Document Type : Research Paper

Authors

1 Assistant Professor in University of Tehran

2 Ph.d student of Arabic Language and Literature, in University of Tehran

Abstract

Different Symmetries Play a Role in Understanding the Meaning of a Sentence. Syntacticians have been aware of this Issue and have Used a Variety of Symmetries in their Analyses. When The Arabic Syntax Became Familiar with the Aristotelian logic and Received some Philosophical Issues, Most of the Syntacticians Focused Upon the Arabic Symmetry and Few Attentions were Directed Towards other Symmetries and this Led to the Idea of Naming the Science of Syntax as an Arabic Science. In the Current Era, Some People, by Considering this Issue, have Attempted to Find a New Analysis and Knowledge of Effective Symmetries in Understanding the Meaning. Tammam Hassan, by Presenting the Theory of Symmetric Correlation in Understanding Meaning, has Intended to Pay Attention to all Symmetries Without Considering any Differences Between Them. He Introduces Eight Verbal and Five Semantic Symmetries Which in an Integrated Way Convey the Meaning to the Readers/Audience. The Present Paper Attempts to Introduce this Theory and by Determining its Place in The Scientific Community Presents a New Approach in Examining the Text, an Approach Which Assigns a Role for all Symmetries in Understanding Meaning. This Theory is a Reflection of Different and Unorganized Symmetries in Syntactic Books Especially Hazem qartajanni and Abdolghaher Gorgani’s Ideas Which Enabled Tammam Hassan to Classify Them and Present his Own Ideas

Keywords

مسألۀ معنی از دیرباز کانون توجه پژوهشگران بوده و در مورد اهمّیت آن، همین بس که ارتباط میان جوامع انسانی وابسته به فهم آن از خلالِ زبان است. فهم معنی در هر زبانی نیازمند درک ساختارهای آن زبان است و این مسأله در زبان عربی، بیشتر در قرینۀ اعراب نمود پیدا می­کند. از زمان ورود اسلام به سرزمین­های مختلف و نیاز نومسلمانان به فهم متون دینی، اِعراب بیشتر محسوس بود، زیرا آنها و حتی بعضی از عرب زبانان گاهی کلمه­ای را درست ادا نکرده و یا اعراب آن را اشتباه می­گفتند. این­ها سبب شکل­گیری پدیدۀ لحن شد. هم­چنین تغییرات اعرابی کلمه در جمله، نحویان را به این مسأله معطوف ساخت که اصولاً به چه دلیل اعراب کلمات تغییر می­کند؟ همین طرز فکر و علت جویی، موجب شکل­گیری پدیدۀ عامل گشت، از این رو این نوع نگاه به علّیت در نحو پس از آشنا شدن میراث عربی با منطق یونانی، دستخوش تغییر شد و از یک بحث ساده به مسائلی منطقی مانند عامل و معمول رسید. بدین ترتیب قرینۀ اعراب، مهم­ترین قرینه در فهم معنی به شمار آمد. از آن جایی که درک ساختار یک جمله نیازمند فهم روابط موجود میان عناصر آن است، نمی­توان با اتّکا به یک قرینه، معنی را یافت. در عصر حاضر با پدید آمدن مکاتب و اندیشه­های فکری نو ، رویکردها و نگرش­ها به جمله و متن تغییر یافته و بحث­های زبانی به جای اتّکا بر مسائل فلسفی، خودِ زبان را مبنای کار قرار داده­اند. در این میان تمّام حسّان، با نگاهی ساختارگرایانه به نحو عربی، سعی دارد چنین نگرشی را در نحو عربی پیاده سازد.

وی با مطرح ساختن نظریۀ همبستگی قرینه­ها، روشن ساخت که همۀ قرینه­ها به یک اندازه در فهم معنی اثرگذارند. مسألۀ مهمّ دیگر، بحث رخصت در قرینه است. همیشه نیاز نیست همۀ قرینه­ها در معنی نقش داشته باشند، بلکه گاهی به دلیل وضوح معنی، یکی از قرینه­ها نادیده گرفته می­شود که در اصطلاح، رخصت در قرینه گویند.

این مقاله کوششی است جهت معرفی این نظریه و جایگاه آن در جامعۀ علمی، هم­چنین پاسخ به سؤالاتی که به مهم­ترین آنها اشاره می­شود: چه دلایلی موجب ارائۀ این نظریه توسط تمّام حسّان شد؟ این نظریه، حاصل پژوهش­های وی بوده یا وام گرفته از اندیشه­های دیگران است؟ و آیا توانسته گِرهی را از علم نحو بگشاید؟ هدف از نگارش این مقاله، بیان کارآیی و کارکرد این نظریه در پژوهش­های نحوی عربی، هم­چنین واکاوی ریشه های آن است.

از تحقیق­های صورت گرفته در این زمینه، می­توان به مقالۀ «نظریة القرائن فی التحلیل اللغوی» نوشتۀ خالد بَسَنْدِی چاپ شده به سال 2007 در مجلۀ «اتـحاد الـجامعات العربیة للآداب» اشاره کرد. بیشتر سعی نویسنده در این مقاله، بیان بی­نیازی نحو قدیم از چنین نظریه­هایی است. وی از همین روی، نظریۀ نظم جرجانی و نظریۀ عامل را در فهم معنی کافی می­داند. (بَسَنْدِی،2007: 283-319) رمضان در مقاله­ای با عنوان «مؤشّرات العمل النحوی بین القدماء و الـمحدثین»، بر این باور است که نظام و ساختار جمله و به ویژه همبستگی قرینه­ها، نمی­تواند جایگزینِ مناسبی برای نظریۀ عامل باشد. این مقاله در سال 2010 در مجلۀ دانشگاه الـجبل الأخضر لیبی به چاپ رسیده است. (رمضان، 2010: 16) از دیگر تحقیق­های انجام شده، مقاله­ای  با عنوان «الـموازنة بین نظریة العامل و نظریة تضافر القرائن فی الدرس النحوی» است که بـهاء الدین عبدالرحمن در سال 2011 در مجلۀ دانشکدۀ زبان عربی منصورة مصر منتشر ساخته است.

روش کار مقالۀ حاضر بدین صورت است که ابتدا در مورد اندیشه­های تمّام حسّان و نظریۀ همبستگی قرینه­ها سخن به میان آورده، سپس ریشه­های آن را در اندیشه­های پیشینیان و در نظریات جدید زبان ­شناسی بیان کرده و در پایان هم جایگاه آن در محافل علمی و نتیجۀ پژوهش بیان شده است.

بررسی لغوی و اصطلاحی واژۀ قرینه

قرینه، بر وزن فعیلة و به معنای مفعولة است و دلالت بر اقتران و پیوستگی می­کند. ابن فارس حرف (ق رن) را به دو معنی می­داند:1- جمع کردن دو چیز با هم 2- چیزی که به سختی از چیز دیگری جدا شود، هم­چنین قرینه به معنای نفس انسان است؛ چرا که ملازم و همراه اوست. (ابن فارس، 2007، 852) می­توان دو معنایی را که ابن فارس ذکر کرده، تحت عنوان یک معنی ذکر نمود و آن، ملازمت و اقتران است.

در قرآن کلمۀ قرین دو بار ذکر شده و به معنای ملازم و همنشین است، خداوند می­فرماید: (قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کَانَ لِی قَرِینٌ)( صافات، 51)، (وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ) (زخرف، 36) پس می­توان گفت معنای غالب ریشۀ (ق ر ن)، ملازمت و همراهی است. امیل بدیع یعقوب در تعریف اصطلاحی قرینه می­گوید: «هی، فی الْکَلَامِ، کُلُّ مَا یدُلُّ عَلَی الْمَقْصُود» (یعقوب، 1388: 522) قرینه، امری است که بیانگر مقصود سخن است. (الشریف الجرجانی، 1985: 182) پس قرینه را می­توان راهِ رسیدن به معنی تعبیر کرد که از طریق آن، معنای واقعی جمله تعیین می­شود.

تمّام حسّان

وی در سال 1918 در روستای کَرْنَک استان قنا در مصر دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را نخست در دارالعلوم مصر و سپس دوره­های کارشناسی ارشد و دکترا را در انگلستان گذراند. دورۀ تحصیلش در انگلیس هفت سال به طول انجامید و استاد راهنمای وی، فیرث(Firth 1890م- 1960م)، صاحب نظریۀ بافت موقعیت (Context of situation) بود. شروع تألیفات علمی او از سال 1955 بوده که اولین کتابش، «مناهج البحث فی اللغة» است. از دیگر نگاشته­هایش می­توان به «اللغة بین الـمعیاریة و الوصفیة، اللغة العربیة معناها و مبناها، مقالات فی اللغة و الأدب، البیان فی روائع القرآن و الـخلاصة النحویة» اشاره نمود.

 در حوزۀ ترجمه نیز  کتاب­های مهمّی را از جمله «النص و الـخطاب و الإجراء» نوشتۀ روبرت دوبوگراند (Robert de Beaugrande ) ترجمه کرده است. موضوع اصلی این کتاب، اکتفا نکردن به نحو و ساختار جمله و توجه به سیاق و بافت موقعیت است. وی علاوه بر این نظریه، دیدگاه­های جدیدی همچون تقسیم زمان به صرفی و نحوی، تقسیم کلمه به هفت دسته، بیان تکیۀ کلمه و جمله به صورت منظّم و قاعده­مند و نظام بودن واژه نامه را هم داراست. تمّام حسّان را به سبب دیدگاه­های نوینش در زبان عربی، لقب سیبویه زمانه داده­اند. وی سرانجام پس از سال­ها زندگی در خدمت به علم، صبح روز سه­شنبه 11/10/2011 دار فانی را وداع گفت. ( العارف، 2002: 21-13)

وی رشد یافتۀ مکتب ساختارگرایی یا همان زبان­شناسی توصیفی است. «به طور خلاصه زبان­شناسی توصیفی یعنی توصیف زبان آن­گونه که هست، نه آن­گونه که باید باشد و در پی آن است که دریابد عناصر زبانی چگونه شکل می­گیرند، چه ارتباطی با دیگر عناصر دارند، چگونه کلیتی منسجم و یکپارچه از این اجزا و عناصـر پدیدار می­شود و چگونه این اجـزا و عناصر الگوهای متـنی را پـدید می­آورند» (علوی مقدم، 1377: 187) ولی مهم­ترین انتقادی که بر زبان­شناسی توصیفی وارد است، تـوجه نداشتن به اثر در موقعیت، بافت و زمینۀ آفرینش آن است. زبان­شناسان تـوصیفی می­کوشند ادبیات را فی ­نفسه بررسی کنند و با آن همچون پدیده­ای مجرد روبه­رو می­شوند.(همان: 165) از این رو وی با بهره­ جستن از نظریات نقش­گراها یا کارکردگراها، اندیشه­های خویش را کاربردی و غنی ساخت و نظریۀ همبستگی قرینه­ها را در این راستا مطرح کرد.

همبستگی قرینه­ها در فهم معنی

 علم نحو اگرچه به موارد مهمی همچون ذکر و حذف، تقدیم و تأخیر، قرینه­ها و تفسیر بعضی تعبیرها توجه دارد، ولی اولین موردی که به آن اهمیت می­دهد، اعراب آخر کلمه­ها است. (السامّرائی، 2007: 1) این نوع نگرش سبب توجّه بیش از حد به قرینۀ اعراب و کم­رنگ شدن نقش دیگر قرینه­ها و شکل­گیری پدیدۀ عامل گشت. تمّام حسّان با مطرح کردن این نظریه، خواستار توجه به روابط موجود در ساختار جمله و متن شد تا از این طریق، معنی، بهتر فهمیده شود. وی مجموعه­ای از قرینه­های لفظی و معنوی را برمی­گزیند و فهم معنی را منوط به درک این قرینه­ها می­داند و بر این باور است که نمی­توان هیچ­کدام از این قرینه­ها را به تنهایی در نظر گرفت و می­بایست آنها را یکپارچه و پیوسته به منظور فهم معنی بررسی کرد. منظور از قرینه در این نظریه، قرینۀ لفظی و معنوی است. دلیل اختیار این قرینه­ها از میان قرینه­­های دیگر، به نوع نگاهش به مسألۀ قرینه­ها بازمی­گردد. وی با توجّه به اهمیت زیاد نحویان به اعراب و شکل­گیری عامل، و از آن­جایی که عامل نیز پدیده­ای لفـظی یا معنوی است، این قرینه­ها را به صورت یکپارچه برای بی­نیازی از عامل به دست داده است. قرینه­های لفظی    عبارتند از: اعراب، رتبه، صیغه، مطابقت، رابط، تلازم، ادات، نغماهنگ. ( رک: حسان، 1973: 241-205)

  1- اعراب: یک قرینه به تنهایی نمی­تواند همۀ معانی یک مفهوم را منتقل سازد. برای مثال جملۀ «ضَرَبَ زَیدٌ عَمْراً» را در نظر می­گیریم. برای این­که بدانیم زید فاعل است، دانستن چند مسأله لازم است: الف) زید اسم است، زیرا اگر فعل بود، نمی­توانست فاعل واقع شود. (قرینۀ صیغه) ب) مرفوع ­بودن، رابطۀ اسناد میان زید و ضرب.        ج) رتبه: تأخیر و معلوم بودن فعل. با توجه به این قرینه­ها می­توانیم زید را فاعل بنامیم. در این که اعراب قرینه­ای مهم در فهم معناست، شکی نیست. برای نمونه ترکیب     «ما أحسن زید»، در صورت مشخص نبودن اعراب « زید» و « أحسن»، سه معنای متفاوت را می­توان از آن اراده نمود: نفی و تعجب و استفهام، ولی پس از اعراب، معانی واضح می­شود: ما أحسنَ زیدٌ: نفی، ما أحسنَ زیداً: تعجب، ما أحسنُ زیدٍ: استفهام.

2- رتبه: جایگاه کلمه در جمله را گویند، برای نمونه، فاعل پس از فعل و صله پس از موصول می‌آید. وی رتبه را به پایدار و ناپایدار تقسیم می­کند. منظور از پایدار رتبه­ای است که هیچ­گاه تغییر نمی­کند: مانند موصول و صله، موصوف و صفت، بدل و مبدل منه و جار و مجرور. زیرا که همیشه صله پس از موصول و مجرور پس از جارّ می­آید. ناپایدار آن است که بتوان جایگاه آن را جابه­جا نمود: مانند مبتدا و خبر، فاعل و مفعول، حال و ...

3- صیغه: ساختار هر صیغه­ای، نوعی کلمه را می­طلبد. برای نمونه، از فاعل و مبتدا انتظاری جز اسم­ بودن نیست و اگر هم در جایگاه مبتدا یا فاعل، فعل آمد، آن فعل در جایگاه اسم قرار گرفته است، مانند «ضَرَبَ فعلٌ ماضٍ»، در این مثال «ضَرَبَ» از نظر صیغه، فعل است و به معنای اسم منتقل شده است.

4- مطابقت: میان برخی کلمات می­بایست تطابق­هایی باشد تا معنی واضح شود. برای نمونه موصوف و صفت باید در مواردی مطابقت داشته باشند تا به رابطۀ موصوف و صفتی، پی برد. این مطابقت در پنج مورد است: اعراب، عدد (مفرد و مثنی و جمع)، شخص (متکلم و مخاطب و غایب)، نوع ( مذکر و مؤنث)، معرفه و نکره بودن. این قرینه نیز نقش مهمی در فهم معنی دارد و گاهی رعایت نکردن آن سبب دشواری فـهم معنی می­شود، مانند: «الرَّجُلَانِ الْفَاضِلَانِ تَقُومَانِ».

5- رابط: این قرینه، بیانگر اتصال میان دو امر مرتبط با یکدیگر است، مانند مبتدا و خبر، موصول و صله، حال و ذوالحال، شرط و جواب شرط. این ارتباط به وسیلۀ ارجاع ضمیر، حرف، اسم اشاره، تکرار لفظ و... بیان می­شود. برای نمونه در جملۀ «إنْ رَجُلاً مِنْهُمْ کَلَّمَکَ فَکَلِّمْهُ»، «فاءِ جواب شرط» قرینه­ای لفظی است که رابط شرط و جواب آن است و اگر آن را حذف کنیم، برداشت­های متفاوتی از جمله خواهد شد، مثلا «إن» مخففه از ثقیله باشد یا «کَلِّمْهُ» (فعل امر) دلالت بر استئناف کند.

6- تلازم(التَّضَامّ): نحویان رابطه­های خاصّی میان بعضی قسمت­های نحو یافته­اند که بیانگر ارتباط متقابل دو کلمه است، برای نمونه مضاف و مضاف إلیه به مانند یک کلمه­اند، ضمیر، موصوف یا مضاف واقع نمی­شود، حرف جر بر سر فعل نمی­آید. تمّام حسّان این مسائل را تحت عنوان قرینۀ تلازم بیان کرده است. این قرینه به سه دسته تقسیم می­شود: الف- لزوم: ارتباط میان دو کلمه یا عبارت به طوری که یکی بدون دیگری قابل تصور نباشد، مانند مضاف و مضاف إلیه، موصوف و صفت و موصول و صله. ب- تنافی: نشانگر عدم ارتباط دو چیز است، مانند این که ضمیر، موصوف یا مضاف واقع نمی­شود. ج- توارد: جایز بودن قرار گرفتن دو کلمه در کنار هم است، مانند فاء شرط که همیشه بر سر جواب شرط نمی­آید.

7- ادات: اصولاً هر حرفی مختص اضافه شدن به کلمه و جملۀ خاصّی بوده و همین، نکتۀ مهمی در فهم معنی است. ادات بر دو قسم است: 1- اداتی که بر سر جمله می­آید. 2- اداتی که بر مفرد ( غیر جمله) وارد می­شود. قسمت اول مانند نواسخ، حروف نفی، تأکید، استفهام، نهی، ترجّی، عرض، تحضیض و قسمت دوم مانند حروف جر، عطف، استثناء و معیت. مثالی که می­توان بیان کرد، واو معیه است که میان مفعول به و مفعول معه تمایز ایجاد می­کند. این دو مثال را در نظر می­گیریم: فهمتُ الشرحَ، فهمتُ و الشرحَ. شرح کتاب را متوجه شدم / فقط با شرح، مطالب کتاب را فهمیدم. اعراب کلمۀ شرح در هر دو مثال نصب است و تنها قرینه­ای که بیانگر تفاوت این کلمه بوده، واو معیت است که نشان می­دهد شرح، مفعول معه است. این قرینه بسیار شبیه قرینۀ تلازم بوده و می­توان گفت تمّام حسّان خواسته حروف را به عنوان قرینه­ای جداگانه بیان کند، هم­چنین، تلازم، معمولا ارتباط دو اسـم یا دو جـمله است، ولـی ادات، این­گونه نیست.

8- نغماهنگ: بافت صوتیی را گویند که یک عبارت یا جمله در آن بیان می­شود. اولین کسی که اصطلاح نغماهنگ را وارد پژوهش­های زبانی معاصر عربی ساخت، ابراهیم انیس است. وی آن را تحت عنوان موسیقای کلام بیان می­کند. (أنیس، بی­تا: 103) تمّام حسّان بر این باور است که بحث نغماهنگ جمله در زبان عربی، بررسی و ثبت نشده است. وی در پایان­نامۀ دکتری خود که بررسی لهجۀ عدن بوده، به نتایجی در مورد نغماهنگ جمله دست یافته و سپس آن را بر زبان عربی فصیح پیاده کرده است. (حسان، 1973: 229-228) برای نمونه آیۀ زیر را در نظر می­گیریم: (وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ) (القصص/55) «سلامٌ علیکم» یک جملۀ دعایی است و پیام آن، آرامش و خیر است، اما در این آیه خطاب مسلمانان به جاهلان بوده، از این رو با فضای آیه همخوانی ندارد. اینجاست که قرینۀ نغماهنگ اهمیت می­یابد و «سلامٌ علیکم» با نغماهنگ عصبانیت، بیانگر جدایی و قهر است. نکته­ای که در نقد این قرینه می­توان عنوان کرد این است که بافت صوتی یک جمله نمی­تواند قرینه­ای لفظی باشد، چرا که در ظاهرِ جمله مشخص نیست و با تلفظ دانسته می­شود. فقط در صورتی می­توان این دیدگاه را پذیرفت که منظور تمّام حسّان، نشانه­های دال بر نغماهنگ باشد، مانند حذف همزۀ استفهام و آمدن علامت سؤال در پایان جمله.

قرینه­های معنوی

در این قسمت به قرینه­های معنوی می­پردازیم که در معنی نقش دارند و جمع بین این قرینه­ها و قرینه­های لفظی، همبستگی قرینه­ها را در فهم معنی به دنبال دارد. تمام حسان پنج قرینۀ معنوی را بیان می­کند که برخی از آنها زیرشاخه­های زیادی دارند. در واقع وی با نگاهی کلی و یافتن روابط موجود میان کلمات، این قـرینه­ها را بیان کرده است، قـرینه­هایی که در کتاب­های نحوی به صورت پراکنده وجود داشته است. (ر ک، حسّان، 1973: 205-191): 1- اسناد: رابطۀ میان فعل و فاعل و مبتدا و خبر را گویند.             2- تخصیص: می­توان این قرینه را به سبب نقشی که ایفا می­کند، قید نامید، زیرا معنای اسنادِ جمله را مقید می­سازد. با ذکر چند مثال، انواع این قرینه را توضیح می­دهیم: «ضَرَبَ عَمْروٌ زیداً»، در این جمله «زیداً» مفهوم جمله را تخصیص داده است. اگر بگویی «أتیتُ رغبة فی لقائک» یا «کَی ألقاک» یا «لِألقاک»، در واقع آمدن را با قید غاییت به خودت نسبت داده­ای و این قید دلالت بر مفعول له می­کند و همین، قرینه­ای است در فهم معنای جمله.

3- تبعیت: شامل نعت، بدل، تأکید و عطف بیان است. اهمیت این قرینه­ها یکی در مطابقت تابع و متبوع در قرینۀ اعراب است و دیگری در رتبه که تابع همیشه پس از متبوع می­آید.

4- نسبت: قرینه­ای شبیه تخصیص است؛ چرا که معنای اسناد را مقید می­سازد، ولی تفاوت آن در این است که تخصیص، محدود ساختن و نسبت، به معنای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر است. حروف جر و إضافه، این قرینه را تشکیل می­دهند. برای نمونه در جملۀ «جَلَسَ زَیدٌ عَلَی الْکُرْسِیّ»، حرف جر، معنی را به فعل نسبت داده است.

5- مخالفت، از دیگر قرینه­هایی است که تمّام حسّان آن را در ذیل قرینه­های معنوی بررسی می­کند. تمام حسان با ذکر مثالی این قرینه را شرح می­دهد: الف) نَحنُ العُربُ نُکرِمُ الضَّیفَ وَ نُغِیثُ الْمَلْهُوفَ. ب) نَحنُ الْعُربَ نُکرِمُ الضَّیفَ وَ نُغِیثُ الْمَلهُوفَ. «العُربُ» در جملۀ اول خبر، و در جملۀ دوم، مختص است و مابعد آن خبر محسوب می­شود. در واقع تمّام حسّان بر این باور است که عرب برای وضوح معنی و عدم ابهام، اعراب مختص را برخلاف اعراب آن در جملۀ اول ذکر کرده است. شبیه این مسأله در قواعد نحویان نیز یافت می­شود. فاضل السامّرائی در این مورد می­گوید: ­در بعضی موارد نیاز نیست اعلال واجب، انجام گیرد و این سبب می­شود معنی حفظ شود و نیز از ابهام و پیچیدگی معنایی کلام جلوگیری می­گردد ، مانند «الخَوَل و الخال» که در واقع هر دوی آنها می­بایست اعلال شوند؛ چرا که حرف علة ما قبل مفتوح تبدیل به الف می­شود، ولی برای حفظ معنی یکی از این کلمه­ها به حالت خود باقی مانده است، «الخَوَل» به معنای برده و کنیز است و «الخال» به معنای دایی است. (السامّرائی، 2009: 63)

جمع همۀ قرینه­های ذکرشده، نظریۀ همبستگی قرینه­ها را تشکیل می­دهد. نحویان هم به نقش این قرینه­ها اشاره کرده­اند. در واقع ارزش کار تمّام حسّان بدین سبب بوده که توانسته با توجه به میراث زبانی عربی و مکاتب غربی، نظریه­ای جامع را در فهم معنی به دست داده و چنین کاری، بسیار ارزشمند است.

رخصت در قرینه

در مبحث قبل، همبستگی قرینه­ها در فهم معنی بیان شد و این مهم حاصل گشت که قرینه­ها، یکپارچه و منسجم، در فهم معنی نقش دارند و به عبارتی دیگر، همۀ قرینه­ها در فهم معنی اهمّیت دارند. تمّام حسّان در این باره می­گوید: «نحویان، اعراب را مهم­ترین نشانه در فهم معنی به شمار آوردند و همۀ نحو را بر پایۀ آن بنا نهادند، در صورتی که در همبستگی قرینه­ها، اعراب همانند دیگر قرینه­هاست و همۀ آنها وظیفۀ رساندن معنی را ایفا می­کنند.» (حسان، 1973: 232) همیشه نیاز نیست همۀ قرینه­ها در یک جمله باشند تا معنی واضح شود. این مسأله فقط در صورت وضوح معنی یا در اصطلاح نحویان، أمن اللبس، ثابت است؛ چرا که در غیر این صورت، زبان مبهم و غیر قابل فهم خواهد شد. این مسأله، رخصت (الترخّص) در قرینه نام دارد. برای نمونه در جملۀ «خَرَقَ الثَوبُ المسمارَ»، پر واضح است که «ثوب» مفعول، و «مسمار» فاعل بوده و قرینۀ اسناد، موجب گشته قرینۀ اعراب رعایت نشود و این مسأله بدیهی بوده؛ چرا که هیچ­گاه میخ سوراخ نمی­شود. حال با توجه به این مسائل، آیا اختیارِ در رخصت و نادیده گرفتن قرینه با توجه به وضوح معنی، زبان را بی­قاعده و از حالت طبیعی خود خارج نخواهد ساخت؟

منظور از رخصت این نیست که هر کس با توجه به وضوح معنی، هرگونه دخل و تصرفی در قرینه­ها و روابط جمله ایجاد کند. دلیلی که بیشتر منادیان این تفکر دارند این است که زبان فصیح رایج میان خطیبان و اندیشمندان در بیشتر موارد، بدون اعراب نیز قابل فهم است. این تفکر ناشی از خِلط میان زبان فصیح و زبان عامیانه بوده؛ چرا که زبان فصیحی را که از زبان خطیبان و اندیشمندان شـنیده می­شود، نمی­توان فصیح اصیل نامید. منظور از فصیح اصیل، همان چیزی است که در قرآن و اشعار و آن چه که تا به امروز براساس نظام زبان عربی بوده، وجود دارد. (عبداللطیف، 1983: 321) سعید محمد بدوی در کتابش مستویات العربیة المعاصرة فی مصر بر این باور است که پنج گونه زبان در حال حاضر وجود دارد که رخصت هم فقط در یکی از آنها قابل قبول است:        1- فصحی التراث 2- فصحی العصر 3- عامّیة المثقفین 4- عامّیة المتنورین 5- عامّیة الأمّیین (همان) به طور کلی زبان را نمی­توان محدودِ قواعد و ساختارهای نحوی ساخت، بلکه زبان فراتر از قواعد آن بوده و این نوع نگاه، بسیاری از مسائل موجود در زبان مانند شاذ و نادر و ... را ساده می­سازد، ولی باید توجه داشت رخصت در قرینه هم بدون وضوح معنی امکان­پذیر نخواهد بود و در واقع رخصت نیز، امری قاعده­مند است.

تعبیر دیگری که از رخصت می­توان بیان کرد این است که مثال قرینه­ها در یک جـمله بسان نشانه­های یک آدرس است. شخصی به دنبال آدرس مکانی می­گردد. شما در راهنمایی او به ذکر یک نشانه بسنده نمی­کنید، بلکه با ذکر چندین نشانه مانند خیابان دوم، کوچۀ سوم، کنار نانوایی و... سعی در شناساندن بهتر آدرس به او دارید. آن شخص به کمک این نشانه­ها به سراغ آدرس می­رود و شاید با دیدن کوچۀ سوم، آن را بیابد و دیگر نیاز به دیگر نشانه­ها نباشد. قرینه­ها در جمله نیز چنین­اند و در صورتی که معنی بدون یکی از قرینه­ها واضح باشد، رخصت در قرینه رخ خواهد داد. (حسّان، 2003، 230:1-229) پس رخصت یعنی بیان سخن برخلاف قاعده با توجه به وضوح معنی و عدم ابهام و اگر این وضوح در معنی نباشد، رخصتی در سخن وجود نخواهد داشت. این مبحث ارتباط تنگاتنگی با همبستگی قرینه­ها دارد؛ چرا که قرینه­های متعدّد در فهم معنی، این امکان را می­دهد که به شرط وضوح معنی، یکی از آنها نادیده گرفته شود. (همان: 12)

رخصت در علم نقد نیز از اهمیت ویژه­ای برخوردار است تا جایی که تحت عنوان ساختارشکنی برای بیان غرضی معین بیان می­شود. «در نقد زبان­شناختی بحثی تحت عنوان میزان آزادی یک نویسنده مطرح است و در واقع فقط نویسندگان مطرح و بِنام با توجه به غرض و قصد خاصّی، می­توانند قواعد زبان را زیر پا بگذارند؛ چرا که این­ها حجتِ زبانند. در قرآن نیز چنین ترخص و پیروی نکردن از قواعد به چشم می­خورد که بلاغی­ها بسیاری از دلایل آن را ذکر کرده­اند.» (مندور، 1988: 21)

با بیان حوزۀ نظری این پدیده و تبیین آن، به جنبۀ تطبیقی آن نیز در جمله پرداخته و انواع رخصت در قرینه­های مختلف را بیان می­کنیم.

رخصت در اعراب

اِعراب از قرینه­های مهمّی است که از ابتدای وضع قواعد تاکنون اهمیت زیادی را دارا بوده و همان­گونه که قافیه در شعر و سجع در نثر اهمیت داشته و زنگ مطلب (سخن نیمایوشیج در مورد قافیه) به شمار می­رود، اعراب نیز جایگاه مهمّی در تحلیل متن به خصوص نزد قدما داشته است. البته این به معنای انکار دیگر قرینه­ها نیست؛ بلکه همان­گونه که بیان شد، اعراب همانند قافیه، بیشتر جلب توجه می­کند. اکنون برای فهم رخصت در این قرینه، سخن ابن هشام را در این زمینه ذکر می­کنیم: رفع مفعول و نصب فاعل در کلام عرب شنیده شده است، مانند «خَرَقَ الثوبُ المِسْمَارَ»، «کَسَرَ الزجاجُ الـحَجَرَ»، هم­چنین این گفتۀ اخطل:

مِثلُ الَقنَافِذِ هَدّاجُونَ قَد َبلَغَت

 

نَجرانُ أو بَلَغَت سَوءاتِهِم هَجَرُ

اخطل در این بیت قوم جریر را هجو کرده و می­گوید: در انجام بدی و کارهای ناشایست، مانند جوجه تیغیی که سریع در شب حرکت می­کند، هستند و آوازۀ بدی این قوم به نجران و هَجَر هم رسیده است. شاهد در این بیت «سوءات» است که نقش فاعل را داراست، ولی منصوب است. در برخی موارد نیز هر دو به صورت منصوب ذکر شده­اند:

قَد سَالَمَ الْحَیاتِ مِنْهُ الْقَدَما                الأُفْعُوَانَ وَ الشُّجَاعَ الشَّجْعَمَا

(مارهای کشنده و خطرناک هیچ آسیبی به پاها نرساندند).

رفع هر دوی آنها نیز شنیده شده است (ابن هشام، 1386، 2: 355-354):

إنَّ مَنْ صَادَ عَقْعَقاً لَمَشُومُ               کَیفَ مَنْ صَادَ عَقْعَقَانَ وَ بُومُ

(هر کس زاغی را شکار کند، نحس شده است؛ چه برسد به این که دو زاغ و یک جغد شکار کند).

همۀ این تغییرات در اعراب جمله، با توجه به وضوح معنی و عدم ابهام صورت می­گیرد و این امر هم بر آن قیاس نمی­شود. (السیوطی، بی­تا، 1: 165) یکی از مثال­هایی که تمّام حسّان در این باب بیان می­کند، بحثی است که در نحو تحت عنوان الجوار مطرح می­شود: «هَذَا جُحْرُ ضَبٍّ خَرِبٍ». بنابر قواعد نحوی، می­بایست «خَرِبٍ» که صفت «جُحْر» است، مرفوع باشد، ولی به سبب حفظ تناسب موسیقایی، اعراب نادیده گرفته شده و در واقع، رخصت در قرینۀ اعراب رخ داده است. (حسان، 2003: 255)

رخصت در صیغه

صیغه همان ساختار صرفی کلمه است و یکی از قرائن لفظی نزد تمّام حسّان به شمار می­رود. بسیاری مواقع به سبب مصون بودن از اشتباه ( أمن اللُّبْس) و سیاق جمله، صیغۀ کلمه دستخوش تغییر می­شود، مانند این آیه: (سَلَامٌ عَلَى إِلْ یَاسِینَ إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) ( الصافات/ 132-131). این آیه در وصف حضرت الیاس آمده و دلیل آن که إل یاسین را تعبیر به إلیاس می­کنیم، این است که هم آیه­های قبل در مورد اوست و هم در آیۀ بعد (إنّه من عبادنا المؤمنین) اشاره به این مسأله دارد که منظور اهل و عیال الیاس نیست. البته در قرائت­های دیگر آل یاسین هم آمده که منظور او و یارانش است. (حسان، 2003، 1: 232)

رخصت در تلازم

قرینۀ تلازم در بحث قرینه­ها مطرح شد و در این قـسمت با ذکر مثالی، رخصت را در آن تـوضیح می­دهیم. خداوند در قرآن می­فرماید: (قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ) (یوسف/ 85) فتئ، زال، برح و انفکّ از افعال ناقصی است که فقط به همراه نفی یا شبه نفی عمل می­کند و حرف نفی فقط پس از قسم حذف می­شود. (ابن عقیل، 1427، 245:1) حال در آیۀ ذکر شده، حرف نفی حذف شده و دلیل آن هم منفی نیامدن این افعال است و اگر هم به تنهایی بیایند، حرف نفی یا شبه نفی را در تقدیر می­گیریم. چون این افعال همراه پیشوند خود رابطه­ای تنگاتنگ دارند، قرینۀ تلازم نام دارد و در این آیه هم رخصت در این قرینه اتفاق افتاده است. در واقع به دلیل وضوح معنی و از آن جهت که این افعال هیچ­گاه بدون نفی یا شبه نفی کاربرد ندارند، این رخصت رخ داده است. البته وی در کتاب «مقالات فی اللغة و الأدب»، حوزۀ رخصت در قرینه را گسترده­تر می­بیند و آن را این­گونه بیان می­کند: 1- رخصت در قرینه ( در مباحث قبل بیان گردید.) 2- رخصت در قاعده

نحویان هنگامی که موردی مطابق با قواعد نباشد، بحث عدول از قاعده را مطرح می­کنند و مباحث شاذّ و نادر از همین مورد نشأت می­گیرد. تمّام حسّان بکار بردن کلمۀ رخصت را در یک منهج زبانی، مناسب­تر از کلماتی چون شاذ و نادر و ... می­داند. (حسان، 2006، 224:2)

3- رخصت در بافت موقعیت

سیاق یا بافت موقعیت، قرینۀ مهمی است که در بسیاری موارد، فهم معنای جمله وابسته به آن است. قرینه­های لفظی و معنوی در یک جمله استفاده می­شود، ولی قرینۀ سیاق بیش از یک جمله و گاه یک متن را در بر می­گیرد. با ذکر آیه­ای از قرآن منظور از رخصت را در این قرینه، تبیین می­کنیم. (وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ) (النحل/ 6- 5) در نگاه اول، معنای آیه این طور به نظر می­آید: خداوند چهارپایان را برای ما آفریده است، ولی با توجه به آیۀ بعد، متوجّه خواهیم شد که آیۀ اول نیز از «لکم» شروع می­شود و در واقع باید بر «خَلَقَها» وقف کرد. (حسان، 2006،2: 226) البته خداوند چهارپایان را برای انسان خلق کرده، ولی در این جا بحث تناسب موسیقایی مطرح است که دو جملۀ «لکم...» آن را تحقق می­بخشد. پس نادیده ­گرفتن یک قرینه، باید همراه عدم ابهام جمله باشد، همان­گونه که ابن مالک در الفیه در ذیل بحث افعال دو مفعولی می­گوید:

فی بابِ ظَنَّ وَ أَرَی الْمَنْعَ اشْتَهَرْ

 

وَلَا أَرَی مَنْعاً إذا الْقَصْدُ ظَهَرْ

( ابن مالک، 2000: 46)

   در جای دیگری در بحث فاعل می­گوید:

وَ مَا بِإلّا أَوْ بِإنّما انْحَصَرْ                       أَخِّرْ وَ قَدْیسْبِقُ إنْ قَصْدٌ ظَهَرْ

                                                                          (همان: 44)

می­بینیم که عدم ابهام در جمله، می­تواند اختیاراتی به متکلم دهد و این همان نکته­ای است که تمّام حسّان تحت عنوان رخصت در قرینه بیان کرده است. به نظر می­رسد این اختیار نمی­تواند در هر شرایطی استفاده شود و عدم ابهام هم که مجوّز اصلی رخصت در قرینه است، تا جایی مفید بوده که ساختار کلام مشوّش نشود، به عبارتی دیگر مهم مقصد و هدف سخن است. نظریۀ همبستگی و هم­چنین بحث رخصت در قرینه مفصلا بیان شد. این مسأله دو دلیل عمده دارد: 1- دیدگاه­های تمّام حسّان به عنوان شخصیتی مهم در نحو و زبان­شناسی عربی کمتر در ایران مورد توجه بوده است. 2- برای واکاوی ریشه­های این نظریه به طور دقیق، نیاز بود بیشتر زوایای آن بیان شود.

حال با بیان این نظریه، این سؤال به ذهن متبادر می­شود که آیا این نظریه، حاصل تأملات شخصی وی بوده یا وام گرفته از اندیشه و مکتب خاصی است؟ در این قسمت دیدگاه­هایی که مستقیم یا غیرمستقیم در شکل­گیری این نظریه نقش داشته­اند، بیان می­شود تا بتوان پاسخ سؤال را یافت.

بازتاب این نظریه در اندیشه های پیشینیان

نگرش همبستگی قرینه­ها را می­توان در اندیشه­های پیشینیان یافت، گاه مستقیم و گاه غیر مستقیم. با مطالعۀ آرای گذشتگان، می­توان گفت بیشترین تأثیرپذیری نظریۀ هم­بستگی از دیدگاه­های حازم قرطاجنّی و عبدالقاهر جرجانی است، البته دیدگاه­های دیگر نحویان نیز در این مورد اهمّیت دارد.

ابن فارس نقش اعراب را در فهم معنی این­گونه بیان می­کند: نحویان قدیم، اعراب را تنها عامل در فهم معانی مختلف می­دانند، چه اگر اعراب نباشد، فاعل از مفعول، مضاف از منعوت و تعجب از استفهام قابل تشخیص نیست. (ابن فارس، 2007: 43) این جمله، اهمیت زیاد اعراب را نمایان­گر است، ولی نحویان از دیگر قرینه­ها در فهم معنی غافل نبوده­اند. «سیبویه در بیان معنای یک جمله فقط به اعراب بسنده نمی­کرد و دیگر قرینه­ها را نیز در نظر می­گرفت. وی اعراب را فرع معنی می­دانست، با وجود این گاهی با توجه به قرینه و سیاق، وجه دیگری از اعراب را می­پذیرفت، هم­چنین وی نحویان معاصر خود را به دلیل توجّه زیاد به اعراب و قیاس مورد نقد قرار می­داد.» (محمّد، 1999: 213)ابن جنّی در مورد نقش دیگر قرینه­ها می­گوید: «در حالتی که اعراب کلمه در جمله مشخص نباشد، لازم است فاعل، مقدم و مفعول، مؤخر بیاید و این مسأله جایگزین اعراب است مانند «نَصَرَ یحیی عیسی». ( ابن جنی، 1952، 1: 35)

   ابن مالک نیز اشاراتی به این مسأله دارد. وی در تعریف حال می­گوید (ابن مالک، 2000: 58):

الـحالُ وصفٌ فضلةٌ مُنتَصِبُ               مفهمُ فی حال کفرداً أذهب

در این بیت تعدادی قرینه برای فهم حال وجود دارد، قرینه­های لفظی عبارتند از: وصف بودن حال که بیانگر نوع صیغه است، فضله بودن که جایگاه کلمه در جمله را تعیین می­نماید و«منتصب» اعراب کلمه را مشخص می­کند.«مفهم فی حال» نیز قرینه­ای معنوی و حالت جمله را تعیین می­کند. اصولا گذشتگان در تحلیل­های خود از قرینه­های مختلفی استفاده کرده­اند، ولی اتّکای بیشتر آنها بر قرینۀ اعراب بوده است. در مواردی که از نحویان نقل شد، توجه آنها به دیگر قرینه­ها در فهم معنی، بارز بود، ولی تفاوت نگاه آنها به معنی با نگاه نحویان معاصر، در بارزنمودن یک قرینه از میان قرینه­های دیگر است. نحویان قدیم بیشتر توجه خود را به اعراب و نحویان معاصر همۀ قرینه­ها را در فهم معنی مؤثّر دانسته­اند و قرینۀ خاصّی را خاصّ نساخته­اند. در میان علمای قدیم، دیدگاه­های عبدالقاهر جرجانی و حازم قرطاجنّی بسیار شبیه نظریات تمّام حسّان بوده، بلکه بهتر بگوییم حسّان تحت تأثیر آنها بوده است.

عبدالقاهر جرجانی

تمام حسان تحت تأثیر مستقیم عبدالقاهر بوده و این نکته را به طور صریح در تألیفاتش به خصوص در مورد همبستگی قرینه­ها ذکر می­کند. جرجانی را می­توان پیشگام نگرش همبستگی قرینه­ها در فهم معنی دانست. وی این مسأله را تحت عنوان نظم، مطرح ساخته و اصطلاحات تعلیق، تَوَخِّی و معانی نحو را در توضیح آن ذکر کرده است. قصد وی از بیان این مسائل، پیوستگی کلمات در جمله و متن بوده، این که برای فهم معنی، باید نگاهی کلی به فضای متن داشت و نظم حاکم بر آن را که حاصل قرار گرفتن قرینه­های مختلف در کنار یکدیگر است، درک نمود. این مسئله در «دلائل الاعجاز» این گونه آمده است: لَیسَ النَّظْمُ سِوَی تَعْلِیقِ الْکَلِمِ بَعْضِهَا بِبَعْضٍ. (الـجرجانی، 2001: 15) وی هم­چنین می­گوید:

و قد عَلِمنَا بأنّ النَّظمَ لَیسَ سِوَی               حُکمٍ مِنَ النَّحْوِ نَمضِی فی تَوَخِّیه

                                                                                           (همان: 20)

منظور از توخّی، بررسی روابط میان کلمات در جمله برای رسیدن به فهم بهتر معناست. به طور کلی بررسی هر آن­چه را مرتبط با پیوستگی کلمات در جمله است، می­توان حکمی از احکام نحو و به عبارتی دیگر معنای نحو به شمار آورد. (همان: 18) می­توان گفت اولین کسی که سعی در بیان قرینه­ها به صورت یکپارچه و منسـجم کرده، جرجانی است. وی قـرینه­های مخـتلفی همچون صیغه، ادات، تلازم، رتبه، مطابقت و نغماهنگ را ذکر نموده و آنها را قرینه­های تعلیق نامیده است. (عبداللطیف، 1983: 113-112) نظریۀ همبستگی، از لحاظ ساختاری و معنایی، بسیار شبیه نظریۀ نظم عبدالقاهر بوده، ولی تمّام حسّان این نظریه را به عنوان یک الگو نپذیرفته و فقط در برخی موارد از آن بهره برده است. عمده دلیلی که می­تواند توجیهی بر این گفته باشد این است که عامل در نظریۀ نظم عبدالقاهر نقشی اساسی ایفا می­کند، ولی همبستگی قرینه­ها، در دیدگاه تمّام حسّان، جایگزینی برای عامل است. از طرفی مبنای زبان­شناسی توصیفی بر توصیف مادۀ زبانی بوده و از هرگونه تفسیر و تعلیل فلسفی به دور است. البته وی از نظریۀ نظم در تبیین نظریۀ خود بهره برده ، ولی آن را مبنای کار خود قرار نداده، هم­چنین «هدف نظریۀ نظم عبدالقاهر بدست دادن پژوهشی نحوی نبوده، بلکه وی صحت قواعد نحوی را شرطی برای رسیدن به زیبایی اسلوب می­داند، به همین سبب نظام کاملی بر اساس نظریه­اش در علم نحو ارائه نداد». (عبداللطیف، 1983: 114-113) نگاه عبدالقاهر نگاهی فراجمله­ای و متنی بوده، نظریۀ همبستگی نیز نگاهی فراجمله­ای را می­طلبد تا مجموع قرینه­ها در کنار هم معنی را تولید کنند.

حازم قرطاجنی

تمّام حسّان تحت تأثیر اندیشه­های قرطاجنّی نیز بوده که حتی می­توان گفت تاثیری که وی بر اندیشه­های تمّام حسّان داشته، بیشتر از دیدگاه­های عبدالقاهر بوده است. در این قسمت سعی می­کنیم این مساله را تبیین کنیم.

از دید قرطاجنّی یک شاعر(نویسنده) باید ده مشخصه داشته باشد تا بتواند متنی زیبا و مورد قبول عرضه کند. یکی از این مشخصه­ها، به تعبیر وی: القُوَّةُ عَلَی تَحْسِینِ وَصْلِ بَعْضِ الْفُصُولِ بِبَعْضٍ وَ الْأَبْیاتِ بَعْضِهَا بِبَعْضٍ وَ إِلْصَاقِ بَعْضِ الْکَلَامِ بِبَعْضٍ عَلَی الْوُجُوهِ الَّتی لا تَجِدُ النُّفُوسُ عَنْهَا نَبْوَةً. (القرطاجنی، 1966: 200) عبارت­های یک متن باید به هم پیوسته باشد و این ارتباط و همبستگی می­بایست به گونه­ای باشد که طبع آن را بپذیرد و کراهیت در شنیدن ایجاد نکند. «غیر متخاذلة النسیج» (همان: 288) عبارت دیگری است که وی در مورد انسجام و همبستگی به کار برده است و این را می­رساند که میان واژگان یک جمله و یک متن، باید نوعی انسجام و همبستگی برقرار باشد تا معنی و لفظ در کنار هم متنی منسجم را تشکیل دهند. نکتۀ دیگری که تأثیرپذیری تمّام حسّان را از قرطاجنّی دوچندان می­کند، تشابه عنوان کتاب وی «اللغة العربیة معناها و مبناها» با فصل­های کتاب «منهاج البلغاء و سراج الأدباء» است. وی فصل­های کتاب را به ترتیب، معانی، مبانی و اسلوب نامیده است. همان­گونه که قرطاجنّی معنی را بر مبنی مقدم ساخته، حسّان نیز این نکته را در نظر گرفته است. پس بحث­های مربوط به انسجام و معنی و مبنی در اندیشۀ قرطاجنی، تأثیر مستقیمی در شکل­گیری نظریۀ همبستگی قرینه­ها داشته است. از آن جایی که حسّان رشد یافتۀ زبان­شناسی توصیفی است و در این راه با دیگر مکاتب و دیدگاه­های زبان­شناسی نیز آشنا بوده، تأثیرپذیری وی از این دیدگاهها دور از انتظار نیست. در این قسمت برخی از مهم­ترین این دیدگاه­ها را که به نوعی در شکل­گیری نظریۀ همبستگی تأثیرگذار بوده­اند، بیان می­شود.

نظریه­های زبان­شناسی

 همان­گونه که بیان شد، نظریات جدید زبان­شناسی را هم می­توان در شکل­گیری این نظریه سهیم دانست. از مواردی که این فرضیه را تقویت می­سازد، مقید نبودن حسّان به ساختارگرایی و اضافه کردن نقش­گرایی به آن است. نقش­گرایی مکتبی است که در مقابل ساختارگراها ایجاد شد و به کارکرد و نقش زبان بیشتر اهمیت می­داد تا به ساختار آن. ریشه های این نظریه، به زبان­شناسان حلقۀ پراگ باز می­گردد. (حاجی­زاده، 1388: 236) البته نباید نقش استاد وی فیرث نیز، که صاحب نظریۀ بافت موقعیت بود، انکار کرد. حسّان پژوهش­های ساختارگرایی را در فهم ساختارهای زبانی کافی نمی­داند و سیاق را حلقۀ گمشدۀ این مکتب معرفی می­کند. در این راستا بود که وی نگاهی فراجمله­ای و متن محور داشت و همبستگی قرینه­ها هم حاصل این نوع نگاه است. بحث انسجام هالیدی و حسن نیز به نوعی می­تواند در این نظریه تاثیر گذاشته باشد، چرا که انسجام در تفکر هالیدی عبارت است از ابزارهای زبان­شناختی اعم از دستوری، واژگانی و معنایی که موجب پیوند جمله­ها با یکدیگر می­شوند و در قالب واحدهای بزرگتری به هم متصل می­گردند. (آقا گل­زاده، 1385: 9) حسّان نیز همبستگی قرینه­ها را منسجم و یکپارچه بودن قرینه­ها معرفی می­کند، این که قرینه­ها را پیوسته بدانیم و هیچ کدام را جدا از یکدیگر نپنداریم. بنابراین تمّام حسّان نظریۀ خویش را با بهره­گیری از دیدگاه­های پیشینیان به خصوص قرطاجَنَّی و جرجانی و هم­چنین آرای زبان­شناسی نوین به خصوص ساختارگرایی و انسجام هالیدی، بیان نموده است. حال با بیان جایگاه وی در مجامع علمی، دیگر پذیری این نظریه بیشتر آشکار خواهد شد.

جایگاه نظریۀ همبستگی

به طور کلی این نظریه برخلاف سایر دیدگاه­های تجدید نحو، توانسته جایگاه قابل قبولی در محافل علمی به دست آورد. احمد الجندی می­گوید: تّمام حسّان توانست نقش قرینه­هایی که نحویان به سبب توجه زیاد به اعراب، به فراموشی سپرده بودند، آشکار کرده و نظریه­ای جدید در زبان عربی مطرح سازد و این نظریه لازم است کاربردی شده و جنبۀ آموزشی یابد. (الـجندی، 1984: 320) طه الجندی از دیگر نحویان معاصر، بر این باور است که این نظریه، اندیشه­های نویی را در پژوهش­های نحوی بدست داده و قابل تقدیر است، ولی نحویان قدیم هم به نقش دیگر قرینه­ها توجه داشته و اهمیت آن را در فهم معنی درک نموده­اند. دیدگاه­های تمّام حسّان به ویژه نظریۀ همبستگی قرینه­ها، نحو عربی را به جایگاه واقعی خود رساند و گام بسیار مهمی در زمینۀ آموزشی زبان برداشته و نحو را براساس نقش و کارکرد یا همان معنی، بررسی کرده است. (بسندی، 2007: 303) در طرف مقابل گروهی، این نظریه را فاقد هرگونه تجدید و نوگرایی در زبان دانسته و آن را فقط نوعی پژوهش نقدی بر اساس مکتب ساختارگرایی و با بهره­مندی از میراث زبانی قدیم تلقی می­کنند. همان گونه که بر این باورند این نظریه نتوانسته الگویی نو و آموزشی برای زبان عربی بدست دهد و فقط در برخی مسائل نوآوری داشته است. (حسّان، 2002: 20) بیشترین نقد وارد بر همبستگی قرینه­ها، کاربردی نشدن و تطبیق نیافتن آن بر همۀ ابواب نحو است. وی این نظریه را به صورت تطبیقی در کتاب­های «الـخلاصة النحویة» و «البیان فی روائع القرآن»  بیان کرده است.

در واقع تمّام حسّان با سینه­ای گشاده و به دور از هرگونه تعصّب، بسیاری از نقدهای تند را نیز تحمل نمود. وی در مورد اغلب این نقدها می­گوید: بیشتر نقدهایی که بر این نظریه گرفته شده، کاربردی نشدن آن بوده و همین مسئله سبب انگیزۀ مضاعف من در کاربردی نمودن این نظریه در کتاب «الـخلاصة النحویة» شد. (همان، 8) البته قبل از این که خودِ تمّام حسّان نظریۀ خود را کاربردی سازد، جمیل حمداوی مقاله­ای تحت عنوان «منهج القرائن و أثره فی التحصیل الـمدرسی فی مادة قواعد اللغة العربیة بالسِّلک الإعدادی الـمغربـی» نگاشت که به بررسی تطبیق این نظریه بر نظام آموزشی کشور مراکش پرداخت و در پایان، نتیجه، رضایت­بخش بود و بسیاری به یادگیری نحو به شیوۀ جدید علاقه­مند شده بودند. (الحمداوی، 1996، 40)

بنابراین نحویان به قرینه­های دیگر علاوه بر اعراب نیز توجه داشته­اند و اوج این توجه در دیدگاه­های قرطاجنی و عبدالقاهر مشاهده می­شود. نکته­ای که در مقایسۀ نحو قدیم و جدید حائز اهمیت است، نگرش غالب بر جامعۀ علمی هر زمان است. بنابر گفتۀ «عبدالرحمن ایوب» در کتاب «دراسات نقدیة فی النحو العربی» ، نحـو عربی غالباً بر مبنای اندیشه و تفـکر جزئی که متکی بر شاهد و مثال است، اسـتوار بوده و به نظـریه­پردازی، اهمیت چندانی نداده است. (أیوب، 1957: د)

اصولاً این که انتظار داشته باشیم همۀ آرا و نظریات دانشمندان قدیم به شکل نظریات علمی و با حدود و ثغور مشخصی ارائه شود، انتظار نابجایی است و صرفاً به دلیل آنست که در عصر حاضر آرا و نظرات دانشمندان وقتی مورد توجه قرار می­گیرد که به شکلی یکپارچه و به عنوان نظریه مطرح شود و طبیعی است چنین دیدی تقریباً نزد زبان­پژوهان قدیم وجود نداشته است. (نظری، 1390: 111) نکتۀ مهم دیگر در باب اندیشۀ تمّام حسّان، بهره بردن از دیدگاه­های پیشینیان و معاصران برای پخته ساختن نظریۀ خویش بوده؛ این مسئله از آن جهت اهمیت دارد که اغلب نحویان و زبان­شناسان معاصر عربی همچون ابراهیم مصطفی (از نـحویان معاصر و صاحب کتاب إحیاء النحو)، محمّد الکَسّار الـمُحَامی (از نـحویان معاصر و صاحب کتاب الـمفتاح فی تعریب النحو) و... در پی آن بوده­اند که با نفی قدیم، نحو را از نو احیا سازند، ولی در این میان تمّام حسّان با وجود این­که تحصیل­کردۀ غرب بوده و اندیشۀ آنها را بر نحو عربی پیاده ساخته است، باز حفظ میراثِ بازمانده از پیشینیان را ضروری دانسته و به تعبیر خودش باید «الـجمع بین التراث و الـحداثة» را در پیش گرفت.

نتیجه

با توجه به آن­چه در این نوشتار مطرح شد، می­توان گفت:

1-     نظریۀ همبستگی قرینه­ها، نظریه­ای برخاسته از روح قدیم است و در این راستا از نظریات نوین زبان­شناسی هم بهره برده است.

2- حازم القرطاجنی و عبدالقاهر جرجانی، هم­چنین ساختارگرایی و انسجام هالیدی مواردی است که این نظریه بر اساس آن پایه­ریزی گشته است.

3- بیشترین تأثیرپذیری تمّام حسّان، دیدگاه­های حازم القرطاجنی است: یکی بحث   همبستگی و پیوستگی است و دیگری معنی و مبنی که این مورد را از عنوان فصل­های کتاب منهاج البلغاء قرطاجنی گرفته است.

4- مسئلۀ مهم در این نظریه، بازخوانی مسائلی همچون شاذ و نادر و قلیل در زبان عربی بوده که آنها را تحت عنوان رخصت در قرینه مطرح نمود.

5- وی با کاربردی ساختن این نظریه در دو کتاب «الخلاصة النحویة» و «البیان فی روائع القرآن»، کمک شایانی به بحث آموزش زبان عربی کرد.

6-  هرچند این نظریه توانست نگاه گسترده و جامعی به جمله و متن داشته باشد و علاوه بر اعراب، دیگر قرینه­ها را در فهم معنی درنظر بگیرد، ولی دیگر نحویان هم بر این مسئله واقف بوده­اند. تنها تفاوت در این نکته است که قدیم همچون عصر حاضر، بحثی چون نظریه­پردازی مطرح نبوده، ولی در عصر حاضر، نظریه اهمیت شایانی دارد.

تمّام حسّان از معدود نحویان معاصری است که چنین دیدگاه میانه­رویی داشته و از قدیم و جدید پابه­پای هم در دیدگاه­هایش بهره برده است. از مباحثی هم­چون بحث زمان صرفی و نحوی، دیدگاه­های قرآنی و تقسیم کلمه به هفت قسمت در دیدگاه تمّام حسّان، می­توان به عنوان موضوعات پژوهش در آینده بهره گرفته شود.

القرآن الکریم
آقا گل­زاده، فردوس، تـحلیل گفتمان انتقادی، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ اول، 1385ش.
ابن جنّی، أبوالفتح عثمان، الخصائص، تحقیق محمد علی النجار، القاهرة: المکتبة العلمیة، 1952م.
ابن عقیل، بهاءالدین عبدالله، شرح ابن عقیل، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، طهران: بعثت، الطبعة­الأولی، 1427 هـ. ق.
ابن فارس، أبوالحسین أحمد، الصاحبی فی فقه اللغة العربیة و مسائلها و سنن العرب فی کلامها، بیروت: دارالکتب العلمیة، الطبعة الثانیة،  2007م.
ـــــــــــ ، معجم مقاییس اللغة، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 2008م.
ابن مالک، محمّد بن عبدالله، متن ألفیة ابن مالک، الریاض: دارالمغنی، الطبعة الأولی، 2000م.
ابن هشام، أبومحمّد عبدالله، مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، طهران: مؤسسة الصادق، الطبعة الأولی، 1386 هـ. ش.
أنیس، ابراهیم، الأصوات اللغویة، مکتبة نهضة مصر، لا.ت
أیوب، عبدالرحمن، دراسات نقدیة فی النحو العربی، الکویت: مؤسسة الصباح، 1957م.
بسندی، خالد بن عبدالکریم، « نظریة القرائن فی التحلیل اللغوی»، العدد الثانی، مجلة اتحاد الجامعات­العربیة للآداب، 319-283،  2007م. 
الـجرجانی، عبدالقاهر، دلائل الإعجاز فی علم المعانی، تعلیق رشید رضا، بیروت: دارالمعرفة، الطبعة­الثالثة، 2001م.
الجندی، أحمد علم الدین، «علامات الإعراب بین النظر و التطبیق»، العدد الثانی، مکة المکرمة، جامعة أم­القری، 1984م.
حاجی­زاده، مهین، دستورنویسی و زبان­شناسی عربی، تهران: جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران، چاپ اول، 1388.
حسّان، تمّام، البیان فی روائع القرآن، القاهرة: مکتبة الأسرة، الطبعة الثانیة، 2003م.
ـــــــــــ، الخلاصة النحویة، القاهرة: عالم الکتب، الطبعة الأولی، 2000م.
ـــــــــــ ، اللغة العربیة معناها و مبناها، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1973م.
ـــــــــــ ، مقالات فی اللغة و الأدب، القاهرة: عالم الکتب، الطبعة الأولی، 2006 م.
الحمداوی، جمیل،  «منهج القرائن و أثره فی التحصیل المدرسی فی مادة قواعد اللغة العربیة»،العدد­الأربعین، مجلة التربویة،  1995.
رمضان، إبتسام عبدالکریم، «مؤشرات العمل النحوی بین القدماء و المحدثین»، العدد الحادی عشر، مجلة­المختار للعلوم الإنسانیة، 2010.
السامّرائی، فاضل، الجملة العربیة و المعنی، اردن: دارالفکر، الطبعة الثانیة، 2009 م.
ـــــــــــ ، معانی النحو، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الأولی، 2007م.
السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، همع الهوامع  شرح جمع الجوامع، دارالمعرفة، بی تا.
الشریف الجرجانی، علی بن محمّد، التعریفات، بیروت: مکتبة لبنان، 1985م.
عبداللطیف، محمّد حماسة ، العلامة الإعرابیة فی الجملة بین القدیم و الحدیث، القاهرة: دار الفکر العربی، 1983م.
العارف، عبدالرحمن حسن، تمّام حسّان رائداً لغویا، القاهرة: عالم الکتب، الطبعة الأولی، 2002م.
علوی مقدم، مهیار، نظریه­های نقد ادبی معاصر(صورت گرائی، ساختارگرائی)، تهران: انتشارات سمت، چاپ اول، 1377ه ش.
القرطاجنّی، حازم بن محمّد،  منهاج البلغاء و سراج الأدباء، تحقیق محمد الحبیب ابن الخوجة، تونس: دارالکتب الشرقیة، 1966.
محمّد، أحمد سعد ، الأصول البلاغیة فی کتاب سیبویه، القاهرة: مکتبة الآداب، الطبعة الأولی، 1999م.
مصطفی، إبراهیم، إحیاء النحو، القاهرة: دارالکتاب الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1992م.
مندور، محمّد، فی الأدب و النقد، القاهرة: نهضة مصر، 1988م.
نظری، علیرضا و دیگران، «زبان­شناسی متن و الگوی انسجام در آرای نحوی، بلاغی و نقدی قدیم»، سال سوم، شماره سوم، مجله ادب عربی دانشگاه تهران، 1390 هـ. ش.
یعقوب، إمیل بدیع، موسوعة النحو و الصرف و الإعراب، 1388 هـ. ق.