Document Type : Research Paper

Authors

1 Assistant Professor in University of Kurdistan

2 M.A Student in University of Kurdistan

Abstract

Arabic Poets have Used Myth Since Long in Their Poems. But After Literary Resurrection and Making Connection with Culture and Literature of West, they Have Used Myth as a new Method for Presenting their Interest and a Useful tool in the Description.  Christ, one of the God’s Prophets that has Sent to the People for Guidance, in the Arabic Contemporary Poem has a Symbolic Effect. This Personality in the Khalil Havy’s Poem will Associate with Myth and will Gain Mythical.
Havy has a Wish of Resurrection in the Rough Situation in Arab’s Territory. a Huge Resurrection that has Gain better life for Arab’s Nation.
He has Show more Clear the Path of this Changing in Front of the Public whit Restore to life the Culture of Generosity and Self Denial more Clear.
Christ in his Poem will Present Renewed life to the Deprived and Oppressed People that is Showing Magnificent of Self-Sacrifice and Devotion. Christ in his Poem Such as Tammuz is Resurrection of Myth and will Associate with it.  It will Associate with it’s Eminent Meanings and has Gain Unique Mean, as if Christ is Such as Tammuz that has Appear in a Different Shape.

Keywords

شاعران عرب در دوران معاصر به دلایل گوناگونی به اسطوره روی آوردند. از جمله‌ این دلایل می‌توان دلایل زیر را برشمرد: 1- دور ماندن از آزارها و شکنجه‌های نظام‌های حاکم و توانایی ابراز انتقادهای غیر مستقیم از اوضاع سیاسی و سیاست‌های نادرست رژیم‌های سلطه‌گر 2- اصلاح روابط داخلی اجتماع و پرداختن به تحولات سریعی که در سراسر کشورهای عربی به وقوع می‌پیوست 3- بیان مشکلات و عقب‌ماندگی‌های اجتماع 4- خیزش علمی و ادبی و تأثیر کتاب «سرزمین بی‌حاصل» اثر تی اس الیوت بر آگاهی شاعران عرب و توجه آن‌ها به رمز و اسطوره. البته در این میان دلایل ادبی و هنری را نباید از نظر دور داشت؛ از جمله آنکه داستان خود از عناصر مهم و اساسی در هر اسطوره­ای به شمار می‌آید و همین باعث شده تا به عنوان ابزاری ناخودآگاه در بیان معانی پنهان هستی و زندگی بشری به کار آید.

از جمله شاعران عرب که اسطوره در اشعارشان جایگاهی قابل توجه دارد، شاعران تموزی‌اند. ابراهیم جبرا، سیاب، یوسف الخال، خلیل حاوی و ادونیس که در شعر خود بیشترین استفاده را از اسطورة تموز و سایر اسطوره های مشابه آن داشته‌اند به شاعران تموزی مشهور شدند که البته جبرا ابراهیم جبرا خود اولین بار این نام را بر آن گروه پنج نفری نهاد (ر.ک: رزوق، 1959 :97 و الجیوسی، 2001: 806).

خلیل حاوی یکی از شاعران تموزی، در سال 1919میلادی، در روستای «الهُوَیّة»، واقع در کوه «الدروز» به دنیا آمد. (جحا، 1999: 217) او علاوه بر تحصیلاتش در زمینة فلسفه و تسلّطش بر ادبیات انگلیسی و عربی و اندیشة عربی، برای خود فرهنگ گسترده­ای را صورت داده بود که ایجاد چنین فرهنگی در نزد شاعری عرب، نادر و غریب می‌نمود. (همان: 218) درون مایة شعر او فلسفی است و به دغدغه­های انسان معاصر می‌پردازد (الضاوی، 1384ش: 8). زمینة اسطوره­ای شعر او را اساطیر مسیحیت می‌سازد و او مدعی است که انتخاب اساطیر مسیحیت، نه از سر دلبستگی مذهبی بلکه به سبب جهانی بودن این اساطیر است (شفیعی کدکنی، 1380ش: 147). حاوی در ششم ژوئن1982 میلادی در خانه‌اش، در بیروت، با شلیک گلوله از تفنگی شکاری و به انگیزة اعتراض به تجاوز اسرائیل به وطنش و آلوده کردن سرزمینش، دست به خودکشی زد (جحا، 1999: 227). مجموعه اشعاری که از خلیل حاوی نشر یافته عبارتند از: 1- نهر الرماد، 1957، بیروت.2- النای و الریح، 1961، بیروت.3- بیادر الجوع، 1965، بیروت.4- الرعد الجریح، 1979، بیروت.5- من جحیم الکومیدیا، 1979، بیروت.

وی همچنین پایان نامة دکتری خود را با عنوان

Gibran: His Background, Character and works

(جبران: پیشینه، شخصیت و آثارش) در مورد جبران خلیل جبران نوشته است.

حاوی، مسیح (ع) را منجی بشریت و واسطة رستاخیزی جاودانه می‌داند. چهره‌ای اسطوره­ای که جلوه‌گاه جاودانگی است. شخصیتی که با ظهور یکباره‌اش، حیاتی نیکو و تحولی شگرف را به ارمغان می‌آورد. شعر حاوی به گونه­ای مستقیم به نماد مسیح (ع) اشاره می‌کند و نقش بازگشت جاودانه‌اش را در زندگیِ جامعة در هم شکسته، نشان می‌دهد. جامعه‌ای که از جور حاکمانِ بیدادگر نابود گشته و از ناعدالتی‌ها، نامردمی‌ها، نابرابری‌های اجتماعی، ناهنجاری­ها و سیاهی‌ها رنج می‌برد. مسیح (ع) در این میان، نوری است که طلوع می‌کند و سپیده ‌دمی است که ظلمت شبِ تیره را کنار می‌زند. مسیح (ع) نمادی از رهایی است. اسطوره‌ای است سرشار از شکوه و گیرایی که به آرزوهایی بی‌پایان نظر دارد. 

1- تعریف مسأله

مسیحِ پیامبر (ع)، یاری‌گر مظلومان و هدایت کنندة قوم بنی اسرائیل، شخصیتی است که در کتب عهد عتیق نیز به آن اشاره شده است و آنان معتقدند که او به صلیب کشیده شده است. اما قرآن این عقیده را رد می‌کند و می‌گوید خداوند مسیح (ع) را به سوی آسمان‌ها و به نزد خود برده است. شاعران و نویسندگان معاصر عرب، از مسیح (ع) در آثار خود بسیار یاد کرده‌اند و در اغلب موارد آن را در پیوند با تموز به کار برده‌اند. از جمله شاعرانی که مسیح (ع) و عناصر مرتبط به آن در آثارش به وفور یافت می‌شود، خلیل حاوی است.

با توجه به مطالب ذکر شده، دو سؤال اساسی مطرح می‌شود:

1- شخصیت مسیح (ع) در شعر خلیل حاوی، با مسیح (ع) در کتب آسمانی چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی دارد؟ 2- شخصیت مسیح (ع) در شعر این شاعر، چگونه به کار گرفته شده است؟

2- روش انجام پژوهش و پیشینة تحقیق

در این پژوهش سعی شده است که شخصیت مسیح (ع) از دید خلیل حاوی به عنوان یکی از شاعران تموزی، و با استناد به دیوان اشعار وی مورد بررسی قرار گیرد و ارتباط این شخصیت با اسطوره روشن شود. روش تحقیق، روش کتابخانه­ای و توصیفی- تحلیلی است و در این تحقیق، از طریق گردآوری منابع و اطلاعات و همچنین تحلیل آن‌ها، نتایج کسب شده مورد تحلیل قرار می‌گیرد. ازجمله پژوهش‌هایی که به شخصیت مسیح (ع) و تموز در شعر خلیل حاوی پرداخته‌اند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: کتاب «مع خلیل حاوی فی مسیرة حیاته و شعره، ایلیا الحاوی، دار الثقافة»، که از زندگی و شعر خلیل حاوی سخن گفته است. کتاب «الأسطورة فی الشعر العربی المعاصر، یوسف حلاوی، دار الآداب،1994» و نیز کتاب «الأسطورة فی الشعر المعاصر، أسعد رزوق، مجلة آفاق،1959» که نکات ارزشمندی در مورد شاعران تموزی و اسطورة تموز و مسیح (ع) بیان کرده‌اند. همچنین ریتا عوض در پایان­نامة کارشناسی ارشد خود با عنوان: « أسطورة الموت و الانبعاث، 1974، صص95-112» که با راهنمایی خلیل حاوی نوشته شده است، به تفصیل، اسطوره های رستاخیز را در شعر خلیل حاوی بررسی کرده است. ریتا عوض در کتابی دیگر با نام: «خلیل حاوی: فلسفة الشعر و الحضارة، دار النهار،2002، صص37-40» به اسطوره در شعر خلیل حاوی اشاره کرده است. پس از آن باید کتاب «الإتجاهات و الحرکات فی الشعر العربی الحدیث، سلمی الخضراء الجیوسی، 2001، صص 794 الی 822» را نام برد که در فصلی از آن با عنوان «الأسطورة و النموذج الأعلی»، به بررسی مختصر اسطورة تموز در شعر شاعران تموزی پرداخته است. در ادامه باید از کتاب «الشعر العربی الحدیث تطور أشکاله و موضوعاته بتأثیر الأدب العربی، س. موریه، 2003» یاد کرد که در قسمتی از این کتاب (صفحات 362 تا 369) به تحقیق در باب شخصیت مسیح (ع) و نقش آن در شعر سیّاب پرداخته شده است. نویسندة این کتاب در قسمت‌هایی از آن (صص 371 و 372)، پیوند اسطورة تموز با شخصیت مسیح (ع) و کاربرد این دو در اشعار سیّاب را مورد بررسی قرار داده است. همچنین مسیح (ع) و نیز اسطورة تموز در شعر یوسف الخال (یکی از شاعران تموزی) در صفحة370 کتاب، مورد تحلیلِ کوتاهی قرار گرفته است. س. موریه در بحث بسیار کوتاهی، از به کار بردن اسطوره­های تموز، ققنوس و مسیح (ع)، و پیوندشان با یکدیگر در شعر ادونیس و همچنین از نقش تموز و ققنوس در اشعار خلیل حاوی سخنی مختصر رانده است (ص 375). همچنین کتاب (حرکة الشعر العربی الحدیث مِن خِلال أعلامه فی سوریة، د. أحمد بسام ساعی، 2006) پژوهش دیگری است که در بخشی از آن به شخصیت‌هایی که نمادی از رستاخیز و یادآور بازگشت مجدد و حیات پس از مرگ هستند، در شعر ادونیس اشاره شده است. این شخصیت‌ها عبارتند از: پرومته، اورفیوس، ققنوس، خضر، صقر قریش و مسیح (ع). (صص 358 و 359) در قسمت دیگری از این کتاب به بررسیِ کوتاه اسطورة تموز، شخصیت مسیح (ع) و به کارگیری رمزگونة این شخصیت، با القای مفهوم بازگشت مجدد، در شعر معاصر عرب (به طور کلی) و به طور اخصّ در شعر ادونیس پرداخته شده است. (صص 362 و 363) و سرانجام در این کتاب اسطورة تموز، شاعران تموزی و مسیح (ع)، و پیوندشان با یکدیگر، به طور کلی، مورد بررسی قرار گرفته است (ص 374). عدنان الظاهر نیز در مقاله‌ای با عنوان «مسیح السیاب و مسیح خلیل حاوی، مرکز الرافدین للدراسات و البحوث الاستراتیجیة،2012» به مقایسة مسیح (ع) در شعر سیاب و خلیل حاوی پرداخته است. در ایران، پژوهش مستقلی در این زمینه انجام نگرفته و تنها خانم نجمه رجائی در قسمت‌هایی از کتاب«اسطوره‌های رهایی» به بررسی اسطورة تموز و نیز شخصیت مسیح (ع) در شعر ادونیس و سیّاب به عنوان دو تن از شاعران تموزی پرداخته است[1]

 

3- اسطوره

در زبان مرسوم قرن نوزدهم به هر آنچه که با واقعیت تضاد داشت، اسطوره اطلاق می‌شد. این تضاد با واقعیت در نگاه مسیحیت ابتدایی عبارت بود از هر آنچه که با تورات و انجیل توجیه پذیر نباشد (ر.ک:الیاده،1382: 23). اما اسطوره در ذات موضوع با افسانه متفاوت است. افسانه‌های عامیانه، قصه‌های سنتی هستند که گاهی شکل و فرمی منسجم دارند و گاه بدون انسجامند؛ از این رو افسانه به هیچ روی نمی‌تواند اسطوره باشد؛ زیرا هر چه هم مستحکم و پرداخته باشد، فاقد گوهر تقدس و باور آفرینی است. میرچا الیاده در مورد اسطوره می‌گوید: اسطوره نقل کنندة سرگذشت قدسی و مینوی است. اسطوره راوی واقعه­ای است که در آغاز خلق جهان رخ داده است. به بیانی دیگر، اسطوره حکایت می‌کند که چگونه از دولتِ سر و به برکت کارهای نمایان و برجستة موجودات مافوق طبیعی، واقعیتی نو و بی‌سابقه در جهان هستی به شکلی غیر منتظره پا به عرصة وجود نهاده است (الیاده،14:1362). او بر همین اساس، ویژگی‌های مهم روایت‌های اساطیری را مینوی بودن و داشتن زمان و مکان شگرف می‌داند (همان، صص18و28و57). آیینی بودن ویژگی دیگر این نوع روایت‌ها است؛ به عنوان مثال مراسم نیایش عیسوی دقیقا یاد آوری و احیای دوبارة زندگی و مصائب مسیح (ع) است و از طریق این احیا و یاد آوری آیینی، همان روزهای تاریخی دوباره به زمان حال فرا کشیده شده و تحقق می‌پذیرند (الیاده،1365،ص44). به گفتة الیاده، کار ویژة اساطیر، تبدیل کردن اعمال دنیوی و مادی بشر به اعمال مینوی و مقدس، پاسخ گفتن به حس کنجکاوی بشر دربارة آغاز جهان و توجیه و توضیح و معنا بخشیدن به فعالیت‌های انسان است و در کل، بازتاب اشراقات ازلی انسان است که گاه به شکل یک نشانه مطرح می‌شود (الیاده،404:1385).

3-1. اسطورة تموز

تموز در بین النهرین و نزد بابلی‌ها به این نام خوانده می‌شود و کنعانی‌ها و فینیقی‌ها آن را أدونیس می‌نامیدند. (هندریکس، 1999: 158).تموز یا آدونیس بر طبق یکی از معتبرترین روایت‌ها، از افسانه‌های سوری به حساب آمده است (گریمال، 1367: 23). طبق این روایت، ثیاس(تئیاس) پادشاه آشور، دختری داشت به نام سمیرنا یا میرا. بر اثر خشم خدایان، میل نیرومند همبستر شدن با پدر، دختر را فریفت. وی برای خاموش ساختن آتش شهوت حرامش، در تیرگی شب، زمان مستی پدر پیرش را غنیمت شمرد و هنگامی که پدر از مستی بیدار شد و راز بر ملا گشت، بر افروخته قصد کشتن دختر را کرد. میرا گریخت و به خدایان پناه برد (یونس، 1983: 26) و خدایان وی را به صورت درخت « مر» در آوردند. ده ماه بعد، شکافی در پوست درخت پدید آمد و پسری که آدونیس نام گرفت از آن خارج شد (گریمال، 1367: 23).

الهه تموز(ادونیس) نیروی خلّاقی است که به هنگام سبز شدن گیاهان در بهار و  زمان تولید مثل حیوانات، به پدیده‌های طبیعت جان می‌بخشد و الهه انانا(عشتار) تجسمی از حاصلخیزی و باروری در مظاهر مختلف طبیعت است (علی، 1973: 129). از مجموع آیین‌ها و اسطوره­های پراکنده، چنین بر می‌آید که تموز هر سال می‌مرد و از زمین پر سرور به جهان تیره و تار زیر زمین فرو می‌شد و هر سال معشوق خدا گونه‌اش در جستجوی او به «سرزمینی که از آن بازگشتی نیست، به جهان تاریکی که همه جایش را غبار پوشانده است» سفر می‌کرد. در غیبت او، شور و شوق، دیگر در کار نبود و مردمان و حیوانات، تولید مثل را فراموش می‌کردند و همه حیات در خطر نابودی بود. پیکی از سوی « ئه آ» خدای بزرگ، عازم رهانیدن الهه‌ای می‌شد که همه چیز این چنین به او وابسته بود. ملکة سنگ دلِ جهان زیرین، « اَلاّتو» یا «اِرِش کیگال»، به کراهت اجازه می‌داد که به «ایشتر» آب حیات بپاشند تا احتمالاً به همراهی معشوقش تموز، باز گردد، که هر دو با هم می‌بایست به جهان زبرین فراز آیند و با بازگشتشان همة طبیعت از نو زنده شود (فریزر، 1382: 359). در واقع، اسطوره تموز، وجهی از حیات کیهان را بر آدمی مکشوف می‌سازد که از محدودة حیات نباتی، بسی گسترده تر است، یعنی از سویی وحدت بنیانی زندگی ـ مرگ، و از سوی دیگر، امیدی را که انسان به حق، از این وحدت اساسی، در باب زندگانیش پس از مرگ می‌تواند داشت، بر ملا می‌کند. (الیاده، 1385: 401).

 

3-2.اسطورة مسیح- علیه السلام-

عیسی مسیح (ع) مردی که 2000 سال پیش در سرزمین اسرائیل زندگی می‌کرد، پیامبری است که روح بزرگش از ملکوت آسمانهاست و گیرایی کلماتش دلهای مشتاق را تسلیم می‌کند. در آیة 45 سورة آل عمران، صفات نیکوی عیسی (ع) اینگونه بیان می‌شود: «وَجیهاً فی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ مِنَ الـمُقَرَّبینَ»، از جمله بشارت‌هایی که به مریم داده شد، دربارة صفات پسندیدة عیسی بن مریم است. از جملة این صفات آن است که او صاحب دین و کتاب آسمانی و پیشوای کاروان توحید و رهبر خداپرستی است و از جمله مقربان در پیشگاه آفریدگار است که در عالم ذرّ در صف رسولان قرار گرفته و به یگانگی آفریدگار اقرار می‌نمود، و از سایر مردم از اوّلین و آخرین، گوی سبقت ربوده است. بدین جهت پروردگار در دنیا او را رهبر کاروان توحید قرار داده، و هنگام رستاخیز نیز در صف رسولان و از جمله شفاعت کنندگان خواهد بود.

مسیح (ع) در دید یهودیان از قداستی که در نزد مسیحیان و مسلمانان دارد، برخوردار نیست. یهودیان می‌گویند که مسیح (ع) به صلیب کشیده شد به حکم و فتوای آنها و به کیفر و مجازاتی که با ناسپاسی و کفران نسبت به خدا، مستحق آن است. به اعتقاد آنان، مسیح (ع) کسی نبود جز یکی از گناهکاران و شورشگران به شریعت و به مجازاتی که شایسته‌اش بود نیز، رسید (الخطیب، 1976: 403).

مسیحیان همچون یهودیان معتقدند که عیسی (ع) به صلیب کشیده شد. چون او خود، می‌خواست که به صلیب کشیده شود و خودش را برای این عقوبت تسلیم کند که گناهان بشر را متحمل شود و لعنت و مرگ ابدی را از آنها دور سازد (ر.ک:کتاب مقدس،لوقا،24: 21-22). مسیحیان معتقدند که مسیح (ع) با خونِ پر بهای خود، جرائم ایشان را عوض داده و به همین جهت لقب «فادی» به آن جناب داده‌اند (کتاب مقدس، نامةپولس به قلسیان 1: 14-23). مسیح (ع) در دید مسیحیان، شخصیتی والاست که شایستگی فرزند خدا بودن را داراست. قرآن کریم دربارة این اعتقاد مسیحیان چنین می‌فرماید: «و قالت النصاری الـمسیحُ ابنُ اللهِ» (توبه/30) به حکم این آیه مسیحیان گفته‌اند که مسیح (ع) پسر خداوند است. اما از دید مسلمانان، مسیح (ع) پیامبر مقدّس و معلّم بزرگِ توحید، اخلاق نیک و روحانیت است. او هرگز به صلیب کشیده نشد. بلکه خداوند او را به نزد خود بالا برد و شخص دیگری که شبیه او بود، به سبب کردار نادرستش گرفتار گردید و مصلوب شد. خداوند در قرآن در آیات 45تا59 از سورة آل عمران در مورد شخصیت حضرت مسیح (ع) سخن گفته است. خداوند دربارة نجات عیسی مسیح (ع) از دست یهودیان و کافرانی که قصد دستگیریش را داشتند چنین می‌فرماید: « إذ قالَ اللّهُ یا عیسی إنّی مُتَوَفّیکَ وَ رافِعُکَ إلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوقَ الَّذینَ کَفَرُوا إلی یَومِ القِیامَةِ ثُمَّ إلَیَّ مَرجِعُکُم فَأحکُمُ بَینَکُم فیما کُنتُم فیهِ تَختَلِفُونَ « (آل عمران: 55). »

به یاد آر آن زمان را که خدای تعالی گفت: ای عیسی، من تو را خواهم گرفت و به سوی خود بالا خواهم برد و از شرّ کسانی که کافر شدند، پاک خواهم کرد و پیروانت را بر کسانی که کافر شدند، تا قیامت برتری می‌دهم. آنگاه برگشتتان به سوی من است و من بین شما در آنچه اختلاف می‌کنید، حکم خواهم کرد».

 همچنین آنگاه که نصارای نجران از پیامبر اسلام (ص) در مورد مسیح (ع) پرسیدند، این آیه نازل شد:«إِنَ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکوُنُ»(آل عمران،58)، که در واقع اثبات بندگی مسیح (ع) و مانند کردن خلقت او به خلقت آدم است (ر.ک: الزمخشری،بی تا،ج1: 367 و الصاوی،2002،ج258:1).

4- بررسی شخصیت مسیح- علیه السلام- در اشعار خلیل حاوی

4-1. رنج، شکنجه و غربت

در شعر خلیل حاوی رنج مسیح (ع) از دوخته شدن بر صلیب چوبین، بیانگر تصویر درد و عذابی عمیق در درون او و اشخاصی همچون او با تفکر سیاسی و ذهنیت تحول­گرایش است. هدف حاوی از توصیف درد مسیح (ع)، وصف شرایط زجرآور حاکم بر جامعه است. جامعه­ای شکست خورده و زخمی که در آن عناصر بیگانه به همراه مزدوران و ظالمان، بر مردم بی دفاع می‌تازند و حاصل ظلم و جورشان، شرایطی نابسامان است که آن ‌را برای ملت رنجدیده به ارمغان می‌آورند.

حاوی گاه رنج مردم از اوضاع موجود در اجتماع تاریکشان را در قالب رنج مسیح(ع) و شکنجة طاقت فرسایش بیان می‌کند و گاه درد، اندوه و زجر خود و افرادی مانند خود را بیان می‌کند. کسانی که نسبت به بسیاری از هموطنان‌شان از آگاهی بیشتری نسبت به عمق فاجعه­ای که حیات امت عربی را تهدید می‌کند، برخوردارند. بنابراین اندوه عمیق و رنج آوری، سینة مبارزطلبانه شان را می‌پوشاند و حسی دردآلود وجودشان را پر می‌کند و آنجاست که حاوی این درد و اندوه را در پس پرده­ای نمایشی به تصویر می‌کشد. تصویری از مسیح (ع) که مورد شکنجه یهودیان ستمگر واقع می‌شود و بر صلیب تا پای جان، از زخمهای جانکاهی که ظالمان بر او وارد ساخته‌اند، می‌رنجد.

حاوی در قصیدة «حبّ و جلجلة» رنج بر صلیب شدن را آن گونه که در سنّت مسیحی است، به استعاره می‌گیرد تا از خلال آن، از حجم رنجی که تجربة وی را در برگرفته، سخن بگوید. وی برای کسانی که دوستشان دارد، مبارزه می‌کند و در این راه از تمام رنج‌ها و دردها فراتر می‌رود تا علاقة شدید خویش را در رویارویی با ستمگران نشان دهد: (الضاوی، 1384:  34)

(کَیفَ لا أنفضُ عن صدری الـجلامید / الـجلامید الثقال / کیفَ لا أصرعُ أوجاعی و موتی / کیفَ لا أضرعُ فی ذلٍ و صمتٍ: / ردّنی ربّی، إلی أرضی / أعِدنی للحیاة./ ولیکن ما کان، ما عانیتُ منها / مِحنَة الصلب و أعیاد الطغاة / غیرَ أنّی سوفَ ألقی کلّ من أحببتُ / مَن لولا هُمُ ما کان لی بعثُ، حنین و تمنّی...) (حاوی، 1993: 132 و 133)            

[چگونه صخره‌ها را از سینه‌ام نپراکنم/ صخره­های سخت را/ چگونه دردها و مرگم را بر زمین نکوبم/ چگونه ذلیلانه و خاموش ننالم که:/ ای خدا مرا به سرزمینم  بازگردان/ مرا به زندگی بازگردان./ تا باشد آنچه که بود، رنج‌هایی که/ از رنج بر صلیب شدن و جشن ستمگران کشیده‌ام/ اما من بزودی تمام آنان را که دوستشان دارم، ملاقات خواهم کرد/ کسانی که اگر آن‌ها نبودند، دیگر برای من، رستاخیز ، اشتیاق و آرزویی نبود...][2]

حاوی گاه رنج خود از تحمل سختی‌های زمانه را به رنج مسیح (ع) از حمل صلیب سنگین بر شانه‌های نحیفش مانند می‌کند. شب‌هایی سخت که تاریکی، ترس و استبداد، قلب‌ها را می‌آزارد و هراس از شکست و ناکامی، سینه را می­فشارد. حاوی از سختی‌های روزگار، رنج می‌برد. همان‌گونه که مسیح (ع) از فشار صلیب بر دوش خود رنج می‌برد. تا جایی که سنگینی صلیبِ مسیح (ع) را بر شانه­های خود نیز احساس می‌کند: (فی لیالی الضیقِ و الـحرمانِ / و الریحِ الـمدوِّی فی متاهاتِ الدروب / مَن یُقَوِّینا علی حَملِ الصلیب مَن یَقینا سَأمَ الصَحراء؟) (حاوی، 1993: 52) [در شب‌های فشار و تشویش و ناکامی/ و بادِ همهمه کنان در مسیرهای پیچ در پیچ و بی نشان/ چه کسی ما را بر حمل صلیب یاری می‌کند؟/ چه کسی ما را از خستگی صحرا حفظ می‌کند؟]

حاوی از ظواهر فریبنده­ای که همراه با پیدایش تمدن مادّی در جامعه، بر دیده ملت، پرده­ای از ابهام و دروغ می‌افکنند، می‌رنجد. گویی کفر به آسانی در میان مردم جولان می‌دهد و بدی‌ها، ظلمت و سیاهی را به ارمغان می‌آورند. پس وی بار دیگر خود را همچون مسیح (ع) می‌داند که صلیب سهمگین، شانه‌هایش را می‌آزارد: (فی هنیهاتٍ یهونُ الکُفرُ فیها / مَن یُقوِّینا علی حملِ الصلیب / کیف نَنجوُ مِن غِوایات الذنوب و الـجَریمَة؟) (همان: 54). [در زمان‌های کوتاهی که کفر در آن‌ها آسان می‌شود/ چه کسی ما را بر حمل صلیب نیرو می‌دهد و یاری می‌کند؟/ چگونه از لغزش گناهان و جنایات نجات می‌یابیم؟]

حاوی در قصیده «العازر عام 1962» لذت جلّاد را از شکنجه مسیح (ع) توصیف می‌کند. و جسم مسیح (ع) را به تصویر می‌کشد که با تازیانه و آهن داغ شده، سرخ و  کبود گشته است. اما در واقع مراد شاعر از جلّاد، عاملان استبداد و ظالمان و مزدوران بی­ایمان است و مسیح (ع) در اینجا نمایانگر شخصیت شاعر و افراد هم عقیده با اوست که از بحران حاکم بر جامعه در عذابی طاقت فرسا به سر می‌برند: (لذةُ الـجلاد تنصبُّ علی الکأسِ / متی ما طالعته من خبایا / الکأس أشباحُ الـجریمَة: / جسد رصَّعه السوطُ و مُحمّر الـحدید / بالورود السود و الـحمرِ / و غدرانِ الصدید) (همان: 375 و 376). [لذت جلاد بر جام جاری و روان (سرازیر) می‌شود./ هر زمان که شبح‌های جنایت از نهانگاه جام به او بنگرد:/ جسدی که تازیانه و آهن داغ شده، آن ‌را زینت داده است./ با گل‌های سیاه و سرخ/ و برکه‌ها و نهرهای جراحت].

خلیل حاوی، این‌گونه غم و رنج خود را از اوضاع موجود در جامعه‌اش به تصویر می‌کشد. شفیعی کدکنی در کتاب (شعر معاصر عرب) دربارة جلوه­گر شدن اندوه و عذاب حاوی در شعرش چنین می‌گوید: «شعرش به اعتبار محتوا، تصویرگر اضطراب‌های انسان عصر ماست که هیچ دستاویزی برای چنگ زدن در آن نمی‌یابد و همواره سقوطی مستمر و دائمی را در خویش تجربه و احساس می‌کند.» (1380: 149).  دربارة همین اندوه و عذاب، ریتا عوض تراژدی فروپاشی ایمان دینی نزد خلیل حاوی را مقدمه­ای برای شکل گیری ایمان تازة او به رستاخیز تمدن عربی می‌داند. به نظر او، حاوی ملت را به جای خداوند نشانده و خود، پیامبر او شده است و شاید همین امر بتواند فروپاشی درونی حاوی را که منجر به خود کشی وی شد، تفسیر کند (38:2002).

4-2. معجزات مسیح (ع)

 نگاه خلیل حاوی به مسیح (ع) معجزه­گر، به گونه­ای است که او را همچون نمادی زیبا در اشعار خود به کار می‌گیرد تا از ورای شخصیت جان­بخش وی، آزادگانی سلحشور را به تصویر کشد که در برابر مصائب زمانه می‌ایستند و به یاری هموطنان‌شان می‌شتابند و سرزمین غارت شده و مردمان مظلوم را رهایی می‌بخشند. حاوی در اشعاری چند به معجزات مسیح (ع) اشاره کرده و آن‌ها را نماد گونه به کار می‌گیرد. یکی از این اشعار، قصیده«سدوم» است. سدوم یکی از شهرهای قوم لوط بود که در آن بیماری انحراف جنسی، شایع گشته بود و خداوند آن ‌را بنا به روایت قرآن ویران کرده است: «فَلما جاءَ أَمرُنا جَعَلنا عَالِیَها سَافِلَها وَ أَمطَرنا عَلیها حِجارَةً مِن سِجیلٍ مَنضودٍ» (هود:82). به گفتة مفسران، مهم‌ترین شهری که ویران شد سدوم بود (الآلوسی،1985،ج12: 112). حاوی، داستان نابودی سدوم را مطرح می‌سازد و از فضای غم­آلودی سخن می‌گوید که قبل از ویرانی با عناصر ترس و انتظار همراه بود و به نزدیک شدن وقوع مصیبت معاصر، اشاره دارد: (الضاوی، 1384: 62). (کانَ صبحاً شاحبا / أتعَسَ من لیلٍ حزینٍ / کان فی الآفاق و الأرضِ سکونٌ / ثمّ صاحت بومة هاجت خفافیش / دجا الأفق اکفَهرّا) (حاوی، 1993: 81). [صبحی رنگ پریده بود/ نگون بخت تر از شبی غم آلود/ در افقها و زمین، سکوت و سکون بود/ آنگاه جغدی بانگ بر آورد و خفاشهایی به پرواز در آمدند/ و افق تیره و تار گشت].

خلیل حاوی در برابر این ویرانی و انحراف، راه حلی جز انتظار معجزاتی که شهر معاصر عربی را به سلامت اولیه‌اش بازگرداند و با حجم ویرانی وارد شده به مکان و انسان سازگاری داشته باشد، نمی‌یابد. معجزاتی مانند آنچه خضر، محمد (ص) و عیسی(ع) انجام دادند (الضاوی، 1384: 64). حاوی در انتظار معجزة عیسی مسیح (ع)، به سر می‌برد. معجزه­ای که می‌تواند حاصلخیزی و برکت را جایگزین سیاهی و تاریکی گرداند. آنجاست که وی در برابر خداوند می‌نالد تا دعایش را اجابت نماید و سرسبزی و حاصل‌خیزی را به سرزمین معاصر سدوم- پس از عقب نشینی ظلمت و انحراف- بازگرداند: (باسمِ هذا الصّبح فی صنین/ و العُتمَة خلفی و جحیم الذکریات / لِیَحُلّ الـخصبُ و لتجرِ الینابیعُ) (حاوی، 1993: 160). [به نام این سپیده در صنین/ ظلمت و دوزخِ خاطرات پشت سرم/ باید حاصلخیزی جایگزین شود و باید چشمه‌ها جاری گردند].

حاوی، عیسی مسیح (ع) را صاحب معجزات و اعمال خارق‌العاده­ای می‌داند که زنده کردن العازر، در رأس تمام آن معجزات قرار دارد. العازر شخصی بود که مسیح(ع) او را پس از مرگ، بنا به درخواست خویشاوندانش زنده گردانید. حاوی گاه در اشعار خود، از داستان العازر، بهره می‌جوید و از معجزة مسیح دربارة وی (العازر) سخن می‌گوید. خلیل حاوی، شخصیت العازر را در اشعار خود واژگونه به کار گرفت و او را نماد خیزش و رستاخیز دروغین به حساب آورد.

به سال 1961 میلادی اتحاد مصر و سوریه به شکست می‌انجامد و این واقعه بر خلیل حاوی اثری تلخ بر جای می‌گذارد. شاعر در دیوان «بیادر الجوع» احساس خود را نسبت به این شکست بیان می‌کند و قصیدة «العاذرعام1962» ، اوج تجربة شاعری او در این دیوان به شمار می‌آید و آن گونه که خود می‌گوید، العاذر قصیدة « الـهزیـمة قبل الـهزیـمة» است که خلیل حاوی در آن، شکست سال 1967 را پیش بینی کرده است؛ زیرا شکست نتیجة حتمی انحطاط است (عوض،1974: 98) . در بخش نخست العازر به عنوان منکر زندگی و مصرّ بر ماندن در قبر و دور از تمام عناصر و انگیزه‌هایی جلوه می‌کند که به جسمش اجازه می‌دهد تا به گونه ای از حیات، بدل گردد: (لُفَّ جسمی، لُفَّهُ، حَنِّطهُ، و اطمرهُ/ بکلسٍ مالـحٍ، صخرٍ من الکبریت/ فحمٍ حجریٍ) (حاوی، 1993: 341). [پیکرم را کفن کن، کفنش کن، حنوطش نما / و زیر خاک به وسیله آهکی شور، صخره­ای از کبریت/ و زغال سنگ پنهان کن].

علی رغم وجود انگیزه­های کافی که العازر را به خیزش و بازگشت مجدد به زندگی تشویق می‌نماید، تنها شهوت مرگ غالب می‌شود و خیزش دوباره غیر ممکن به نظر می‌رسد. از انگیزه های خیزش و رستاخیز«مردمانی هستند که چرخ آتش آن‌ها را له می‌سازد» و ننگی که دامنگیر امت گشته و نیازمند کسی است تا آن را بزداید و حاوی از آن به همسر منتظری تعبیر می‌کند که منتظر بازگشت العازر است تا وی را از آن مصیبت نجات دهد. حاوی از رستاخیز دوبارة امت عربی نا امید است و آن را امری غیر ممکن می‌داند (الضاوی، 1384: 95): (صلواتُ الـحبّ و الفصحِ الـمغنّی / فی دموعِ الناصری/ أتری تَبعَثُ میتاً / حَجَرَتهُ شهوةُ الـموتِ/ تُری هل تستطیعُ / أن تزیحَ الصّخر عنّی/ و الظّلامَ الیابسَ الـمرکومَ/ فی القبرِ الـمنیعِ) (حاوی، 1993: 341 و342). [درودهای عشق و عید پاک آوازه خوان/ در اشک‌های مسیح/ آیا می‌پنداری که مرده­ای را که شهوت مرگ مانعش گشته، زنده نماید؟/ آیا می‌تواند صخره و تاریکیِ خشکِ انباشته شده/ در قبرِ استوار و محکم را، از من به کناری نهد؟].

به کار بردن شخصیت العازر در شعر معاصر، به عنوان رمزی برای رستاخیز و زندگی پس از مرگ، شایع شده است. (زاید، 1997: 94). قصیدة «العازر عام 1962» یکی از اسطوره­های مرگ و رستاخیز است که از رنج خلیل حاوی در برابر مسألة تمدن عربی تولد یافته است و در واقع محصول تجربة درونی شاعر و الگوی مرگ و رستاخیز نهفته در ناخودآگاه انسان است. در نتیجه این قصیده اسطورة اصلی را به گونة دیگری مطرح کرده و چهرة آن را چنان زشت جلوه داده است که تحملش را مشکل می‌کند (عوض،1974: 111). آری جامعة عرب نیز پیاپی دچار ناکامی می‌گردد، درست مانند شکست‌ها و ناکامی‌های دردآور العازر: (عادَ مغلوباً جریـحاً لَن یَطیبَ/ وَ مَدی کفّیهِ أشلاءٌ من الـحقّ/ مدی جبهتِهِ أشلاءُ غارٍ) (حاوی، 1993:  354). [شکست خورده و مجروح و ناخوشایند بازگشت،/ در حالی که پهنای کف دستانش پاره‌هایی از حق بود/ و مسیر پیشانیش پاره های غاری].

حاوی در قصیدة «العازر عام 1962» شخصیت دیگری را به تصویر می‌کشد که رمزی از رموز زندگی و ادامه حیات است. آن شخصیت، همسر العازر است. (الحاوی، بی تا: 566)

همسر العازر، الهة بزرگ، مادر، عروس و آن سرزمینی است که هنوز جوان و شاداب است، اما فرزند و داماد او، العازر،  سایة سیاه خود را بر او می‌افکند. او به سان دریایی است که قایقی مرده بر آن خوابیده که به سوی زندگی در حرکت نیست. آری این زمین جوان و حاصلخیز به زودی به صحرای خشکی بدل خواهد شد (عوض،1974: 104). زمین مشتاق به باروری است اما او (العازر) برای آرزوهای وی، ناامیدوارانه آمده است. در چشمان او (العازر) اشباح مرگ نمایان می‌شوند (حلاوی، 1994: 186). (کانَ من حینٍ لِحینٍ/ یعبر الصحراءَ فولاذٌ مَحمی،/ خنجرٌ یلهث مَجنوناً و أعمی/ نَمِرٌ یلسعه الـجوع فیرغی و یهیج/ یلتقینی علفاً فی دربهِ/ أنثی غریبة/ یتشهّی وجعی، یُشبع/ من رعبی نیوبَه،/ کنتُ أسترحم عینیهِ/ و فی عینیّ عارُ امرأةٍ/ أنَّت، تعرَّت لغریب/ و لِماذا عاد من حفرتهِ/ میتاً کئیب/ غیرُ عِرقٍ/ ینزف الکبریت مسودَّ اللهیب؟) (حاوی، 1993: 348 و 349). [گاه گاهی از صحرا عبور می‌کند/ همچون فولاد گداخته/ مانند خنجری است که نفس نفس می‌زند، دیوانه و نابیناست/ پلنگی است که گرسنگی آزارش می‌دهد، پس خشمگین می‌شود و به جوش می‌آید./ با من همچون علفی در مسیرش برخورد می‌کند/ زن(مادینه­ای) که با او غریب است/ ناخوشی من، مشتاق است/ دندان‌هایش را از وحشتِ من ارضا می‌کند/ از چشم‌هایش طلبِ رحم می‌کردم/ در حالی که در چشمانم، برهنگی و محرومیتِ زنی است که/ می‌نالد، و برای (شخصِ) غریبی پوششِ خود را برداشته است/ و برای چه از گودالش بازگشته است/ مرده و غمگین / بدون اصل و ریشه است/ و همچون کبریتی است که با شعلةسیاه، تمام می‌شود؟]

اگر العازر از قبرش برمی­خاست و به سوی همسرش بازمی­گشت و او را در آغوش می‌گرفت و به لقای او خرسند می‌شد، بازگشت او بازگشتی حقیقی و عادی به نظر می‌آمد و مورد ردّ و انکار دیگران واقع نمی‌شد؛ اما العازر به خانه‌اش بازگشت درحالی‌که در آنجا با جسد خود که همزمان زنده و مرده بود، ملاقات کرد و روح او، در حقیقت قبر خود را در آغوش گرفت (الحاوی، بی تا: 566). بنابراین داستان زنده گشتن العازر توسط مسیح (ع) در شعر حاوی، نمادی است از انسانی که همچنان دلبستة آن مرگ و جمودی است که سال‌های سال گریبانش را گرفته و می‌خواهد از این جمود مرگ آور رهایی یابد.

 

4-3. مرگ

 «توفّی» به معنای تمام گرفتن چیزی است. «توفّی»، بر مرگ هم قابل انطباق است؛ زیرا خداوند متعال به هنگام مرگ، جان انسان را می‌گیرد. چنان که می‌فرماید:«اَللهُ یَتَوَّفی الأنفُسَ حِینَ مَوتِها وَ الَّتی لَم تَمُت فی مَنامِها فَیُمسِکُ الَّتی قَضی عَلَیها الـمَوتَ وَ یُرسِلُ الأخری» (زمر: 42). [خداوند، جان‌ها را در حین مرگ و به هنگام خوابشان می‌گیرد. آنکه موتش فرا رسیده، نگاه می‌دارد و آن دیگری را به سوی بدن می‌فرستد]. از دقت در آیة فوق، معلوم می‌شود که «توفی» به معنای «موت» نیامده، بلکه به معنای گرفتن و حفظ کردن آمده و این مفهوم، هم بر موت انطباق دارد و هم بر نوم و هم بر مصداق یا مصادیقی دیگر. (بهشتی، 1373: 299). با توجه به شواهد قرآنی، معلوم می‌شود که توفی عیسی بن مریم (ع) به معنای مرگ او نیست. بلکه توفی به معنای گرفتن و نگهداشتن است. (همان: 301). بنا بر آنچه گفته شد و بر طبق اعتقاد مسلمانان، مسیح (ع) هرگز به صلیب کشیده نشد و نمرد. مرگ مسیح (ع) در شعر حاوی به معنای شکست در برابر جور زمانه است. حاوی مرگ آمال و آرزوهای خویش، مرگ امید به خیزش و مرگ و نابودی کوشش‌های هموطنانش را به زیبایی در قالب مرگ مسیح پاک (ع)، به تصویر می‌کشد. مرگی که  در مرحله‌ای دیگر از شعر او، به تولدی دوباره مبدل می‌شود. اما پیش از آن و در بحبوحة فاجعه و نیستی، بسی حزن آلود و دردآور است.

حاوی در قصیده «فی جوف الحوت» با بیان لغاتی چون جلّاد و تازیانة خونین، مرگ رنج آور مسیح (ع) را پس از شکنجة شدید، به یاد می‌آورد و اکنون، در اینجا شاعر از مرگ آرمانهای والایش، آنقدر محزون و ناامید است که وجود خود و هم‌اندیشانش را تحتِ فشارِ مرگبارِ تازیانة جلّادی سنگدل احساس می‌کند. همان جلّادِ خونخواری که مسیح بی گناه را به قتل رساند، اکنون تازیانة مرگ آلودش را بر ستمدیدگان می‌کوبد: (و مَتی یُمهِلُنا الـجلَّادُ و السَّوطُ الـمُدَمَّی؟ / فنموت / بین أیدٍ حانیاتٍ،/ فی سکوتٍ، فی سکوت) (حاوی، 1993: 93). [و چه زمانی جلّاد و تازیانه خونین به ما مهلت می‌دهند و رهایمان می‌کنند؟/ تا بمیریم/ میان دست‌های خمیده/ در سکوت، در سکوت]. حاوی در قصیده «بعد الجلید»، مرگ در اجزای ریز و درشتِ طبیعتِ عظیم را به تصویر می‌کشد. مرگی تدریجی و سرد که همه جا را می‌پوشاند و دستان سردش را بر اندام زمین می‌کشد: (عندما ماتت عروقُ الأرضِ / فی عصرِ الـجلید / مات فینا کلُّ عِرقٍ / یبست أعضاؤنا لَحماً قدید عَبثاً کُنَّا نصدُّ الریحَ / و اللیلَ الـحزینا / و نداری رعشة / مقطوعةَ الأنفاسِ فینا، / رعشةَ الـموتِ الأکید) (همان: 117و118). [هنگامی که ریشه­های زمین در عصرِ یخبندان مُرد/ در ما تمام ریشه‌ها و اصل‌ها نابود شد/ اندام‌های ما همچون گوشتی قطعه قطعه شده، خشکید/ بیهوده مانع باد و شب اندوهگین می‌شدیم/ و با لرزه های نفس بریده درون خود را مداوا می‌کردیم،/ لرزۀ مرگ حتمی].

مرگ بر همه جا، سایة منحوسش را پهن کرده است. خون در رگها ایستاده و اعضای بدن انسان‌ها به گوشتی کهنه و بدون زندگی تبدیل می‌شود. تلاش شاعر برای ایستادن در برابر باد سرد و یخ زده که امواج یخی را در شب‌های تاریک و غمگین منتشر می‌کند، با شکست مواجه شده است. نفس‌ها قطع می‌شود و می‌لرزد و این همان حالت احتضارِ خبر دهنده از آمدن مرگِ حتمی است. حاوی همچنین در ادامة همان قصیده می‌گوید: (فی خلایا العظمِ، فی سرِّ الـخلایا / فی لهاثِ الشمسِ، فی صحو الـمرایا / فی صریرِ البابِ، فی أقبیَةِ الغَلَّةِ، / فی الـخمرةِ، فی ما ترشحُ الـجدرانُ / من ماء الصَدید / رعشة الـموت الأکید) (حاوی، 1993: 118 و 119). [در سلولهای استخوان، در نهان و درون سلولها/ در نفس بریدگی خورشید، در روشنی آینه‌ها/ در غژ غژِ(سایشِ) در، در سردابِ محصول/ در شراب، در آنچه دیوارها از آبِ چرک و جراحت تراوش می‌کنند،/ لرزۀ مرگ حتمی].

در اینجا نشانه­های زندگی، نابود و سینه های طبیعت، خشک می‌شوند و همه چیز رو به جمود پیش می‌رود. حتی آتش خورشید، خاموش می‌شود و همراه با آن، تمام تابندگی و درخشش و تمام جنبش‌ها، از بین می‌رود. حاوی، مرگی درد آور را توصیف می‌کند که تمام کائنات را در برمی گیرد و این همان مرگ تموز است. تموز بخشنده و سبز که با حضورش، باروری و حاصلخیزی در طبیعت منتشر می‌شود و اکنون در غیاب تموز، همه چیز مرده است و تا زمانی که او بازنگردد، مرگ، طبیعتِ مرده را در آغوش سردش می فشارد. حاوی، تموز را برابر و همسنگ با مسیح (ع) می‌داند. مسیحِ جان بخش که منجی بشریت است و در زمان مرگ و غیابش همه چیز ویران است و در مسیر نیستی حرکت می‌کند. مرگ طبیعت در شعر حاوی، همان مرگ تموز و بالطبع مرگ مسیحِ رهایی بخش است و این مرگ، نمادی از شکست آمال و آرزوهای شاعر است. شکستی سخت و سهمگین که شاعر در زیر فشار رنج آور آن، شانه خم می‌کند.

4-4. ظهور(رستاخیز)

رودلف بولتمان در کتاب مسیح و اساطیر چنین می‌گوید: «بر اساس عهد جدید، اهمیت سرنوشت ساز عیسی مسیح (ع) در این است که ظهور، مصایب و تبدیل شدنش به نمادی مقدس بیانگر نوعی از رستاخیز است و او همان کسی است که» قرار است بیاید «و ما نباید به جستجوی کسی دیگر باشیم.» (بولتمان، 1385: 98).

اندیشه و احساسات خلیل حاوی و در واقع مدار ذهنیات وی، دارای دو قطب اساسی است: قطب نخستین، دلتنگی از حیات و احساس بطلان در کوشش برای رسیدن به یقین است و این قطب، شاعر را به یأس و تفکر در برابر زندگی وا می‌دارد و قطب دوّم ایمان اوست به پیکار و جستجوی آفاق نو و ایمان به پیروزی این قطب. این ویژگی، نمایشگر دو مرحله از حیات شاعر است. (شفیعی کدکنی، 1380: 148).

حاوی از جمله شاعرانی است که به رستاخیز ایمان دارند، به بازگشت نیکی و حاصلخیزی، به معجزه خداوند و تغییر اوضاع، به اینکه زمانی فرا می‌رسد که مردم از ستم حاکم بر جامعه نجات می‌یابند و صلح و آزادی بر همگان سایه می‌افکند. او گاه آنچنان قوی به رستاخیز امیدوار است و به شیوه‌ای از رؤیاها و آرزوهایش سخن می‌گوید که گویی اگر اراده کند و آن‌ها را بخواهد، در همان زمانِ خواستنش، تمام رؤیاها به تحقّق می‌پیوندند و آرزوها برآورده می‌شوند. او این‌گونه نزدیکی رستاخیز و محال نبودن آن را نشان می‌دهد و در شعر "کهف"[غار] به آن اشاره می‌کند. در واقع وی به رستاخیزی ایمان دارد که در پی آن آرامش و عدالت در همه جا حکمفرما شود:

(ما یشتَهی قلبی تُجسِّدهُ یدی/ فی الطّین یَخفق ما تُغَیِّبه الظنون / حورٌ، یواقیتُ، عماراتُ / بضربةِ ساحرٍ: کونی تکون) (حاوی، 1993: 308 و 309). [هر چه دلم می‌خواهد، دستانم حاضر کنند./ و در گِل، هر چه که گمان‌ها آن را پنهان می‌کنند، می‌تپد:/ پریانی، یاقوت‌هایی، عماراتی./ با تردستی جادوگری: موجود شوید، پس موجود شوند].

در قصیده «بعد الجلید»، حاوی، برای بهبود اوضاع و نجات زمین از نازایی، دست به دامان تموز می‌شود. تموزی که با آمدنش، زیبایی، طراوت و حاصلخیزی همه جا را می‌پوشاند. حاوی، تموز را برابر با مسیح (ع) می‌داند. چرا که هر دو در خصلت نیکو ساختن اوضاع و احوال، معجزه گر و پر برکت بودنِ ذاتِ وجودیشان مشترکند. پس شاعر، تموز را فرا می‌خواند تا باروری و حاصلخیزی، با بیدار شدن و بازگشتش همه جا را فراگیرد. تموز که در واقع مسیح (ع) است و بازگشت این دو، نمادی از بیداری:

(یا إلهَ الـخصبِ، یا بعلاً یفض/ التربةَ العاقِرَ / یا شمسَ الـحصید / یا إلهاً ینفضُ القبرَ / و یا فِصحاً مجید، / أنتَ یا تموزُ، یا شمسَ الـحصید / نَجِّنا، نجِّ عروقَ الأرضِ / من عُقمٍ دَهاها و دهانا،/ أدفیءِ الـموتی الـحزانی / و الـجلامیدَ العبید / عَبرَ صحراءِ الـجلید / أنتَ یا تمُّوزُ، یا شمسَ الـحصید.) (همان: 119). [ای خداوند حاصلخیزی، ای بعلی که می‌شکافی / خاک عقیم را/ ای خورشیدِ خرمن(محصول)/ ای خدایی که قبر را تکان می‌دهی/ و ای عیدِ پاک که کار خود را به نیکویی انجام می‌دهی/ تو ای تموز، ای خورشیدِ خرمن(محصول)/ ما را نجات بده، ریشه های زمین را/ از نازایی‌ای که گریبانِ آن و گریبانِ ما را گرفته، رهایی ببخش/ به مردگانِ اندوهگین/ و بردگانِ سنگی/ در میان صحرای یخ زده، گرما ببخش/ تو ای تموز، ای خورشید خرمن(محصول)].

حاوی با اشاره به عید فصح که عید مسیحیان است، حضور پر برکت مسیح (ع) را نشان می‌دهد و او را با تموزی که حاصلخیزی به بار می‌آورد، برابر می‌داند. پس تموزی که بر خاک عقیم جاری می‌شود و به آن زندگانی می‌بخشد، همان مسیحی است که در روزِ فصح (عید پاک) و پس از دو روز از به صلیب کشیده شدنش، بار دیگر زنده و استوار، از میان خاک برمی‌خیزد و با خیزش و بازگشت جاودانه‌اش، حیات و دگرگونی را در همه جا می‌گستراند.‌ حاوی امیدوارانه در انتظار رستاخیز مسیح (ع) به سر می‌برد. در انتظار بازگشت معجزات و تولد مسیح برای بار دیگر. تولد دوباره مسیح از عشق شاعر به کودکان و زندگی: (أتُری یولدُ مِن حُبِّی لأطفالی / و حبِّی للحیاة / فارسٌ یمتشقُ البرقَ علی الغولِ، / علی التِّنین، ماذا هَل تَعودُ الـمُعجزات؟) (همان: 158). [آیا چنین می‌پنداری که از عشق من به کودکانم/ و از عشقم به زندگی،/ دلاوری زاده شود که نور را بر غول و بر اژدها برکشد؟/ آیا معجزه‌ها باز می‌گردند؟].

حاوی گاه در حالتی میان شک و یقین به رستاخیز می‌نگرد و با خود می‌اندیشد که آیا این امکان وجود دارد که، مرده ای که شهوت مرگ او را مانند سنگ کرده است، دوباره برخیزد و بازگردد؟ آیا این معجزه امکان پذیر است؟: (أتری تبعث میتاً / حجَّرته شهوة الـموتِ؟) (همان: 341). [آیا می‌پنداری مرده ای را که شهوت مرگ او را سنگ کرده است، باز گردانی؟] اما سرانجام زمانی فرا می‌رسد که دودلی و احساسات دوگانه، شاعر را رها می‌کند و آن، زمانِ پیروزی مرگ بر زندگی، چیرگی امید بر یأس و سیطرة اطمینان و یقین بر شک و تردید است: (سَوفَ یُحییه إلهٌ یتعالی / و فصول تتوالی، / یلتقی فی رَحِمِ الأرضِ الفصول / بطلاً غضًّا یَصول سوف تُحییهِ الفصول.) (همان: 652). [او را زنده خواهد کرد خداوندی که متعالی است/ و فصل‌هایی که پی در پی می‌آیند،/ در رحمِ زمین، فصل‌ها به هم می‌پیوندند،/ قهرمانی پر طراوت و شاداب که یورش می‌برد/ و فصل‌ها او را زنده خواهند کرد].

4-5. خلیل حاوی در جایگاهی برابر با اسطوره‌ها

حاوی در اشعار خود، گاه با شخصیت‌های نمادین درمی آمیزد. زمانی تموز می‌شود. خداوند حاصلخیزی و باروری. و زمانی العازر در سال 1962 می‌شود. کسی که از زندگی خود که همچون مرگ در حیات است، رنج می‌کشد. گاه سندباد می‌شود که عمر خود را در ناآرامی و در سفر سپری می‌کند و گاه مسیح ِ پیامبر می‌گردد. و این‌ها همه برای این است که او در اشعار خود، تا حد بسیار زیادی بر اسطوره‌ها و رموز تکیه می‌کند. تا جایی که آن‌ها را اساسی برای بیان تجارب خویش قرار می‌دهد و برای همین است که شخصیت مضطربش در آن اسطوره‌ها و نمادها، منعکس می‌گردد (جَبر، 1991: 71 و72). حاوی گاه در شعر خود به این نکته که تموز و مسیح دو شخصیت همسانند، اشاره می‌کند. چرا که هر دو صاحب خصوصیاتی همانندند، خصوصیاتی همچون: زنده گشتن دوباره، مملو ساختن دنیا از امنیّت، حاصلخیزی، آزادی و نشاط در زمان ظهورشان.

برای نمونه در قصیده «بعد الجلید» چنین می‌گوید: (أنتَ یا تـموزُ، یا شمسَ الـحصید / نَجِّنا، نَجِّ عروقَ الأرض / من عُقمٍ دَهاها و دهانا،/ أدفی ءِ الـموتی الـحزانی / و الـجلامیدَ العَبید / عَبرَ صحراءِ الـجلید / أنتَ یا تـموزُ، یا شمسَ الـحصید.) (حاوی، 1993: 119 و 120). در اینجا تموز با مسیح (ع) یکی است. تموز، زمین را از نازایی نجات می‌دهد و مسیح معجزه گر، زمینیان را از ظلم و جور زمانه، رهایی می‌بخشد و مردگان غمگین را گرم و زنده می‌کند و البته هر دو نمادی هستند از ملّتی سلحشور و آزاده که در برابر ستم می‌ایستد و شرایط را تغییر می‌دهد.

حاوی در جایی دیگر می‌گوید: (أنتمُ أنتنَّ یا نسل إلهٍ / دمُهُ یُنبتُ نیسان التلال / أنتمُ أنتنَّ فی عمری / مصابیحٌ، مروجٌ، و کفاه / و أنا فی حُبِّکم، فی حبِّکنَّ / - و فِدی الزنبق فی تلک الـجباه-/ أتـحدَّی مـحنةَ الصَّلبِ،/ أُعانی الـموتَ فی حبِّ الـحیاة.) (همان: 134و 135). [شما(مردان)، شما(زنان) ای نسلِ خداوندی که/ خونش، بهارِ تپه‌ها را می‌رویاند/ شما(مردان)، شما(زنان) در زندگیِ من/ چراغ‌هایی هستید، و علفزارهایی، و آن‌ را کافیست/ و من در عشقِ شما(مردان)، در عشقِ شما(زنان)/ - برای نجات زنبق در آن پیشانی‌ها  -/ در برابر رنجِ به صلیب کشیده شدن مقاومت می‌کنم،/ به جهت عشق به زندگی از مرگ آزار می‌بینم].

در اینجا شاعر به نسلی اشاره می‌کند که به قصد نجات میهن می‌شتابند. کسانی از نسل خداوند باروری. از نسل تموز که خونش، تپه های بهاران را می‌رویاند و همه جا را سبز می‌کند و این، همان مسیح (ع) است. پس می‌توان گفت نسلی از مسیح است که با ظهورش همه چیز غرق نیکویی می‌گردد و در قسمت آخر قصیده، شخصیت شاعر با شخصیت مسیح در می‌آمیزد. اکنون شاعر مسیح است. بنابراین وی تموز نیز هست. چرا که این دو، با هم برابرند. در اینجا حاوی همچون مسیح (ع)، در برابر محنت به صلیب کشیده شدن پایداری می‌کند و در راه مرگ، به عشق زندگی, سختی می‌کشد و رنج می‌برد. او بر دشواری مرگ صبور است به امید رستاخیز و حیات پس از آن. حاوی در جای دیگری، در قصیده «قطار الـمحطة»، بار دیگر خود را در جایگاه مسیح (ع) و در زیر گزش تازیانة بی رحم می‌بیند. پس چنین می‌گوید: (رَاوَغتُ طولَ اللیلِ، / غولَ مؤامراتٍ و اغتیال / یَشتَفُّ طَعمَ غرائبِ التعذیبِ / ممتعةً، حلال، / و حمدتُ ذئباً یشتهی / لَحمَ الفریسةِ / غضَّة الأعضاءِ غیرَ مشوَّهَة، / و بَلَوتُ لسعَ السوطِ / فی جسد البری ءِ / و عشتُ فی أعضائِهِ الـمتأوِّهَة.) (همان: 513 و 514 و 515).

[در طول شب، دیوِ دسیسه و ترور را فریب دادم،/ که طعم شکنجه های عجیب را می‌بلعد/ در حالی که دلپذیر و لذیذ است، حلال است،/ و ستودم گرگی را که مشتاق و تشنۀ/ گوشت شکاری است که/ اعضاء تر و تازه و شادابش، معیوب و ناقص نیست،/ و نیشِ تازیانه را در جسمِ شخص  پاک و بی گناه آزمودم/ و در اعضایش که بانگِ اندوه بر می‌آورد، زندگی کردم].

نتیجه گیری

الف- مسیح در شعر خلیل حاوی، اسطوره است. اسطوره‌ای جان بخش که همه چیز را از نو آغاز می‌کند و جهانی بر پایة نیکویی و انسان دوستی بنا می‌سازد. حاوی به مسیح همانند نمادی نیرومند که قدرت بازتاب احساسات واقعیش و نشان دادن اوج آرزویش را دارد، نگاه می‌کند. نمادی با شکوه که تجلی گاهِ دورنمای آزادی، برابری و عدالت است.

ب- مسیح در نظر خلیل حاوی، سمبل قهرمانی است که رستاخیز را با خود به همراه می‌آورد. او می‌خواهد ایمان و ارادة به خواب رفتة مردم را در راه هدفی روشن، محکم و راسخ گرداند. بنابراین با خلاقیّت خود، مسیح را به عنوان نیرومندترین نماد و گاه در کنارش تموز، خداوند خیزش را به کار می‌گیرد و شخصیت‌های دلخواهش را در قالب این نمادهای اساطیری می‌گنجاند و رموز پنهانشان را به تصویر می‌کشد.

ج- او با زبان و ساختار شعری خود، سعی بر ترسیم شخصیتی اسطوره ای دارد که از چهره دینی و واقعیِ مسیح، چندان فاصله­ای ندارد. اما پوشش اسطوره و نماد، این شخصیت را در لایه ای از رموز و اعمال خارق‌العاده پنهان کرده و آن ‌را به آمال و آرزوهایی دور و دراز پیوند زده و به سوی رؤیای جاودانگی و خلود کشانده است.



[1] . صفحات 87 تا 89، 92 تا 116، 119، 121 تا 125، 129، 131، 134و142 تا 148

[2]. در ترجمة  شعرها از کتاب کارکرد سنت در شعر معاصر عرب، احمد عرفات الضاوی، 1384بهره جسته‌ایم

قرآن کریم
الآلوسی، شهاب‌الدین محمود، روح الـمعانی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الرابعة،1985م.
الیاده، میرچا، اسطوره رویا راز، ترجمة رویا منجم، تهران: نشر علم، چاپ سوم،1382ش.
ـــــــــــ ، چشم انداز‌های اسطوره، ترجمة جلال ستاری، تهران: نشر توس، چاپ اول، 1362ش.
ـــــــــــ ، رساله در تاریخ ادیان، ترجمة جلال ستاری، تهران: انتشارات سروش، چاپ سوم، 1385ش.
ـــــــــــ ، مقدمه بر فلسفه‌ای از تاریخ(اسطوره بازگشت جاودانه)، ترجمة بهمن سرکاراتی، تبریز: انتشارات نیا،چاپ اول،1365ش.
بولتمان، رودلف، مسیح و اساطیر، ترجمة مسعود علیا، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم، 1385ش.
بهشتی، احمد، عیسی پیام آور اسلام، تهران: انتشارات اطلاعات، 1373ش.
جَبر، جمیل، شعراء لبنان- خلیل حاوی، بیروت: دار المشرق، 1991م.
جحا، میشال خلیل، الشعر العربیالحدیث مِن أحمد شوقیإلی محمود درویش، بیروت، دار العودة، الطبعة الأولی، 1999م.
الـجیوسی، سلمی الخضراء، الإتجاهات و الحرکات فیالشعر العربی الحدیث، ترجمة الدکتور عبد‌الواحد لؤلؤه، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، الطبعة الأولی، 2001م.
الـحاوی، ایلیا، مع خلیل حاویفیمسیرة حیاته و شعره، بیروت: دار الثقافة، بی تا
 حاوی، خلیل، الأعمال الشعریة الکاملة، بیروت: دار العودة، 1993م.
حلاوی، یوسف، الأسطورة فی الشعر العربی المعاصر، دار الآداب، الطبعة الاولی، 1994م.
الخطیب، عبدالکریم، المسیح فیالقرآن و التورات و الإنجیل، بیروت: دار المعرفة، الطبعة الثانیة، 1976م.
رجایی، نجمه، اسطوره­های رهایی- تحلیل روانشناسانه اسطوره در شعر عربی معاصر، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ اول، 1381 ش.
رزوق، أسعد، الأسطورةفی الشعر المعاصر...الشعراء التموزیون، بیروت: مجلة آفاق،1959م.
زاید، علی عشری، استدعاء الشخصیات التراثیةفی الشعر العربی المعاصر، القاهرة: دار الفکر العربی، 1997م.
الزمـخشری، محمود بن عمر، تفسیر الکشاف، تهران: نشر أدب الحوزه، بی تا
ساعی، أحمد بسام، حرکة الشعر العربی الحدیث مِن خلال أعلامه فیسوریة، دمشق: دار الفکر، الطبعة الأولی، 2006م.
شفیعی کدکنی، محمد رضا، شعر معاصر عرب، تهران: انتشارات سخن، 1380ش.
الصاوی، احمد، حاشیةالصاوی علی الجلالین، بیروت: الـمکتبة العصریة، 1423ق.
الضاوی، أحمد عرفات، کارکرد سنت در شعر معاصر عرب، ترجمه د. سید حسین سیدی، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، 1384 ش.
الظاهر، عدنان، مسیح السیاب و مسیح خلیل حاوی، مرکز الرافدین للدراسات و البحوث الاستراتیجیة، 2012م.
 علی، عبد الرضا، الأسطورةفی شعر السیّاب، بیروت: دار الرائد العربی، الطبعة الثانیة، 1984م.
علی، فاضل عبد الواحد، عشتار و مأساة تموز، بغداد: دار الـحریة، 1973م.
عوض، ریتا، أسطورة الموت و الانبعاث، رسالة مقدمة إلی دائرة اللغة العربیة و لغات الشرق الأدنی، بیروت: الـجامعة الأمریکیة،1974م.
ـــــــــــــ ، خلیل حاوی: فلسفة الشعر و الـحضارة، بیروت: دار النهار، الطبعة الأولی، 2002م.
فریزر، جیمز جورج، شاخه زرّین، ترجمة کاظم فیروزمند، تهران: انتشارات آگاه، 1382ش.
کتاب مقدس(عهد عتیق و عهد جدید)، ترجمة فاضل خان همدانی، ویلیام کلن و هنری مرتن، تهران: اساطیر،1380ش.
گریمال، پیر، فرهنگ اساطیر یونان و رم، ترجمة دکتر أحمد بهمنش، تهران: مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1367ش.
 موریه، س. ، الشعر العربی الحدیث تطور أشکاله و موضوعاته بتأثیر الأدب العربی، ترجمه د. شفیع السید و د. سعد المصلوح، دار غریب، 2003م.
هندریکس، ماکس، معجم أساطیر، دمشق: دار علاء الدین، 1999م.
یونس، د. عبد الحمید، معجم الفولکلور، مکتبة لبنان، الطبعة الأولی، 1983م.