Document Type : Research Paper
Authors
1 Assistant Professor of Arabic Language and Literature, University of Qom
2 M.A in Arabic Language and Literature
Abstract
Mahmoud Taymour (1894-1973) is one of the Great Contemporary Arab Fiction Writers, Who has Contributed a Lot to the Arabic Literature. He was a Pioneer of the Modern Arabic Novel and Short Story and He was Called the Father of Contemporary Arabic Fiction. One of His Most Important Works is Shams and Layl Which is a Real Travelogue Mixed with the Writer’s Wondrous Fantasy. In this Paper The authors have Reviewed this Novel, and Studied the Views, Opinions and Styles and of The Mahoud Taymour. The authors of This Paper Came to This Conclusion that This Book is Like a Mirror Which Shows the Taymour's Personality. Reviewing the Place and Time, the Dual Characters, Synchronized Composition and Amazing Music, and With the View into the Themes Such as Love and Devotion to his Homeland (Romantic School) and Real Events and Real Stories (School of Realism), this Paper Seeks to Depicts The Mahmoud Taymour's Style in the Creation of this Novel.
Keywords
نوشتن از دیرباز، امری جداییناپذیر در ادبیات همة کشورهای گیتی به شمار میرود که به بازنمود واقعیتهای رخ داده در جامعه و یا به پر و بال دادن به شگفتیهای فراپندار و پنداشتهای کهن خویش پرداخته است. این در گذشتهها بیشتر در شکل داستان کوتاه نمایان میشد ولی امروزه به نام داستانهای بلند جلوهگری مینماید. این بازنمود ادبیات در آغاز سدة هجدهم در کشورهای اروپایی پدید آمد که با ترجمان این نوشتهها به دیگر زبانها، سیل آن به دیگر کشورها نیز روان گشت. هر کشوری به اندازة توان ادبی خود و نویسندگانش از جمله ادبیات تازی، از این جریان بهره گرفته است. با پیدایش داستان و قصه، نقد آن نیز بر پایة فکری و فنی در سدة نوزدهم میلادی پدید آمد. (أبوهیف، 2000م: 23) رمان داستانی بلند است که نویسنده قلم بر دست میگیرد و با توان شگرفِ خیال خویش به بیان آیین و زندگانی روزمرة مردمان با تکیه بر واقعیت و گام نهادن در سیل آرزوها میپردازد. ادبیات تازی، رمان را به منزلة آینة ادبیات معاصر خود برشمرده که چکیدة سرشت درونی نویسنده در آن بازتاب یافته است.
نگارندگان در این جستار در پیِ پاسخ به پرسشهایی چند هستند، ازجمله: «شخصیت نویسنده دارای چه ویژگیهای برجستهای در این رمان است؟ این اثر تیمور تا چه اندازه برگرفته از سرشت درونی(افکار) و بازتاب فضای عصر نویسنده است؟ ساختار و درونمایة رمان تیمور بیشتر پیرامون چه محورهایی در گردش است؟ سبک و اسلوب نویسنده متأثر از کدام مکاتب ادبی است؟»
تاکنون در زبان فارسی، مقالات چندانی دربارة این داستاننویس نوشته نشده ولی چند اثر به زبان عربی دربارة او نگاشته شده است از جمله: «محمود تیمور و عالم الروایة فی مصر» نوشتة «خباز بیار» و «محمود تیمور» نوشتة حمدو الدقس و عبدالله فرهود. این آثار همچون جستار کنونی به نقد و بررسی کتاب «شمس و لیل» و بُرون آوردن آراء و سبک و اسلوب این نویسنده از آن نپرداختهاند که این خود نشان از تازگی و اهمیت مقالة کنونی دارد. شایان ذکر است که این مقاله برگرفته از «ترجمه و نقد رمان "شمس و لیل"»، پایاننامة کارشناسی ارشدِ نگارندة مقاله: اصغر جلالوند، استاد راهنما: دکتر مهدی ناصری و استاد مشاور: دکتر سید محمدرضی مصطفوینیا است که در بهار 1391 در دانشگاه قم با درجة عالی مورد دفاع قرار گرفت.
- روش بررسی
مقاله به شیوهای است که با روش توصیفی- تحلیلی و با استفاده از دادههای کتابخانهای، همچنین با روش نقدی به تحلیل دادهها پرداخته؛ به گونهای که ابتدا به معرفی نویسنده و اثرش پرداخته شده، تعریفی از سبک و اسلوب آورده شده، سپس کتاب «شمس و لیل» بر پایة ساختار و درونمایه و با آوردن نمونههای عینی از آن بررسی شده و به بیان اسلوب ادبی نویسنده بر پایة مکاتب ادبی دست یافته است.
2- معرفی محمود تیمور و رمان «شمس و لیل»
«محمود تیمور»(1894- 1973م) یکی از ادیبان برجستة مصر و جهان عرب به شمار میرود که او را «پدر و پیشوای داستان نویسی معاصر عرب» نام مینهند. کتاب «شمس و لیل» یکی از شاهکارهای شگرف او است که با نیروی اندیشه و پندار شگفت خویش به نگارش آن پرداخته است. «تیمور» در خانوادهای سرشناس در ادب و فرهنگ، در قاهره به سال 1894م دیده به جهان گشود.(التونجی، 1999م: 297)... در جوانی به بیماری حصبه دچار گشت. ... و این بیماری تأثیرات عمیق و ژرفی در افکار، عقاید و اندیشههای او بر جای نهاد. (ضیف، 1971م: 300-299)؛ (ابن الشریف، د.ت: 24-19) بزرگترین رخداد زندگی ادبیِ تیمور، مسافرت برادرش محمد به اروپا بود.(حمدوالدقس و فرهود، 1997م: 7-6) که محمود از او به منزلة دریایی بیکران که ادبیات داستاننویسی غرب را در خود گنجانیده، بهرهها گرفت. (ضیف، 1971م: 300) تیمور دارای آثار و نوشتههای بسیاری در زمینههای گوناگون از جمله داستان: «نداء الـمجهول، قلب غانیة، دنیا جدیدة و...»، نمایشنامه: «عروس النیل، سهاد أو اللحن التائه، عوالی و...»، سفرنامه: «أبوالهول یطیر، جزیرة الـحب»، پژوهشهای ادبی و زبانی و ... : «ضبط الکتابة العربیة، مشکلات اللغة العربیة، أدب و أدباء و...» است که شمار آنها فراتر از 85 اثر بوده که این خود، نشان از توان نویسندگی بالا و شگرفِ او دارد. (الیسوعی، 1996م: 406-402) تیمور در ادبیات تازی جایگاه برجستهای را داراست. عضو فرهنگستان زبان عربی و شورای عالی حمایت از هنر، ادبیات و علوم اجتماعی و سردبیر انجمن داستاننویسی بوده است. نخستین جایزه را از فرهنگستان زبان عربی و همچنین جایزة ملی ادبیات را در سال 1950م و جایزة بینالمللی ادبیات را در سال 1962م دریافت نمود. (بیار، 1994م: 110؛ و السباح، 1968م: 316) این نویسنده ابتدا به «سبک رومانسی» گرایش داشت و به همین سبب به خواندن آثار «مصطفی لطفی منفلوطی» پرداخت. (تیمور، 1970م: 112) همچنین با خواندن کتاب «الأجنحة الـمتکسرة» جبران خلیل جبران، تأثیرات بسیاری از او پذیرفت. (خضر، 1966م: 174-173) با خواندن داستانهای رئالیسم و بویژه داستانهای «موپاسان» - داستاننویس واقعگرای فرانسوی- بسیار شیفتة این شخصیت میگردد. (ضیف، 1971م: 300) تیمور دارای «توصیفات» بس زیبایی در وصف مردمان، جانوران و چشماندازهای طبیعی است که نمونهای از زیباترین آنها این بخش است: «و بین الفینة و الفینة یـخرج من الغابة «السنجاب» ذلک الـحیوانُ الظریف، و هو یتواثب کالقط الصغیر منتفش الذیل، براقَ العین، یتشمم بأنفه الـمستدقّ، باحثاً عن طعام...».(تیمور، 1957م: 70): «هراز گاهی یک «سنجاب» از جنگل بیرون میآید، حیوان زیبا و باهوشی که بسان گربهای کوچک، با دُمی افراشته و چشمانی درخشان به این سو و آن سو میجهد و با پوزة حساس و باریکش در جستجوی خوراکی، زمین را میبوید...».1
توصیفات تیمور همچون آیینهای است که جامعه، طبیعت و همة جوانب آنها را پیش روی دیدة همگان مینهد. توصیفاتی بس دقیق، ظریف و عمیق. (شلش، 1973م: 45)
«شمس و لیل» کتابی است که تیمور در آن، سفرش به کشور سوئد یا سرزمین شمال را به تصویر میکشد. او در آغاز نام «خورشید در سرزمین شمال» را بر آن نهاد و در پایان دیگر کتابهایش به آن اشاره داشت که در زیر چاپ است ولی بعدها آن را به همین نام کنونی تغییر داد. این کتاب، قطعههای ادبی شگرفی دارد که با خیال و پنداری قوی درآمیخته است. (حسین، 2007م: 30)
3- سبک و اسلوب و بررسی آن بر پایة عناصر داستان
به منظور نقد و بررسی سبک و اسلوب نویسنده باید بدانیم که نقد: «بِه گزینی...تمییز خوب از بد...». (مشیری، 1374ش: واژة نقد) و «تحلیل قطعههای ادبی و شناسایی ارزش فنی آنها». (ضیف، د.ت: 9) و اسلوب(Style): «نوعی گفتمان پیوسته میان خواننده و نویسنده در لابلای داستان». (مطلوب، 2002م: 126) یا «شیوهای ویژه است که نویسنده باورها، اندیشهها و پنداشتهای خویش را به روی کاغذ میآورد». (ابن ذریل، 1989م: 172)
«فکر در قالب جُمَل مستتر است و جداگانه بیان نمیشود» (دهخدا، 1346ش: واژة سبک). در لغتنامة دهخدا «سبک در اصطلاح ادبیات عبارتست از روش خاص ادراک و بیان افکار بوسیلة ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبیر»(همانجا) و «شامل دو موضوع: الف) فکر یا معنا ب) صورت یا شکل» میباشد.(همانجا)
از تعریف دهخدا بر میآید که سبک و اسلوبِ نویسنده دارای دو زیر مجموعه در نقد داستان است که عبارتند از:
الف.ساختار(Structure) که «مکان(Location)، زمان(Time)، شخصیت(Character)، همآهنگی الفاظ و موسیقی(Harmony & Rhythm) و موضوع داستان (Subject)» را در برمیگیرد. و ب.درونمایه(Moral of Story) که در بر گیرندة مضامینی چون عدل، امنیت، قضا و قدر، آزادی، اندوه، شادی و مانند آن است.(أبوهیف، 2000م: 45)
به بیانی دیگر، «ساختار» همان شکل، صورت، لفظ و موسیقی و «درونمایه» همان فکر، معنا، مضمون، محتوا، باورها و اندیشهها است.
1-3- نقد و بررسی سبک تیمور بر پایة «ساختار» داستان
1-1-3- مکان:در خلق فضای داستان به دو عامل فرعی نیاز است، یعنی مکان و زمان. این دو به شدت به هم وابستهاند و هیچ یک بدون دیگری معنای کاملی ندارد. مکان عنصری است که قهرمان داستان بدون قرار گرفتن در آن نمیتواند نقش خود را ایفا نماید و این عامل در خلق داستان میبایست مورد توجه و تأکید قرار گیرد. (گرکانی، 1388ش: 30) محل داستان معمولاً به عنوان نوعی ایجاد محدودیت به کار
میرود. (همانجا) در کتاب تیمور نمیتوان به نقش «مکان» بیتوجه بود. او شهرها، جزیرهها، چشماندازهای طبیعی، موزهها، کاخها و دیگر جاها را با موشکافی بسیار به تصویر میکشد و خواننده احساس میکند که هم اکنون در آن جا به سر میبرد. او به هنگام وصف فرودگاه اینگونه سخن آغاز میکند:«احتوانا الـمطار فی وسط اللیل، فبرزنا إلی الساحة الشاسعة، مهبطِ الطائرات من کل فجٍّ، و مَرقاها إلی کل مَرمَی... وقفتُ أرجعُ البصر حولی، یَهولُنی ما أرَی و ما أسمعُ، لا تکاد تصعِّد طائرة حتی تصوِّب أخرَی، و الأزیزُ متواصل یترسَّل علی أسماعنا نغمة عذبة، نغمة تُرضی غرور الإنسان...».(تیمور، 1957م: 10) «نیمه شب به فرودگاه رسیدیم. در جلوی ما جایگاه گستردهای به چشم میخورد، جایی که هواپیماها از هر سوی و سرزمینی در آن فرود میآیند و از آن به هر دیاری پرواز میکنند... ایستاده به پیرامون خود چشم دوختم، هر آنچه که میدیدم یا میشنیدم مرا در هراس میافکند. با پرواز یک هواپیما، دیگری به جایش فرود میآمد و بانگ موتور هواپیماها پیوسته نوایی دلنشین و خوشآوا را بر گوشمان سر میداد. نوایی که حس غرور آدمی را اشباع میساخت...».
توصیفات بسیاری از «مکان» در این کتاب به چشم میخورد. یکی از آنها آن جایی است که دربارة سفارتخانة مصر در سوئد بیان میدارد: «و الـمفوّضیة تشغل شقتین فخمتین، من مبنی عظیم فی شارع مدید یـحاذی البحر، یتوسطه مـمشی للمترجِّلین ظلیل، تتهدل علیه أفنان الشجر، و إنَّه فی الـحق لـمُتنزَّه من أجمل متنزَّهات الـمدینة...».(همان: 36) «سفارت دارای دو طبقة باشکوه بود. ساختمانی بزرگ در خیابانی پهناور که در راستای دریا جای گرفته و یک پیادهرو برای رهگذران در میانة خیابان بود که شاخسار درختان بر آن سایه افکنده و آویزان گشته بود. آنجا یکی از زیباترین گردشگاههای شهر است...».
آن چنان که روشن است، تیمور توان بالایی در به تصویر کشیدن مکانها دارد و نویسنده به بهترین گونه آن را به کار برده است که در اینجا نمیتوان به تکتک آنها اشاره کرد بلکه میبایست یادآور شد که این نویسندة توانای مصری، «مکان» را با جزئیات بسیار زیبا توصیف کرده است؛ به گونهای که خواننده از این دستنوشتهها پیرامون سرا، شهر و یا هر سرزمینی احساس خرسندی و خوشایندی مینماید. از جملة این توصیفات است توصیف موزة «بوردسکا» در صفحة 78، موزة «فضای باز» در صفحة 63، کاخ «الکونت برنادوت» در صفحة 58 کتاب «شمس و لیل».
2-1-3- زمان: در فراسوی مکان میبایست «زمان» پیشامدها را نیز بررسی کرد. طرفداران داستان، علاوه بر مکان انتظار این را دارند که نویسنده زمان رخدادها را نیز در داستان خویش به تصویر بکشد و نشان دهد که شخصیتهای داستان در چه موقعیت زمانی به سر بَرند. در غیر این صورت داستان شبیه مقالهای ملالآور خواهد شد که چندان دارای جذابیت نیست.(گرکانی، 1388ش: ص30) «زمان» در مقایسه با «مکان» از اهمیت کمتری برخوردار نیست؛ چرا که نویسنده پیشامدها را به ساعتِ رخداد نسبت میدهد و نویسنده به زمان وقوع داستان اشاره میکند.(همانجا) این شناسه به خوبی در کتاب «شمس و لیل» نشان داده است.
تیمور، شفق آسمان را به گونهای شگرف به تصویر میکشد که خواننده را بسیار شیفته و فریفتة تماشای آن لحظة دیدنی مینماید: «فی تلک الساعة الساجِیة...، الظُّلمة الرقیقة تبسط علینا شَملة هفهافة تلتبس بها حقیقة الزمن؛ فلا ندری فی أیة ساعة نَحن علی وجه الیقین!...أهذه مـخایلُ الفجر تسبق انبلاج النور الوهاج؟...أم هی قتمة الغروب یلوح وراءها اللیلُ الـمُقمِر البهیج؟». (تیمور، 1957: 15): «در آن لحظة آرام و خاموش... انبوه تیرگی و تاریکی، عبایِ نازکی را که حقیقت روزگار با آن پوشیده و سربسته شده، بر ما میگستراند؛ به گونهای که به درستی نمیدانیم در چه لحظهای به سر میبریم!... آیا این پنداشتهای سپیده است که بر پگاهِ نورانی و فروزنده پیشی میگیرد؟... یا تیرگیِ شامگاه است که در فراسوی آن، شب مهتابی خندان میدرخشد؟».
نیمه شب «سوئد» در این کتاب به گونهای دلنشین توصیف شده است که بیگمان خواننده را بر آن میدارد که آیا زمانی فرا خواهد رسید که راهی آنجا گردد. آری محمود تیمور خواننده را همراه خود اینگونه به دیار خورشید نیمه شب میبَرَد: «إن ضوء الأصیل یظَل هنالک مضروب الرِّواق علی جوانب الآفاق، لایبرح ولا یتزحزح. فإذا انتصف اللیل هبطت ظلمةٌ حفیفة رقیقة، لا تلبثُ أن تَتَقشَّعَ متزایلة أمام ابتسامة الفجر الـمُبکر، و إنـها لابتسامةٌ تُؤذِن بضحکات الشمس فی عرض السماء تـجرر أذیالـها الـمعصفَرة». (همان: 46)«در آن سرزمینها پرتو روشنایی غروب خورشید، همواره و پیوسته بر گوشهگوشة افق سایه دوانیده است. به هنگام نیمة شب، تاریکی ملایم و خفیفی فرود میآید. دیری نمیپاید که در برابر لبخند سپیدة صبحگاهان به نابودی میگراید. سپیدهای که به نیشخندهای خورشید در پهنة آسمان این اجازه را میدهد که پرتوهای رنگارنگ و زرینش را بگستراند».
از دیگر نشانههای اهمیت «زمان»، پرداختن به فصول سال است، آنجا که قلمش را بر روی کاغذ میراند و به نیکویی به سخن راندن دربارة پایان پذیرفتن بهار و آغاز تابستان روی میآورد: «...فوعدناهم أن نردّه إلیهم بعد بضعة أشهر، و الصیفُ علی الأبواب». (همان: 6)«...و ما نوید دادیم که پس از گذشت چند ماه در آستانة تابستان، آن را به آنها بازگردانیم».
«و انقضت الأشهر بسلام، ناسخة ظلال الربیع مُؤذنة ببوادر الصیف، فألفیتُنی أتـخذ الأهبة للرحیل، وفاء بالوعد...».(همانجا)«ماهها به خوشی و سلامتی سپری شد، در حالی که سایههای بهار رخت بر بسته و نشانههای تابستان خودنمایی میکرد. رهتوشة سفر را برای وفای به عهد آماده میکردم».
آری؛ تیمور شناسة «زمان» را در داستان بارها به زیبایی به کار برده است.
3-1-3- شخصیت: «شخصیات» داستان به دو بخش تقسیم میشود: 1. شخصیت ثابت یا سطحی: این شخصیت پیوسته ثابت و استوار میماند و با تغییر پیشامدها و رخدادهای داستان دگرگون نمیگردد. از این رو موضوع داستان باید به گونهای پیش رود که این شخصیت ثابت را با رخدادهای تازه روبرو سازد. چهرة حقیقی شخصیت ثابت در داستان قابل مشاهده است؛ چرا که هیچگاه تغییر نمیکند. 2. شخصیت متغیر یا تکاملی: شخصیتی است که پیوسته باعث غافلگیری خواننده میگردد و از روال معمول در میگذرد، در لابلای پیشرفت و رشد، به حقیقت درونی خویش دست
مییابد و با تغییر هر پیشامد و رخدادی آن نیز دگرگون میشود. (الـمصری و البرازی، 2005م: 177؛ و عبدالله، 1986م: 68)
تیمور خود را به منزلة شخصیت ثابت داستان قرار میدهد. آری او همواره در سرتاسر داستان بسانِ رهسپار سرزمینهای دور و نزدیک است تا هنگامی که گام در سرزمین سوئد مینهد: «و إنی لأعترف جهرة بأنی متباشر بِهذه الـحلة، تسکن إلیها نفسی، و یقع فی روعی أنّی ما دمت أرتدیها فلن یصیبَنی من مـخاطر الطیران ضیر».(تیمور، 1957م: 7) «بیپرده به زبان میآورم که این جامه برایم شگون دارد؛ چرا که روحم با آن آرامش مییابد و چنین میپندارم که تا هنگامی که آن را بر تن دارم، از پیشامدهای ناگوار پرواز به دور خواهم بود».
«لقد شهدتُ الشمس قبیل الـمغرب فی «الإسکندریة» علی شاطیء البحر، فإذا هی علی نـحو ما أشهدُها الآن و اللیلُ منتصف». (همان: 162)«در کنار ساحل دریا در شهر «اسکندریه» اندک زمانی پیش از غروب، خورشید را دیده بودم به گونهای که همانند این خورشیدی بود که هم اکنون در نیمهشب به آن مینگرم».
«و تراخی بی الوقت، و أنا مـحدِّق فی الأفق، أرقب ساحرة الفلک». (همانجا)«لحظات برای من دیر سپری میگشت، در حالی که به کرانة افق خیره گشته بودم و بانوی افسونگر آسمان را زیر نظر داشتم».
آری این شخصیت در سرتاسر داستان یکرنگ، ثابت و بدون تغییر میماند؛ به
گونهای که به آسانی میتوان به حقیقت درونی آن پی بُرده و از رازهای نهانش سر در آورد. ولی نویسندة داستان تنها به بیان شخصیت ثابت بسنده نکرده بلکه در لابلای داستان خویش، شخصیتهای دیگری را متغیر آفریده که به روند داستان و رخدادهای آن شکل ویژهای بخشیده است.
یکی از این شخصیتها، آن فرد ناشناختهای است که نویسندة داستان را درگیر خود مینماید: «ُیـخیِّل إلیّ أن هاتفاً یهمس فی أذنی، یقول: أین ما تزعم لنفسک من حریة و انطلاق؟ إنک لَتُمنیِّ نفسک بأن ترَی الشمس فی حُلة قشیبة، و اللیلَ فی إهاب طریف... فأنت کما أنت، أو کما کنت، موصول أبداً بماضیک الـحی، مشدود دائماً إلی جذورک العتیقة، تـحمل أثقالک حیث تکون».(همان: ص16) «پنداشتم که نوای ناشناختهای در گوشم چنین پچپچ میکرد: کجا است آن آزادی و رهایی که برای خود میپنداری؟ آرزو داری که خورشید را در جامهای تازه و شب را در پوششی شگرف تماشا کنی... پس تو همانی که هستی یا آنچه بودی، همواره به گذشتة زندة خود پیوندخورده و به ریشههای کهن خویش وابستهای، در حالی که هر کجا باشی، بار سنگینیها و سختیهایت را بر دوش میکشی».
به نظر میآید تیمور در این گفتمان با فردی ناشناخته، خواسته است وجدان و درون خویش را به منزلة آن فرد ناشناخته جلوه دهد، از زبان آن با خود سخن گوید و خود را به اندیشیدن در ژرفای گذشته و سرنوشت وادارد.
از دیگر شخصیتهای متغیر، شخصی است که مأمور بیدار نمودن مسافران قطار است: «طَرقَ «الـمُسَحِّر» الظریفُ بابنا، و هو یترنـم بـجملته الـمعهودة: صباح الـخیر.استیقظوا یا سادة. الفطور مُعَدّ».(همان: 203)«مأمور «بیدارباش» زیبارُخ قطار، درب کوپة ما را به صدا درآورده و میگفت: بامدادتان نیک. برخیزید. صبحانه آماده است».
در جایی دیگر بانوی مهماندار را چنین توصیف میکند: «و تقدمت الـمضیفة أمامنا إلی الرجل و رهطه، و أشارت إلیهم تقول: هذا صاحب الـجلالة الـملک «بوارا»، ملکُ الإقطاع الشمالی القطبی، و أولئک وزراؤه و أمناؤه و حاشیته».(همان: 153)«بانوی مهماندار پیشاپیش ما به سوی آن مرد و همراهانش رهسپار گشت، در این حال به آنها اشاره کرده و میگفت: ایشان اعلی حضرت «بوارا»، پادشاه ایالت قطب شمال هستند و آنان وزیران، فرماندهان و خانوادة اعلی حضرت هستند».
دو نمونة دیگر از شخصیتهای متغیر، یکی راهنمای قطار است: «و انطلقت من مُضخم الصوت کلمات تقول: بعد قلیل نبلغ «أبسالا»...».(همان: 128)«از بلندگوی قطار چنین سخنانی به گوش میرسد: به زودی به شهر «اوپسالا» میرسیم».
و دیگری دربارة شرکت راهآهن است: «و مصلحة السکک الـحدیدیة فی «السوید» تقول لک: لأرینک شـمس اللیل».(همان: 126)«شرکت راهآهن «سوئد» به تو این نوید را میدهد: خورشید شب را به تو نشان خواهم داد».
تیمور تا اندازة بسیاری در به رخسار کشیدن شخصیتهای دوگانة داستان موفق عمل کرده است؛ به گونهای که شخصیت ثابت خود را بسیار ماجراجو و کنجکاو، شخصیت فرد ناشناخته را مبهم و شخصیتهای زن مهماندار، مأمور بیدارباش و راهنمای قطار را نیز به گونهای نزدیک به واقعیت بر پیشگاه دیدگان آشکار میسازد.
4-1-3- هماهنگی الفاظ و موسیقی: از شیوههای بلاغی مؤثر در ساختار یک اثر ادبی، ایجاد توازن آوایی در میان کلمات و عبارات است که نتیجة آن همیاری لفظ و معنا است که در نثر با کمک موسیقی درونی، شکل و نمود مییابد.(مرادی، 1388ش: 94)
«همآهنگی لفظ و موسیقیِ» زیبا و یکدستِ نوشتههای این کتاب به گونهای است که هر خواننده را به بازگویی این نوشتهها وا میدارد؛ چرا که شورِ خوشی در درون خواننده و شنوندة کتاب پدید میآورد: «فهذا الشلال الذی أوسعت الطبیعةُ من جوانبه، فبددت من قوته، و أضعفت من سَطوته...». (تیمور، 1957م: 168)«پس این آبشاری است که طبیعت پیرامونش گسترده و پهناور است، از نیرو و توانش کاسته و بر شکوهش میفزاید».
«فکأنک حیالَ لوحة زیتیة عظیمة علی الـجدار، تقوم النافذة فیها مقام الإطار...».(همان: 171)«گویا در برابر تابلوی نگارگری بزرگی بر روی دیوار ایستادهای که پنجرة آن چون قابی است».
«حسبک أیها الـماعز الأنیسُ أن تـخلص منا و نـخلصَ منک، و لا علینا و لا علیک!...».(همان: 181)«ای بز اهلی! بهتر است از ما دوری کنی تا هم ما از شر تو آسوده گردیم و هم تو از پنداشت بد ما به دور باشی و اینگونه گزندی به هیچ یک از ما نرسد...».
تیمور از مفردات و ترکیبات به شکلی خاص بهره میجوید؛ به گونهای که هماهنگی چشمگیری به وجود میآورد. شگفتی ندارد که خواننده، شیفتة این
داستاننویس پرآوازه گردد، آنجا که میگوید: «أ لست و أنت علی عتبة هذه الـحریة الـمزعُومة تـمسک بالقلم، أو بالأحری یـمسک بک القلم، آخذاً بـخناقک، فیریدک علی أن تملأ هذه الصحائفَ التی بین یدیک؟...».(همان: 16) «آیا در آستانة این آزادی دروغین، قلم بر دست نمیگیری یا بهتر است بگویم، قلم تو را در دست نمیگیرد، در حالی که گلویت را فشرده و از تو میخواهد این برگههای پیش رویت را سیاه نمایی؟...».
نویسنده با وجود عاطفة سرشار و پُرشور و خیالی گسترده، توانسته نگرش خود را با هماهنگی بسیار و با نوشتاری ادبی و آهنگین بر روی کاغذ جاری سازد.
5-1-3- موضوع: داستان دربارة سفر تیمور به سوئد است که با وصفی زیبا، پنداری شگرف و قلمی والا به رشتة نگارش در آمده است. او در چارچوب داستان به
بیعدالتی، ستم زورگویان، پیشرفتهای سرزمینهای غربی، تمدن ریشهدار شرقی و بویژه مصر و شناسایی سرزمینهای ناشناخته و ... میپردازد. نویسنده در پایان داستان، هدف و خواستة اصلی خود را اصلاح و بازسازی جوامع شرقی و از جمله مصر
میبیند.(جلالوند، 1391ش: 34)
یکی از نمونهها دربارة اصلاح جوامع شرقی، در توصیف گورستانهای شرق و غرب بدینگونه بازنمود داده شده است: «نـحن، أهلَ الشرق، نـخطّ مدافننا فی مکان قفر، فإذا ابتغینا زیارتـها کان علینا أن نـحمل إلیها الـهدایا من طاقات الریـحان، فأما مدافنُ هذه الضاحیة فإنـها فی غنیة عن ریـحانٍ تـحمله، جدیرةٌ أن تُهدِیَ هی إلیک ما تزخرُ به من أزهار نواضر».(تیمور، 1957م: 108)«ما «شرقیها» آرامگاههای خویش را در بیابان و در جایی بیکاشانه برمیگزینیم و هنگامی که به دیدار آنها روانه میشویم، میبایست دسته گلی خوشبو همراه خود بدانجا ببریم، ولی در گورستانهای این سرزمین نیازی به بُردن گل نیست؛ چرا که این گورستانها هستند که گلهای رنگارنگ فراوانی را بر تو پیشکش مینمایند».
نویسنده بر آن است که بگوید شرق سزاوار است پذیرای برخی آیینهای پسندیدة غرب از جمله داشتن گورستانی پوشیده از گل و سنبل در فرهنگ خود باشد و آن را از بیابان بیآب و علف به سبزهزار خوش آب و هوا آوَرَد.
البته او هرگز از فرهنگ اصیل شرقی خویش روی برنمیتابد و اینگونه است که در پایان داستان به تمدن کهن شرق چنین میبالد: «فأهنأ أیها الشرق! إنک حقاً مهد الفضائل و مهبط الدیانات، و فیک قداسة و طهارة، و أرضک بلا ریب أرض الـمعاد!».(همان: 214)«پس شادباش میگویم تو را ای شرق! براستی که تو گهوارة خوبیها و منزلگه دینداری هستی، پاکی و پارسایی درونت نهفته و بیگمان زمینت سرزمین رستاخیز است!».
2-3- نقد و بررسی سبک تیمور بر پایة «درونمایة» داستان
عناصر اصلی درونمایه را «اندیشه یا نگرش» (View)، «عاطفه» (Sentiment) و «خیال» (Fancy) شکل میدهند که مضامینی چون عدل، انتقام، امنیت، جنگ و درگیری، سرنوشت (قضا و قدر)، اسطوره و افسانه، آزادی، بیان فرهنگهای گوناگون، نگرش مثبت و بدور از بدی، دوستی، دشمنی، مهربانی، شادی، غصه، احساس، دلتنگی، ترس، آرامش، شجاعت، جسارت و مانند آن را در بر میگیرد که در فراسوی این نوشتار به آن اشاره مینماییم. میتوان گفت که این مضامین، بیشتر به افکار، اندیشهها و دیدگاههای ادیب مربوط میشود.
نگرش و اندیشة تیمور در لابلای گفتارهای نویسنده دربارة سرنوشت، آیین و فرهنگ مردمان و دیگر مواردی که نویسنده در کتاب خود به آنها اشاره داشته، نمود مییابد.به کار بردن عاطفه و حالات درونی گوناگون در یک نوشتار ادبی باعث گیرایی بیشتر آن خواهد شد. محمود تیمور در رُمان خود حالات گوناگون شادی، اندوه، خشم، خنده، گریه، بیان عشق و شوق به میهن و ... را گنجانیده است و این کار او بر گیرایی و جلب توجه بیشتر خواننده افزوده است.یکی از شرایط زیبایی متن، دارا بودن خیالی گسترده است تا نویسنده با یاری آن بتواند تصاویر گوناگون، زیبا و شگفتانگیزی بیافریند. تیمور از خیالی پهناور در به تصویر کشیدن شخصیتها، توصیفات
چشماندازهای طبیعی، سرزمینها و دیگر جلوههای کتاب خود بهره میجوید.(جلالوند، 1391ش: 42-40)
مضامین درونمایه: در بخش پیشین به مضامین درونمایه اشاره گشت و در ادامه به بازنمود آنها در این کتاب تیمور میپردازیم:
- «عدل، دادمندی و انتقام» از جمله مضامینی است که نویسنده در داستان خود به آن اشاره کرده، آنجا که میگوید: «علی أنّ بلاد الشمال تقتَصُّ من ذلک النهار الظالم الغَشوم علی مَدار العام، و بذلک یأخذ العدل مـجراه فی نظام الکون العجیب!...».(تیمور، 1957م: 51)«با اینرو، کشورهای شمال از این روز ستمکار و مزدور بر مدار سال انتقام میگیرد و اینگونه عدل و داد بر پیکرة شگفتِ هستی جاری میگردد!...».
- تیمور در بیان «امنیت، آرامش و درگیری» این چنین سخن میراند: «ما أنصفوکِ أیتها الـجزیرة الساحرة؛ إذ أرادوک علی أن تکونی میدان قتال و نزال، فلقد أبدعک الله مَرَاحاً للطمأنینة، و کعبةً للأمان».(همان: 98)«ای جزیرة افسونگر، با تو به درستی و دادگری رفتار نمیکنند؛ چرا که تو را از این رو میخواهند تا جولانگاه جنگ و درگیری باشی، با این روی که خداوند تو را همچون جایگاه آسایش و قبلهگاه امنیت و آرامی آفریده است».
- شور و دلتنگی تیمور بسیار نمایان است. آری او احساس و عاطفهای لبریز از عشق و علاقه به میهن داشت که گنجایش آن به سر رسیده بود؛ از این روی با قلم والا و نگارش رنگین خود، احساس را بر کاغذ جاری ساخت. تیمور در کتاب خویش اینگونه «دلتنگیاش را به وطن» ابراز میدارد: «وطنی!... فیم هذا الـحنین إلی لزامک؟... ما خطب هذه الدمعة یَندَی بـها جفنی حین تَخفَی عنی مَشارفک؟».(همان: 21) «سرزمین من!... چرا هر زمان میخواهم از تو دور گردم، شوق بودنِ کنارت در من بیشتر میشود؟... چرا به هنگام پنهان شدن بلندیهای دور دستت از من، پلکهایم با این اشک جدایی خیس و نمناک میشوند؟...».
- در جایی دیگر، نویسنده از «سرنوشت» که یکی از مضامین داستان او است، سخن میگوید: «فهذا میراثنا منذ الـحقب الـخوالی، یـحیلنا أطفالاً أمام سطوة القَدَر... ذلک السلطان الـمحجَّب الـمغیّب، الذی نـحسّه دون أن نراه... حقّاً نـحن حیال هذا القَدَر أطفال...».(همان: 8) «این افسانهها واهشتة روزگاران پیشین ما است که ما را چونان کودکانی در برابر شکوه سرنوشت وا مینهد...آن توان و چیرگیِ نهفته و ناپیدایی که آن را بیآنکه ببینیم، در مییابیم... آری ما در برابر این شکوه سرنوشت بسانِ کودکانی هستیم...».
- «اسطوره و افسانهها» نیز میتواند جزو مضامین داستان به شمار رود که تیمور از بیان آن دست نمیکشد: «و إن ترامی بک طائر الرُّخ إلی بلاد الواقواق». (همان: 17) «و اگر چه پرندة سیمرغ تو را به سرزمین «وقواق» ببرد».2
- او گوشه چشمی نیز به «باورهای دینی» میافکند که این خود نشان از فرهنگ اسلامی او دارد: «ما أطیب الدّعة بعد التعب!...».(همان: 13) «پس از این همه سختی، تعطیلی چه دلچسب است!...». نویسنده اشاره دارد به آیة شریفة: ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾ (انشراح:5).
همچنین در جایی دیگر اینچنین میگوید: «منک انبثقتُ، إلیک أعود... لا مفاصلة بیننا و لا انفصام!».(تیمور، 1957م: 22)«از تو سرچشمه گرفته و سر برآوردم و به سوی تو باز میگردم... هیچ گسست و جدایی میان ما نیست!». مضمون این جمله در حقیقت اشارهای است به آیة شریفة: ﴿ إنّاللهِوإنّاإلَیهِرَاجِعُون﴾(بقره:156).
- یکی دیگر از مضامینی که در درونمایة داستان گنجانیده شده است، «بیان فرهنگهای گوناگون» – بویژه شرق و غرب- در باورها و کارهایشان است. آنجا که دربارة مراسم عروسی یکی از روستاهای ایالت «دالیکیرا» اینگونه میگوید: «و لَمّا سألنا عنها أجابنا مُجیب بأنّها تسمی «زوارقَ الکنیسة» و أنـها خاصةٌ بـحفلات الأعراس، منها یتألفُ موکِبُ العروسین و ذویهما فی الیوم الـموعود، فهی تـمضی بالـموکب إلی الکنیسة، حیث مراسمُ الزواج!».(تیمور، 1957م: 148)«هنگامی از چندوچون آنها پرسیدیم، اینگونه پاسخ دادند که اینها «بلمهای کلیسا» نام دارند که تنها در جشنهای عروسی به کار میروند. همراهان عروس و داماد در روز موعود در آن گرد میآیند و بلم این گروه را به کلیسا -جایی که مراسم ازدواج انجام میگیرد- میبرد!».
نمونة دیگر «بیان فرهنگها و آداب و رسوم مردمان»، شکل معماری سادة روستاها و سرود محلی ساکنان آن سرزمین است. تیمور به بیان آنها میپردازد: «و جلسنا نـحتسی أقداحَ الشای، و الصبایا الأربع یُنشدن لنا مقطوعات شعبیةً رائقة، و کل شیء حولنا یتنفس أنفاسَ الطبیعة الصافیة، و الفِطرة السمحة، لا صنعةَ و لا زخرف... فهذه القریة لیست موطن الـمحافظة علی القدیم فی طِراز البناء وحدَه، و لا فی الأثاث وَ حَسب، و لکنها...».(همان: 147)«نشستیم تا فنجانی چای بنوشیم. در این حال این چهار دخترک قطعههای دلنشین موسیقی محلی برای ما نغمهسرایی میکردند. هر چیزی پیرامون ما همچون نفحات طبیعت ناب و سرشت پاک بی هیچ آلایش و تکلّفی نفس میکشید... از این رو این روستا تنها به خاطر سبک معماری و ابزار و وسایلش پاسدار آیین و فرهنگ کهن نیست بلکه...».
- «بیان احوال گوناگون جامعه» - چه مردم عادی و چه شاهزاده- از دیگر مضامین داستانی او است؛ آنجا که دربارة مردم عادی، واکسیها را به تصویر میکشد: «و مهما یکن حذاؤک لامع الطلاء أو تکسوه غَبرَة، فأنت راغب فی استطلاع شأن هذه الظُّلة الـخشبیة الـحمراء التی لا تتسع إلا فرد...و هم یتمیزون بالصمت المطلق...هیهات أن ینبِسَ أحدُهم ببنتِ شَفة».(همان: 119)«کفشهایت چه تمیز و درخشان و چه گرد و خاکی باشد، خواهانی که از این سایبان چوبی قرمز رنگ سر در بیاوری که تنها یک نفر را در خود جای داده است... ویژگی برجستة آنها خاموشی و کم سخنی است... و دریغ از لب به سخن گشودن».
- یکی دیگر از نمونههای بیان احوال مردمان جامعه، دربارة «احوال شاهان» است:
«فالـملک السویدی یـملک و لا یـحکم، و هو یتجافی ما وسعه أن یتجافی عن بذخ الـملوک و ترف العروش».(همان: 42)«پادشاه سوئد شهریاری میکند ولی حکمرانی نمیورزد و تا آنجا که میتواند از سرخوشیهای شاهانه دوری مینماید».
- او در مضامین مهم و عمدة اجتماعی، «جامعة مصر» را نیز فراموش نمیکند و از آنها به وفور بهره میگیرد.(آژند، 1371ش: 63) به گونهای که در شرححال «دربان مصری» چنین گوید: «و ارتسمت فی خاطری علی الفور صورة السید البواب فی بلدنا العزیز... إن بوابنا فی مصر یبدو للأنظار قبل أن یبدو الـمبنی الذی یقوم علی حراسته».(تیمور، 1957م: 39)«بیدرنگ آن مرد دربان در کشور عزیزمان را به یاد آوردم... دربان ما در مصر پیش از دیدهشدن ساختمانی که نگهبانی آن را میدهد، به چشم میخورد».
- «نگرش مثبت و بدور از شر و بدی» از مضامین دیگری است که در این رمان به چشم میخورد: «حقاً ما أطیبَ هذا کلّه! ما أجمله! ما أسعدَ الـمرءَ به!».(همان: 14)«براستی که چه نیکو است همگی اینها! چه زیباست! چه خوشبخت است آدمی با آن!».
«ما أجـمل أن یستقبل الـمرءُ فترة لا یشوبـها جد العمل، و کد الفکر، و مـجالدة الأعصاب!».(همان: 13)«چه خوشایند است که آدمی روزگاری داشته باشد که سختی کار، رنجش خاطر و درگیری اعصاب در آن جایی ندارد!».
- همچنین بیان «عشقِ» شرق و غرب از دیگر مضامینی است که درونمایة رُمان تیمور را شکل داده است: «أنت هنا بین قومٍ یؤمنون بالـمُتعة السافرة، و لا یعرفون مدعاة للحتجاب و الإحتشام...و لِمَ الـخَفاء فی الـحب، و هو عندهم عُرف لا حیاء فیه، و إلف لا نَکیرَ علیه...فأین هو من الـحب الشرقی العارِم. ذلک الذی یعنف بصاحبه حتی یُذیبه».(همان: 49)«تو اینجا در میان مردمی هستی که سرخوشیِ پردهدری را باور دارند و دلیلی بر پردهپوشی، شرم و حیا نمیشناسند... و پنهانسازی در عشق چرا؟ حال آنکه در فرهنگ و آیین آنان شرم و آزرم جای ندارد و در دوستی آنان نیز هیچ چیز، زشت و ناپسند به شمار نمیآید... آن عشق کجا و عشق بدخوی و سرد شرقی کجا؟ آن عشقی که با عاشق آنقدر سرسختی و تندی میکند که او را میگدازد».
- تیمور در گوشهای از کتاب خویش به «فرهنگ و تمدن پاکِ شرق» در باب ننوشیدن شراب چنین اشاره مینماید: «أیتها الکلمة الساحرة: «فی صحتکم»...لقد سمعتُ لفظک مدوّیاً یقرع الأسماع، و رأیت شرابک زاهیاً یتصبَّب فی الـحُلُوق...لقد کان شرابی الذی هو «فی صحتی» أثناء تلک الولیمة الـحافلة لایعدو قدح الـماء القُراح، والـحمدلله الذی لایـحمد علی مکروه سواه!».(همان: 138)«ای واژة افسونگر؛ «به سلامتی شما»... نوای طنیناندازت را دیدم که گوشها را نوازش میداد و بادة گوارایت را به تماشا نشسته بودم که در گلوها سرازیر میگشت... نوشیدنی من در آن بَزم پُرشور - که «به سلامتی خودم» بود- تنها جامی از آب خنک و گوارا بود. سپاس ایزدی را که جز آب، نوشیدنی نکوهیدة دیگری را سزاوار نمیداند!».
- نویسنده در لابلای کتاب خویش با لحنی ادبی و زیبا به بیان مضامین دیگری از درونمایة داستانش یعنی «ترس، آرامش، شجاعت و جسارت» اینگونه میپردازد: «و أذَّن الـمؤذِّنُ بالرحیل، فتدانیا من طائرتنا السّویدیة الأنیقة، لاتـخلو خُطانا من تخوُّف و حذر.فما لبثت مـخاوفی أن تزایلَت، و أقبلتُ علی الطائرة فی خَطو جسُور! بکم ألوذ من کل سوء، و منکم أستلهم ثقة النفس، و رَباطة الـجأش، و سکینة الضمیر!».(همان: 12)«گویندة فرودگاه زمان پرواز را سر داد، ما هم با گامهایی لرزان و همراه با ترس و هراس به هواپیمای شیک سوئدی نزدیک گشتیم. ترس و هراسم اندک اندک از میان رفت و با گامهایی بیباک به سوی هواپیما روانه شدم! از هر ناگواری به شما پناه میآورم و آرامش روح، شجاعت قلب و خاموشی درون را از شما بر میگیرم».
- «دوستی، شادی و مهربانی» از جمله دیگر مضامینی است که در زمرة درونمایة این داستان گنجانده شده است. تیمور این مضامین را اینگونه به تصویر میکشاند: «...و هم مشرقو الوجوه، لا یغیضُ علی ثغورهم ابتسام الإیناس، و لا تنضب علی ألسنتهم کلمات الترحیب».(همان: 142)«چهرههایشان درخشان و فروزنده، لبخند مهربانی و دوستی همواره بر گونههایشان جوانه میزد و خوشامدگویی پیوسته بر زبانشان جاری بود».
- نویسنده در گوشهای از کتاب خویش اینگونه به «غم، اندوه و دردمندی» اشاره مینماید و شدّت اندوه را تا جایی میداند که انگار قلب را از هم میشکافد؛ گویی بیماری، او را بسیار دردمند ساخته که اینگونه قلم بر مرکب میراند: «کأنه لفَحَات الـهجیر الـمتضّرم، تذرِف له الأعینُ ساکبَ الدمع، و یتفطرُ فیه القلبُ من حُرقة و التِیاع، و ینشَقُّ به الصدر من تأوُّه و زفیر».(همان: ص49)«گویی گرمای آتش شعلهور و سوزانی است که دیدگان برای آن اشک میریزند، قلب از سوز غم و اندوه گشوده میشود و سینه از آه و نالة درون شکافته میگردد».
آری، این رُمان تیمور به گونهای است که خواننده را از آسمان خیال و پنداشت به زمینی که در آن زندگی میکند، فرود میآورد. به گفتة یکی از پژوهشگران ادب تازی: «او نخستین کسی است که داستان را به معنای واقعی فنی آفرید».(الخفاجی، 1992م: 441)
4- نتیجه
نگارندگان پس از نقد و بررسی رمان «شمس و لیل»، همچنین با نگرش به افکار، باورها و سبک و اسلوب تیمور در این کتاب به دستاوردهای زیر دست یافتهاند:
1. با بررسی ساختار و درونمایة این داستان روشن گشت که رنگ و بوی آن صدق، راستی و سادگی با بهرهجُستن از توان عاطفه، احساس و خیالِ هنری و فنی بالا در نشان دادن شخصیتها و چشماندازهای طبیعی و پنداشتهای خود است که نشان از گرایش او به دو مکتب رئالیسم(صدق و راستی) و رمانتیک(عاطفه و خیال) دارد.
2. با توجه به توصیف واقعی رخدادهای مکان و زمان، همچنین با توجه به موضوع داستان، میتوان مکتب رئالیسم تیمور را که رنگ و بوی واقعی به داستانش بخشیده است دریافت.
3. با توجه به مضامین درونمایة داستان که عاطفه، خیال و احساس شگرف تیمور را در بیان دلتنگی به وطن و وصف غم و اندوه و سایر صحنههای دیگر آشکار ساخت، گرایش او به سبک رمانتیک نیز مشخص شد.
4. سبک تیمور هم رمانسی بوده، هم به سبک واقعگرایی به مفهومی خاص - که از پیروی سرسخت و خشک به دور است- روی آورده است. میتوان گفت او حد فاصل میان رمانسی نرم و لطیف با واقعگرایی خشک و خشن را برگزیده است.
5. تیمور شخصیتی مردمی دارد؛ چنان که در کتاب خویش به بیان فرهنگهای گوناگون و احوال مردمان جامعه - عادی و شاهزاده- پرداخته است.
6. تیمور دارای شخصیتی استوار و میانهرو همراه با گرایشهای دینی و مذهبی آشکار است؛ چنان که با وجود ناملایمات و پیشامدهای ناگوار پیش آمده در زندگیاش، همواره دارای روانی آرام بوده و با وجود رهسپاری به غرب، فریفته آنجا نگردیده و همواره پاسدار فرهنگ و تمدن جاوید شرقی و دینی مصر بوده است.
7. تیمور دارای احساسی بسیار پاک، راستین و عمیق است؛ به گونهای که در به تصویر کشیدن بسیاری از شخصیتها و چشماندازها موفق بوده است.
8. کتاب «شمس و لیل» تیمور از آنجا که سفرنامهای واقعی و آمیخته با خیال اوست، پیوندی قوی با زندگانی و تجربههای شخصیاش دارد ولی در برخی از بخشهای آن به پنداشتها، اسطورهها و افسانههای دروغین و کهن نگاهی گذرا داشته است.
9. طبیعت نقش بسزایی در بیان اندیشه و نهفتههای درون نویسنده داشته تا جایی که همین طبیعت به منزلة یکی از شخصیتهای این داستانش به کار رفته است.
10. کتاب و نوشتة تیمور چون یک وظیفه و مأموریت است که خواننده و جامعه را به هم پیوند داده است. از این رو برای این کار بیشتر شخصیتهای خود را از میان مردم عادی برمیگزیند و این شاهکار نویسنده نشان از آن دارد که بازتاب راستینی از فضای واقعی عصر او میباشد.
11. این نویسنده که سرآمد و پدر داستان نویسی معاصر جهان عرب خوانده شده، شالودة نگارش داستان را سرشته و به این هنر معنای نوین و واقعی داده است.
12. تیمور در وصف بسیار زبردست است و در بیشتر آنها پا را فراتر از واقعیت مینهد. توصیفات تیمور در کتاب بسیار گیرا و زیبا به کار رفته است. او دارای خیال بلندپروازی است که در آفرینش تصاویر گوناگون، دست او را گرفته و تصویرهای چشمگیر و درخشانی به بار میآورد.
13. تیمور در کتاب خود نگرشی مثبتگرا و به دور از شرّ و بدی دارد و همواره در پی اصلاح جامعة مردمی سخن میگوید و به تحلیل زندگانی مردمان میپردازد.
14. عاطفة به کار رفته در کتاب بسیار لطیف، جانسوز و نرم است که تأثیر پذیرفته از ناملایمات زندگیاش میباشد. عاطفهای سرشار از شور و احساس درونی نویسنده. کاربرد درونمایههای عاطفة تیمور گوناگون است؛ چنان که شادی، اندوه، عشق، دوستی، دشمنی و ... را به کاربرده است.
15. سبک تیمور به گونهای است که با به کاربردن واژگان همسان و هماهنگ و پس از آن جملات و ترکیبات آهنگین با درونمایههای گوناگون به نوشتاری زیبا همچون این کتاب دست یافته که تأثیر شایانی در گیرایی متن آن داشته است.
پینوشتها:
1. ترجمهها همگی برگرفته از این پایاننامه است: «ترجمه و نقد رمان "شمس و لیل"».
2. وقواق: اسمی که جغرافی دانان عرب بر منطقهای اطلاق کردهاند که در تعیین آن منطقه اختلاف نظر وجود دارد. برخی گفتهاند: آن در ماداگاسکار، یا اقیانوس هند، یا سرزمین چین یا ژاپن است.