نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات عربی دانشگاه یاسوج
2 دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات عربی
چکیده
«الشاب الظریف» از شاعران غزل سرای عصر انحطاط, یکّه تاز عرصة وامگیری دینی در چارچوپ غزل مادّی به شمار میرود، که غزلهای او بافتی تأثیر پذیرفته از قرآن، متون دینی و تصوّف پدرش «عفیف الدین تلمسانی» است. این پژوهش با بررسی اشعار این شاعر غزل سرا, روابط بینامتنی فوق را مورد کنکاش و واکاوی قرار میدهد و چگونگی قدرت شاعر را در امتزاج متون دینی با غزل صریح که به ظاهر متناقض مینماید، آشکار میسازد و نشان میدهد که او در غزلهای مادّی خود در وهلة نخست بیشترین تأثیر را از قرآن کریم، شعائر و مناسک و سپس اصطلاحات علوم دینی و مضامین صوفی و شخصیتهای تاریخ دینی گرفته است. شاعر به طرز خارق العادهای میان مضامین دینی و غزل مادی ارتباطی عمیق برقرار میسازد و به بالاترین مرتبة بینامتنیت که نفی کلی است، دست مییابد. استخراج و کشف این لایههای تنیدة متون، به خوانش عمیق و رسیدن به درک نوینی از اثر ادبی کمک شایانی میکند.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Religious Intertextuality in Al-shab Al-Zarif’s, Worldly Lyric
نویسندگان [English]
- Mahmood Heidari 1
- Nadya Dadpoor 2
- Maryam Mirghaderi 2
1
2
چکیده [English]
Al-shab Al-Zarif, one of the most Well-known Poets of Decadence Age, is Also a Foremost Borrower of Religious Texts in the Field of Worldly Lyric. His Lyrics are Influence by Quran, Various Religious Texts, and Notions of his Sufi Father, Afif Al-din Telmesani. This Study Tries to Examine the Works of this Prominent Poet and Analyze Their Intersexual Relations to Show his Power in Mixing Religious Materials With Clearly Expressed and Seemingly Contradictory Lyric. This Study Reveals That His Works First and Foremost Inspired by Quran, Religious Rites and Rituals and Then Religious Science Terminology, Sufi Concepts, and Finally, Various Historical Religious Figures. He Expertly and Extraordinarily Intertwines Worldly and Religious Meanings Together and Reaches The highest Level of Intersexuality Which is Complete Negation. Finding the Hidden Layers Inside Various Literary Texts Makes a Deeper Reading and Helps us to Understand that Particular Text more Thoroughly and See it in a Completely New Way.
کلیدواژهها [English]
- Quran
- Intersexuality
- Al-shab Al-Zarif
- Worldly Lyric
راهیابی به لایههای درونی یک اثر ادبی - اعمّ از نثر یا شعر- میتواند کلیدی راهگشا در برابر بسیاری از سؤالات مبهم یک خواننده باشد که گاه صفحهای از ماورای متن را فرا روی خواننده قرار میدهد. یکی از راههایی که میتوان بوسیلة آن به تار و پود درونی متن نفوذ کرد، یافتن روابط بینامتنی است. اینکه شاعر یا نویسنده در هنگام الهام اثر ادبی آگاهانه و ناخودآگاه از چه متونی تأثیر میپذیرد و میان کدام اثر قدم برمیدارد، نقش مهمّی در فهم زبان او خواهد داشت و گاه جلوهای متناقض از باور خواننده را برایش ترسیم میکند.
با وجود اینکه بینامتنیت اصطلاحی نوظهور است, میتوان ریشههای این تکنیک هنری را در برخی مفاهیم مطرح شده در دوران گذشته یافت. اصطلاحاتی از قبیل توارد، انتحال، اغاره، اهتدام، تلفیق، اغتصاب، انتحال، و اخذ و ... با بینامتنیت وجوه مشترکی دارند. (ر.ک: عزّام، 2001: 118- 116).
در این میان قرآن کریم و علوم مختلف دینی با فکر و ذهن شاعران مسلمان عرب، پیوندی ناگسستنی دارد و در بیشتر مضامین شعری آنان نمود یافته است. اما در دورة انحطاط شرایط اجتماعی متفاوتی بر جامعة اسلامی حاکم بود که گرایش ادبا به متون دینی و علوم مرتبط با آن بیش از پیش رواج یافت. آشفتگی اوضاع اجتماعی و شرایط سخت حاکم، چون حملة مغولان و ظلم ممالیک در اخذ مالیاتهای سنگین و ... باعث شد مردم به دو گرایش عمده که رفیق و همراه آنان در سختیها بوده است، متمایل شوند: گرایش اباحیّ و هرزگی و گرایش زهدی؛ گروه نخست برای فرار از تلخی زندگی به مخدّرات و مسکرات و اسباب لهو و لعب روی آوردند و بدون در نظر گرفتن ملاحظات اخلاقی از اباحیگری در اشعار خود پرده برداشتند و گروه دوّم به امید آینده و رسیدن به نعمتهای جاوید اخروی به امور دینی روی آوردند؛ در نتیجه مدارس صوفیگری زیاد شد و شاعران به مدایح نبوی و طلب شفاعت از اولیا روی آوردند. (الفاخوری، 1427هـ : 1025)
الشاب الظریف چنانکه پس از این در شرح حال وی خواهد آمد از جمله شاعرانی است که با متأثر شدن از محیط دینی جامعه و خانواده، متون و علوم دینی در شعر او بازتاب گستردهای داشته است. این شاعر لطیف طبع عصر انحطاط که خزان عمر را در عنفوان جوانی و بهار ایام تجربه کرد، رشتهای زیبا از درهم آمیختگی متون دینی و غزل را آفریده و از متون دینی برای ایجاد طرحی نسبتاً نوین در غزلهای خویش استفاده کرده است. این پژوهش در نظر دارد با خوانشی بر جایگاههای این تاثیرپذیری و الهام، خاستگاههای آن را کشف نموده، رابطة غزل مادّی و متن دینی را رصد نماید و جذابیت خوانش شعر را دو چندان کند و توجّه ناقدان و علاقمندان به ادبیات را به این عصر که بنا بر نظر برخی از نقّاد عصر جمود فکری و ابداعی محسوب میشود، معطوف نماید.
پیشینة پژوهش:
در زمینة بینامتنیت پژوهشهای در خوری انجام شده است که غالباً کارکرد بینامتنیت را در اشعار شاعران معاصر چون «عزّالدین المناصره» و «احمد مطر» (میرزایی، روابط بینامتنی قرآن در اشعار احمد مطر، 299-322) و محمود درویش (رستم پور، التناص القرآنی فی شعر محمود درویش: 15-34) و مظفّر نوّاب (آباد، التناص القرآنی فی شعر مظفّر النواب: 1-18) یا در ادبیات یکی از کشورها (خزعلی، التناص الدینی فی الأدب اللبنانی المعاصر: 61-80) مورد نقد و بررسی قرار داده و به شاعران پیشین کمتر پرداخته شده است.
پرسشها و شیوة پژوهش:
شیوة پژوهش در مقالة پیشرو تحلیلی است که نخست به بررسی بینامتنیت دینی که شامل آیات قرآن، اصطلاحات علوم دینی و شعائر مذهبی است، بر اساس نظریة کریستوا در سه سطح تأثیرپذیری متوازی(اجترار)، نفی جزئی(امتصاص) و نفی کلی(حوار) میپردازد که با توجه به مقالاتی که در پیشینه بدانها اشاره شد، شیوهای نو و متمایز محسوب میشود و پس از آن حوادث و رویدادهای تاریخ دینی، مکانهای مقدس، شخصیتهای دینی که شامل اسم، لقب و کنیه است را در همان سطوح بررسی میکند و به دنبال پاسخ به این پرسشهاست که چگونه شاعر از بلاغت قرآن و مفاهیم متعالی دینی در مقاصد زیباییشناختی و بلاغی غزلهای خویش استفاده کرده است، تا هم تأثیر سخن بیشتر شود و هم وجوه زیباییشناختی شعر برجسته گردد؟
نظریة بینامتنیت؛ پیدایش و مفهوم آن:
بینامتنیت intertext یا «التّناص» در لغت به معنای تجمع و ازدحام است (الزبیدی، بی تا، ماده نصّ) و بر ظهور، بالا رفتن و انباشتن نیز دلالت دارد. (ابن منظور، 1988، ماده: نص) این اصطلاح برای نخستین بار از طرف «ژولیا کریستوا» J.KRISTEVA و در نتیجة مطالعات او دربارة نظریات «باختین» M.BACHTIN مطرح شد.(وعدالله، 2005: 58-70). «کریستوا» قائل به سه سطح بینامتنی متوازی، نفی جزئی و نفی کلی است که در حقیقت سه سطح تأثیرپذیری متون هستند:
متوازی(اجترار) Négation Partiell: سطح نخست بینامتنی است که گاه کمترین تغییر از متن مادر (متن پنهان) در آن مشاهده میشود و گاه بی هیچ تغییر تنها جابجایی متنی است، به طوری که شالودة متن پنهان در متن حاضر متجلّی باشد.
نفی جزئی(امتصاص) Négation Symétriqu: سطح دوم که مقدار وامگیری آن فراتر است, اما هنوز ردّپایی از متن یا متون پیشین در آن دیده میشود. در نفی جزئی بخشی از ساختار متن پنهان در متن حاضر جلوهگر است و گاه نوع سیاق و چینش معنایی الفاظ, اقتباسی از متن مادر است. این مرتبة بینامتنی مرتبهای میانه از تأثیر و تأثر است که در آن متن پنهان، به صورت تغییر یافته، در پوششی تازه و قالبی نوین مطرح میگردد, امّا به مرتبة فنا نمیرسد و همواره ردّپایی از آن در متن جدید دیده میشود.
نفی کلی(حوار) Négation Totale: سطح سوم که بالاترین مرتبة این تأثیر و تأثر است و تنها لایة لطیفی از متن پنهان با استفاده از سرنخهایی بسیار ظریف و جزئی بر لایة قشری متون ظهور مییابد. در این سطح متن مادر به طور کلّی نفی شده و سیاقی متناقض در آفرینش متن جدید رخنه میکند. (ر.ک: ناهم، 2007: 49 ـ 66).
بینامتنیت در سطحی که «کریستوا» مطرح ساخت باقی نماند و «ژرار ژنت» (G.GENET ) ناقد فرانسوی با نگاشتن کتاب تأثیر گذارش «طروس» سطوح متعالی بینامتنیت را شناسایی و مورد بررسی قرار داد (ر.ک: المغربی،2010: 36-43).
«الشاب الظریف» شاعر غزل مادی:
«شمس الدین محمد بن سلیمان بن الشیخ عفیف الدین تلمسانی» ملقّب به «الشابالظریف» از شاعران بنام قرن هفتم است. (فروخ، بی تا: 656). پدر وی «عفیفالدین تلمسانی» صوفی خانقاه «سعید السعداء» و از شیوخ اهل تصوف بود. زمانی که فرزندش شمسالدین دیده به جهان گشود به تعلیم و تربیت او همّت گماشت. «شمس الدین» به مکتبخانه رفت و قرآن را از بر نمود و در حلقههای فقها و بزرگان اهل تصوّف شرکت کرد. (ضیف، 1428ق: 313ـ211). این نشست و برخاستها با علما و حلقههای دینی و رشد و نمو در خانوادهای صوفی مسلک, تأثیر فراوانی بر وی گذاشت. الشابالظریف فرهنگ اوّلیة خود را از پدر و عالمان دینی آموخت و سپس راه غزل و خمر را در پیش گرفت. شهرت او به «الشاب الظریف» به جهت بی بندوباری، شرابخواری و غوطهور شدن در لذّتهای دنیوی است. او طلایهدار شعر غزل در زمانة خویش است؛ چرا که بیشترین حجم دیوانش را غزل تشکیل میدهد. غزلهای مادّی او خالی از هر گونه تکلّف و تصنع و نتیجة تجربة حقیقی زندگی اوست.
نکتة قابل توجّه در مطالعة غزلهای این شاعر، حضور اصطلاحات صوفی، کلامی و قرآنی زیادی است که نتیجة فرهنگ دینی پدرش بوده است و تأثیری غیر قابل انکار از تصوف در آن دیده میشود. شگرفی اشعار این شاعر غزل سرا در تأثیر پذیری ویژه از عناصر دینی و پیوستگی و همگنسازی آن با غزل است. به کارگیری این سبک دو وجهی و متمایز در قالبی ظریف و یکنواخت، دیوان او را منحصر به فرد کرده، و به خوانش اشعار او از دیدگاه بینامتنیت، اهمیت ویژهای داده است.
بینامتنیت در شعر «الشاب الظریف»
1 . متون دینی
الف) نفی کلی
شاعر حیرت و سرگردانی خود را در عشق به سرگردانی شاعران در قافیههای پریشان مرتبط میسازد و با بهرهگیری از صنعت بلاغی تجرید، شعر و شاعری و سرگردانی را لایق خویش نمیداند:
وَ عَجِبْتُ مِنْکَ بِکُلِّ وَادٍ هَائِمٍ |
|
فِیْهِمْ وَ مَا مِنْ شَأْنِکَ الْأَشْعَارُ |
( الشاب الظریف، 2004: 150)
«از تو در شگفتم در هر سرزمینی سرگردانِ آنهایی، حال آنکه شعر سرودن در شأن و منزلت تو نیست»
این بیت، آیاتی از قرآن کریم را که در پاسخ به مشرکان و کسانی که پیامبر را شاعر خطاب میکردند در ذهن تداعی میکند ﴿ وَ الشُّعَراءُ یتَّبِعُهُمُ الْغاوُون * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یهِیمُون﴾(شعراء، 224-225). «و شاعران را گمراهان پیروى مىکنند.آیا ندیدهاى که آنان در هر وادیى سرگردانند؟» و دیری نمیپاید که آیة دیگری خاطرنشان میکند که ﴿وَ ما عَلّمنَاه الشِّعرَ و ما یَنبَغی لَه ﴾ (یس،69 ). «به او شعر نیاموختهایم و شعر درخور او نیست». و شعر گفتن را شایستة پیامبر نمیداند. شاعر اما چه زیبا این آیات را در هم تلفیق نموده و بیتی چنین ابداع کرده است. از نظر سبک واژگانی به کار رفته تغییر واحد فعلی به واحد اسمی در «یهیمون» به «هائم» قابل توجه است و انتقال معنایی در «الشعراء» و «الشعر» به «اشعار», سایه روشنی از این مسیر انتقالی را خاطر نشان میسازد و این جذب کلامی به بینامتنیت نفی کلی نزدیکتر میشود.
از بدایع غزلهای «الشاب الظریف» دو بیت زیر است که لایههای مختلفی از متون دینی با آن ترکیب شده است. شاعر به طرز شاعرانهای با الهام از آیات قرآن و داستان «موسی» پیغمبر، سرخی گونة معشوق را به آتش وادی طور تشبیه میکند و چنان شیدا میشود که یاران، او را مجنون میپندارند:
تَوَهَّمَ صَحْبِی أَنَّ بِی مَسَّ جِنَّةٍ |
|
وَ أَنْکَرَ حَالِی صَاحِبٌ وَ حَمِیْمُ
|
وَ لَمَّا بَدَتْ فِی طُوْرِ خَدِّکِ جَذْوَةٌ |
|
وَ لَاحَتْ لِقَلْبِی عَادَ وَ هُوَ کَلِیْمُ |
(الشاب الظریف،2004: 301)
«یارانم گمان بردند دیوانه گشتهام و رفیقان و یاران نزدیک, منکر حال و احوال من شدند. هنگامی که در شرارة گونهات شررهایی پدیدار گشت و بر قلبم نمودار گردید، قلبم زخمی و مجروح بازگشت»
و اینک اشارهای مختصر به متون قرآنی که در ژرف ساخت ابیات فوق نقش داشتهاند: ﴿فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیم﴾ (شعراء 101،100)﴿فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً..﴾ (قصص ، 29).﴿وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیما﴾(النساء، 164)
«در نتیجه شفاعتگرانى نداریم، و نه دوستى نزدیک/ و چون موسى آن مدّت را به پایان رسانید و همسرش را [همراه] برد، آتشى را از دور در کنار طور مشاهده کرد.../ و خدا با موسى آشکارا سخن گفت.»
تنیدگی دو متن غزلی و دینی در ابیات که برجستگی آن اقتباس داستانی از قصة «موسی(ع)» است، بسیار ماهرانه صورت گرفته است. گونة سرخ معشوق به وادی طور و آتش آن تشبیه گشته و نوعی قداست را برای آن قائل شده است؛ زیرا «موسی» در کوه طور در کنار آن آتش به نبوّت برگزیده شد. شرارة آتش که نقطة هدایتگری بود در گونة معشوق تجلّی یافته است و توریهای که در کلیم به کار رفته است، بافت ابیات را دو پهلو ساخته و متن را پختگی خاصّی بخشیده است؛ بنابراین بینامتنیت در آن از نوع نفی کلی است.
طور خدک |
جذوة |
و هو کلیم |
جانب الطور الأیمن |
جذوة من النار |
مَجروح |
موسی کلیم الله |
و کلّم الله موسی تکلیما |
ب) نفی جزئی
چنانکه در مقدّمه اشاره شد، در نفی جزئی متنِ پنهان یا پیشین نمود بارزتری در متن حاضر دارد، به طوری که با اندک شناختی از متن پیشین به راحتی میتوان، رابطة متنی آنها را کشف کرد. شاعر در ابیات زیر میان بافت داستان قرآنی «موسی» و «خضر» علیهما السلام و بافت شعری, تنیدگی زیبایی برقرار ساخته است. «موسی» با «خضر» همراهی میکند تا از علم و وارستگی او بهره جوید. در نهایت آن دو به شهر ساحلی «ناصره» [در فلسطین کنونی] رسیدند و از مردم شهر طلب غذا کردند و آنها از این امر امتناع ورزیدند.(طبرسی، 1372، ج 6 , 751) شاعر پس از تقابلی بین خود و «موسی»، چنین بیان میکند که قبیلة معشوق از این شهر و دیار است و اینها که «موسی» را به میهمانی نپذیرفتند، با ما چگونه رفتار خواهند کرد:
مَاأَنْصَفُوا الْخِضر الْبَانِی جِدَارهُمُ |
|
لَمَّا أَرَادَ بِأَنْ یَنْقَضَّ حِیْنَ بَنَی |
«[این قبیله] با «خضر» پیامبر که دیوارشان را که در آستانة فرو ریختن بود بنا کرد به عدالت رفتار نکردند. چرا که «موسی» و «خضر» از آن قوم طلب طعام کردند، ولی آنها را به اندک چیزی مهمان نکردند، پس با ما چگونه رفتار خواهند کرد!؟»
در قرآن کریم دربارة این داستان چنین آمده است که:﴿فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یضَیفُوهُما فَوَجَدا فِیها جِداراً یرِیدُ أَنْ ینْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَیهِ أَجْرا﴾. (کهف/77) «پس رفتند تا به اهل قریهاى رسیدند. از مردم آنجا خوراکى خواستند، ولی آنها از مهمان نمودن آن دو خوددارى کردند. پس در آنجا دیوارى یافتند که مىخواست فرو ریزد، و [خضر] آن را استوار کرد. [موسى] گفت: «اگر مىخواستى [مىتوانستى] براى آن مزدى بگیرى.»
از آنجا که بافت دستوری آیه کاملاً تغییر یافته ولی مضمون کلمات کلیدی مانند «خضر، موسی، جدار، استطعما، ینقض» همچنان در متن وجود دارد، نوع بینامتنیت موجود در این ابیات, نفی جزئی است.
شاعر در برابر اعراض و رویگردانی محبوب به صبر و شکیبایی پناه میبرد و با دستِ تسلّی در بهبود قلب پاره پارة عاشق میکوشد:
فَإِنَّ لِی بَعْضَ صَبْرٍ أَسْتَعِیْنُ بِهِ |
|
تَرْفُوهُ کَفُّ الْتَّأَسِی إِذْ تُمَزِّقُهُ |
(الشاب الظریف،2004: 231)
«صبر و شکیبایی دارم که از آن یاری میجویم و هر گاه دست غم آن را پاره پاره کند او آن را وصله میزند.»
شاعر با تغییر فعل امر به فعل مضارع با متن قرآن به گفتگو مینشیند. این بافت ساختاری و چرخة معنایی در قرآن به گونهای دیگر بیان میگردد. اهل ایمان در برابر گردبادهای سنگین روزگار باید به صبر و اقامة نماز پناه برند که البته این کار بس دشوار است و جز فروتنان خاشع، کسی را یارای چنین کاری نیست.﴿وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعِینَ ﴾ (بقره/45). «از شکیبایى و نماز یارى جویید و به راستى این [کار] گران است، مگر بر فروتنان» و شاعر نیز خاشعانه در برابر جور و جفای معشوق از صبر استعانت میجوید. بینامتنیت موجود از نوع نفی جزئی است.
شاعر از شور عشق و هیجان و وجد سخن میگوید و در قالب استفهامی انکاری بیان میدارد که کدام عاشق است که عشق در قلبش رخنه کرده و اقامت گزیده؛ و از سینهاش بیرون رفته باشد:
أَیُّ صَبٍّ قد غَادَرَ الْوَجْدُ مِنْهُ |
|
مُسْتَقَرّاً بِقَـلْبِـهِ وَ مُقَـامَـا |
(الشاب الظریف، 2004:310)
«کدامین عاشق است که پس از آنکه عشق در قلب او منزل گزیده و مستقر گشته است عشق از او جدا شده باشد.»
کاربرد اسمی دو واژة «مستقر» و «مقام» که ثبوت را میرساند، بر ثبوت عشق در قلب عاشق تأکید دارد. شاعر آن دو واژه را از قرآن اقتباس کرده و آهنگ و موسیقی موزونی را پدید آورده است. در قرآن کریم این دو واژه در دو سیاق متفاوت در یک سوره به کار رفته است. یکی سیاق مثبت که بیان حال نیکوی بهشتیان و استقرار و ماندگاری آنها در نعمتهای بهشتی است:﴿خالِدِینَ فِیها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً ﴾(فرقان/76)«در آنجا، جاودانه خواهند ماند. چه خوش قرارگاه و مقامى!» و سیاق دوم فضای منفی و بیان حال جهنمیان و جاودانگی عذاب دوزخیان است:﴿ إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً﴾(فرقان/66)«و در حقیقت، آن بد قرارگاه و جایگاهى است» بنابراین شاعر خود را میان بهشت و جهنمی جاودان مییابد که در آن استقرار یافته و هرگز کوچ نخواهد کرد. بهشت که خوشی لحظات عاشقی است و جهنم که لحظات عذاب عاشق از دوری معشوق است بیانگر بینامتنیتی از نوع نفی جزئی است.
ج) بینامتنیت متوازی:
پایینترین سطح بینامتنیت است که متن مادر و سابق با کمترین تغییر و یا بدون تغییر در متن بروز میکند.
داستان موسی همانطور که در چندین جای قرآن آمده است، در اشعار شاعر غزلسرای عصر انحطاط نیز به طرق مختلف و در جاهای متعدّدی ظهور یافته است.جادوی چشم معشوق و اتّهام «موسی» به سحر و ساحری در هم تنیده میشود. شاعر عاشقان را از افسون چشمان معشوق بر حذر میدارد و به آنان هشدار میدهد که مبادا این فسون آنها را از شهر و سرزمینشان به بیغولهها بکشاند:
یَــا عَـاشِقُـونَ حَـاذِرُوا |
|
مِنْ غَدْرِهِ وَ مَکْرِهِ |
(الشاب الظریف، 2004: 178)
«ای عاشقان از مکر و حیلة او بر حذر باشید. و از چشمان افسونگرش هنگامی که در کارها تردید کردید. او میخواهد با جادویش شما را از سرزمینتان بیرون کند.»
اما موسی نیز متّهم به سحر است. معجزات او باعث این اتهام گشته است:﴿یرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَماذا تَأْمُرُون ﴾ (شعراء، 35). «مىخواهد با سحر خود، شما را از سرزمینتان بیرون کند، اکنون چه رأى مىدهید؟» معشوق با موسی برابری میکند و عاشقان چون فرعون و خدم و حشم او به انکار معشوق و جادوی اعجازآور او میپردازند. این ابیات علاوه بر برخورداری از بینامتنیت متوازی, از بینامتنیت موسیقایی نیز بهرهمند است. در اینجا به جز سیاق محتوایی، تغییری در ساخت دستوری جمله مشاهده نمیشود و با همان سبک ساختاری در بافت شعر قرار میگیرد.
در جایی دیگر از دیوان شاهد ابیاتی هستیم که شاعر در آن از معشوقة لاغراندامی سخن میگوید که در دلها آتشی افکنده است و مردم از شراب دهانش مست گشتهاند:
أَهْیَـفُ کَالْبَـدْرِ یَصْـلی |
|
فِی قُلُـوبِ الْنَـاسِ نَـارَا |
( الشاب الظریف،2004: 370)
«لاغر اندام و ماهوش است و در دل انسانها آتش به پا میکند./شراب را به دهانش آمیخته، پس مردم را از دیدار او مست مییابی»
مفاهیم موجود آمیزهای از آیات قرآن است که در آن از آتش بزرگ قیامت و حیرانی و مبهوتی آن روز خبر میدهد:﴿الَّذِی یصْلَى النَّارَ الْکُبْرى﴾(اعلی، 12). «همان کس که در آتشى بزرگ درآید». و نیز آیة دیگری که وحشت روز قیامت را به تصویر میکشد: ﴿وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ ﴾ (حج، 2) «و مردم را مست مىبینى و حال آنکه مست نیستند، ولى عذاب خدا شدید است».
قدرت به کارگیری متن دینی در بافت شعری (غزل مادی) در این ابیات به اوج خود میرسد. در آتش افتادن کافران و مشرکان و حال آنان که به شدت در رنج و محنت افتادهاند، در این ابیات به حالت زیباروی ماهوشی مبدّل میگردد که آدمیان از عشق وصال او در رنج و عذاب و آتشاند. بیت دوم به زیبایی پیوندی میان روز قیامت و زلزلة روز حشر و مستی انسانهای از قبر برخاسته، با مردمان سرمست از سرخی لب و گونة زیبارو برقرار میکند و آخرت هولناک و روز رستاخیز را به عشق مادی متصل میگرداند. گفتگوی متن شعری با متن قرآنی بینامتنیت متوازی است.
«الشاب الظریف» با تصغیر کلمة عرب، محبوب بادیهنشین خویش را با لفظی محبوب ذکر میکند و آنان را به خلق و خوی نیکوی قدیم میستاید و از آنها میخواهد که به همان عهد و پیمان پیشین بازگردند:
عُرَیْبٌ کَانَ لِی مَعَهُمْ عُهُودٌ |
|
ظَنَنْتُ بَقَاءَ هَا وَ لَهُمْ وِدَادُ |
عَهِدْتُ لَدَیْهِمُ خُلُقاً جَمِیلَا |
|
وَ قَدْ غَضِبُوا وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوُا |
(الشاب الظریف ،2004: 123)
«عربهایی بادیه نشین که با آنها پیمانهایی بسته بودم گمان کردم که آنها بر عهدشان پایبند خواهند ماند و دوستی خود را حفظ خواهند کرد. من آنها را به نیک خلقی میشناختم ولی [از رفتار عاشق] خشمگین گشتهاند و اگر به عهد و پیمان و دوستیشان با من بازگردند نیک خلقیشان دوباره باز خواهد گشت.»
در دو آیة 27 و 28 سورة انعام به قسمتی از اعمال لجوجانه مشرکان که گویای حال آنها به هنگامی که در روز رستاخیز در برابر آتش دوزخ قرار گرفتهاند اشاره شده است. آنان پس از درک حال وخیم خویش، چنان منقلب میشوند که فریاد برمیکشند ای کاش برای نجات از این سرنوشت شوم، و جبران کارهای زشت گذشته بار دیگر به دنیا باز میگشتیم. خداوند در این آیه تأکید میکند که اگر به فرض محال بار دیگر به این جهان برگردند به سراغ همان کارهایی میروند که از آن نهی شده بودند:﴿بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُون﴾ (انعام، 28) «[ولى چنین نیست] بلکه آنچه را پیش از این نهان مىداشتند، براى آنان آشکار شده است. و اگر هم بازگردانده شوند قطعاً به آنچه از آن منع شده بودند برمىگردند و آنان دروغگویند».
شاعر میان محبوبان عرب خویش و اهل آتش رابطه برقرار کرده است که این رابطه بینامتنی از نوع متوازی و تکرار با کمترین تغییر در متن مادر است.
استفاده از مضمون و ساخت متن متعالی و به کارگیری آن در سیاق جدید و در بافتی متفاوت یکی از شگردهای «الشاب الظریف» در استفاده از آیات قرآن کریم است. آیة نخست سورة توحید رکن یکتا پرستی است. شاعر این مضامین اخلاقی- اسلامی را به غزل حسّی پیوند میدهد و به وصف معشوق خویش میپردازد. معشوق او چشمانی دارد که عاشق خود را میکشد ولی نیازی به پرداخت دیه ندارد:
یَقـْتُـلُ بِـاللَّـحْـظِ وَ مَـا |
|
عَلَیْهِ فِی ذَاکَ قَوَدْ |
(الشاب الظریف،2004: 367)
«با نگاهش عاشق را میکشد و خونبهایی بر گردنش نمیافتد. از اینکه نگاهم به نگاهش بیافتد به «سورة اخلاص» پناه میبرم.»
شاعر در مصراع دوم از بیت دوم مستقیماً و بدون هیچ تغییری آیة قرآن را تضمین میکند و این همان نوع سوم بینامتنیت است.
2. شعائر و اصطلاحات علوم دینی در شعر «الشاب الظریف»
نفی کلی:
بینامتنیت شعائر و مناسک دینی و اصطلاحات علوم مختلف آن نیز در شعر شاعر به کار رفته است. «الشاب الظریف» متأثر از تصوّف پدر و استادان خود از حوزههای مختلف علوم دینی بهرهمند بوده است و اصطلاحات رایج علوم کلام و فلسفه و ... به همراه اصطلاحات صوفی در شعر وی بروز و حضور یافتهاند.
یکی از اصول اساسی مطرح شده در ادیان، حضور امام غایب یا همان منجی در میان مردم است, امامی که به طور غیر مستقیم بر اداره و شؤون مملکت نظارت دارد و از آن آگاه است. شاعر ارتباطی میان این عقیده و محبوب خویش برقرار میسازد و او را حاکم و امامی میداند که در عین دوری، بر امور وجودی عاشق حکومت میکند؛ سپس زبان به شکوه باز کرده از فراق سخن میراند و طولانی شدن غیبت محبوب را به طور پنهان به طولانی شدن غیبت امام شیعیان متّصل میکند که نوع بینامتنیت موجود، نفی کلی است.
یَا غَائباً یَحْکُمُ فِی مُهْجَتِی |
|
عَلَیَّ طَالَتْ غَیْبَةُ الْحَاکِمِ |
(الشاب الظریف،2004: 317)
«ای غایبی که بر قلبم حکومت میکنی. غیبت حاکم طولانی گشته است.»
در مسلک صوفیان نور و حجاب از اهمیت فراوانی برخوردار است. شاعر این دو واژه را در یادآوری روزگاران خوش وصال به کار میگیرد؛ و از معنای صوفیانهشان دور میگردد:
مَا کَانَ عَهْدُکَ إلاّ ضَوْءُ بَارِقَةٍ |
|
لَاحَتْ لَنَا وَ طَوَتْ أَنْوَارَهَا الْحُجُبُ |
(همان: 47)
«روزگارِ وصل تو تنها بارقهای از نور بود که بر ما رخ نمود و حجابها درخشش پرتوهای آن را پوشاندند.»
گویا محبوب از نورانیت مقدسی برخوردار بوده، دوری مکانی و زمانی شاعر را در حجاب قرار داده و او را از دیدن یار دیرینة خویش محروم گردانده است. رابطة بینامتنیت مضمونی، از نوع نفی کلی است و تنها خوانندهای پی به این گفتگوی متنی میبرد که با اصطلاحات علوم صوفیه آشنا باشد.
یکی از مناسک دینی مسلمانان در موسم حج، «رَمی جَمَرات» است که حاجیان باید بدان عمل کنند. آنها با سنگ ریزهها بر جایگاه شیطان هجوم میآورند و با این کار رویگردانی خویش را از شیطان آشکارا و نهان جلوهگر میسازند. شاعر که اشکهای خود را بر گونه جاری کرده و قلبش از سوزش عشق شعلهور گشته است، قلب خویش را در معرض هجوم ناوک معشوق میبیند که از این کار وی ملتهب شده است: و آن را به «رمی جمرات» تشبیه میکند:
هُناکَ تَرَی أَدْمُعِی الْمُنْحَنَی |
|
وَقَلْبِی بِرَمْی الْجِمَارِ اشْتَعَلْ |
«(اگر آن اتفاق بیفتد) اشکهایم را در سرزمین «المنحنی» خواهی دید و قلبم از پرتاب ناوک دیدگان معشوق آتش گرفته است.»
در کنار «رمی جمار» شاعر با به کار بردن صنعت توریه در واژة «المنحنی» که به مکانی در «مکّه» اشاره دارد، بینامتنیت را بر واژگان خود شناور کرده و با این بازی واژگانی سعی در مقدس جلوه دادن عشق خود دارد. نوع تناص به کار رفته در ابیات به دلیل تفاوت سبک و سیاق دو متن و دوری متن شعری حاضر از متن اصلی و شعائر دینی، نفی کلی است.
نفی جزئی:
شاعر گاه در بیان زیبایی گیسوان معشوق و پیچش آن از اصطلاحات فلسفی سود میجوید. برهان، تسلسل، دور، حدیث و تأویل، واژگانی هستند که در مباحث فلسفی و علم کلام مطرح میشوند. شاعر در این ابیات با چیرهدستی پیچش گیسوان معشوق را به تسلسل و دور وصف میکند و سپس حدیث و تأویل را در مورد سخنان ملامتگران دربارة خود و معشوق به کار گرفته، میان این اصطلاحات با غزل خویش رابطه برقرار میکند:
وَ مَا بَالُ بُرْهَانِ الْعِذَارِ مُسَلَّماً |
|
وَ یَلزَمُهُ دَوْرٌ وَ فِیْهِ تَسَلْسُلُ |
|
|
(همان: 242) |
رَأَوْا مِنْکَ حَظّی فِی الْمَحَبَّةِ وَافِرَاً |
|
لِذَا حَرَّفوا عنّی الْحَدِیْثَ وَأَوَّلوُا |
(همان: 43 )
«دلیل گیسوان کدامند که دلیلی مسلم و قاطع گشتهاند؟ پیچیده شده و به صورت حلقه حلقه در آمدهاند/ دیگران دیدند که بهرة من از محبّت تو فزون گشته است بدین جهت بود که در مورد من سخنها را تحریف کردند و به تأویل و تفسیر پرداختند.»
واژگانی که به عملیات فرا متن اشاره میکنند در اندیشة فرقههای مختلف اسلامی به ویژه فرقههای کلامی و غیر کلامی اهل سنّت و تشیع دیده میشوند. شاعر در این ابیات آنها را از جایگاه کاربردی خود خارج کرده و به اوصاف معشوق خود مبدل ساخته است. نوع بینامتنیت نفی جزئی است.
مسند و مرسل از اصطلاحات علم حدیث است (ر.ک: الصالح، 1981: 166) که شاعر آن را به کار میبرد تا بر زیبایی محبوب تأکید کند:
فَحَدِیْثُهُمْ عَنْ حُسْنِ وَجْهِکَ مُسْنَدٌ |
|
وَحَدِیثهُمْ عَنْ طِیْبِ رِیْقِکَ مُرْسَلُ |
(الشاب الظریف،2004: 380)
«سخن آنان دربارة زیباروییات مانند حدیث مسند، راویان زیادی دارد و سخنشان دربارة آب دهانت مانند حدیث مرسل فقط از خودت نقل و روایت شده است و راویان دیگری ندارد.»
و چه زیبا چنین ابتکاری را به خرج میدهد که شاید کمتر در شعر دیگر شاعران چنین مفهومی آمده باشد.
متوازی:
شاعر با توجّه به همان فرهنگ دینی و تصوّفی که از پدر آموخته بود، به اصطلاحات و اصول عرفان و تصوّف آگاهی کامل داشت. این دو بیت از معدود ابیاتی است که سرشار از اشارات و اصطلاحات خاص اهل تصوف است که در همان معنای اصلی خود بدون هیچ تغییری به کار رفته است:
کُنَّا حُرُوفَاً عَالِیَاتٍ لَم نُقَلْ |
|
مُتَعَلِقَاتٍ فِی ذُرَی أَعْلَی الْقُلَلْ
|
أَنَا أَنْتَ فِیهِ وَ نَحْنُ أَنْتَ وَ أَنْتَ هُوَ |
|
وَ الکلُّ فِی هُوَ هُو فَسَلْ عَمَّنْ وَصَلْ |
(همان: 385 )
«ما حروفی بودیم بر بلندیها که هنوز گفته نشده بودیم. ما بر نوک قلهها و بلندیها آویزان بودهایم. من تو هستم در او و ما توییم و تو اویی و همه در اویند پس جویای کسی باش که طعم وصال را چشیده است.»
بر اساس سخن شارح دیوان, این دو بیت به سه اصل حلول، اتحاد و وصال اشاره دارد. نوع بینامتنیتی که در این ابیات مشاهده میشود متوازی است؛ زیرا سیاق، چیزی منافی معنای اولیه دریافتی ندارد.
شاعر جلوة روی محبوب را به طلوع فجر و سپیده دم تشبیه میکند و ناخودآگاه چون موذّنی بانگ اذان را سر میدهد:
وَ أَذَّنْتُ حِینَ تَجَلَّی الْصَّبَاحُ |
|
بِحَیِّ عَلَی خَیْرِ هَذَا الْعَمَلْ |
(همان: 284)
«هنگامی که روی چون سپیده دم معشوق جلوه کرد به حیِّ علی خیرِ العمل (بشتابید به سوی بهترین کار) اذان گفتم.»
مصراع دوم قطعهای از اذان است که به طور صریح به کار رفته است. سیاق این اقتباس به طور کامل از محور مقدّمات نماز و.... که اذان یکی از آنهاست فرسنگها فاصله دارد و دگر بار شاعر عبارت شریعت را در طریقت عشق به کار میبرد. او میگوید: آمدن محبوب بهترین عملی است که میتوان هنگام آمدن صبح بدان نوید داد. پس در صبحدم وصال اذان میگوید، اذانی متفاوت که از گلدستة قلب عاشق به گوش میرسد.
3. بینامتنیت تاریخ دینی
حوادث و رویدادهای تاریخ دینی
نبرد «صفین» یکی از حوادث تاریخی صدر اسلام است که در آن معاویه با امام «علی»(ع) به نزاع برخاست. شاعر تقابل خود با ملامتگران را به رویارویی دشمنان با امیر مؤمنان تشبیه میکند. سپس برق دیدگان معشوق را به برق دو شمشیر که در وسط کارزار میجهند و مانع از هر گونه صلح و سازش میشوند، مینمایاند:
کَأَنَّنِی وَ اللَّواحِی فِی مَحَبَّتِهِ |
|
فِی یَوْمِ صِفّینَ قَدْ قُمْنَا بِصَفَّیْنِ |
(همان: 337)
«گویا من و ملامتگران در عشق او در جنگ صفین در دو صف مقابل ایستادهایم. او چگونه خواهان صلح و سازش میان ماست، حال آنکه دیدگانش با دو شمشیر میان ما در رفت و آمد است.»
شاعر در این ابیات میان آن واقعة تاریخی و صحنة عاشقی خود و عکس العمل معشوق و ملامتگران رابطه برقرار میکند. شاعرِ عاشق در رویارویی ملامتگران است و جنگی میان آن دو به پاست. وجه اشتراک این دو فضا در به کارگیری ساز و برگ جنگی است. معشوق با ناوک دیدگانش به نبرد میان عاشق و ملامتگران دامن میزند و هرگز خواهان صلح و سازش نیست. این بینامتنیت از نوع نفی جزئی است زیرا فضای واقعی نبرد به فضای انتزاعی جنگوار میان عاشق و معشوق و ملامتگر تبدیل میشود.
شاعر غزلسرا در جایی دیگر، غوطهور شدن در دنیای عشق و جوانی را با حادثة معراج پیامبر پیوند میزند:
وَ صَفْوَةُ الْدَّهْرِ بَحْرٌ وَ الْصَّبَا سُفُنٌ |
|
وَ لِلْخَلَاعَةِ إِرْسَاءٌ وَ إِسْرَاءُ |
(همان: 29)
«پاکی روزگار دریاست و عشق و جوانی کشتی آن و فسق و مجون در این دریا لنگر میاندازند و شبانه در آن سیر میکنند.»
این بیت به حادثة معراج اشاره دارد که پیامبر (ص) در شب معراج از نعمتهای فراوان معنوی بهرهمند شدند. شاعر نیز هنگامة میگساری و عشقبازی لذّت فراوان یافته است. پیامبر (ص) و شاعر هر دو حرکت و سیر متعالی را در فضایی متفاوت تجربه کردهاند. بنابراین نوع بینامتنیت نفی جزئی است. زیرا دو مسألة لذّت و حرکت و سیر متعالی در فضای پیامبر در روز معراج و شاعر در میگساریش دو مقولة مشترکند، که شاعر تنها به اشارهای در مورد شب معراج بسنده کرده است و ذهن خواننده را به «سبحانَ الّذی أسرَی بِعَبدِهِ لَیلا مِنَ الـمسجِدِ الـحرامِ إلی الـمسجدِ الأقصَی»، میبرد.
4. بینامتنیت شخصیّتهای دینی
منظور از شخصیّتهای دینی, شخصیّتهایی هستند که در تاریخ و متون دینی حضور دارند. در مسألة فراخوانی شخصیتها، تنها بافت متن است که خطوط کمی و کیفی شخصیتها را برجسته میسازد (احمد، 2006، 86 - 15) برخی از این شخصیتها چون «قابیل»، «ابلیس»، «ابولهب» و ... از شخصیّتهای منفی و منفورند که به سبب تقدّس و تنزّه شخصیّتهای پیامبران الهی, جداگانه بدانها اشاره کردهایم.
از شخصیّتهای مقدّسِ پیامآوران الهی و اولیاءالله، «نوح» (ع) و فرزندان وی؛ «سام» و «حام» هستند که جدّ عربها و سیاه پوستانند:
صَبَوْتُ إِلَی الْصَّبَابَةِ وَ الغرامِ |
|
و وَدَّعَ نَاظِری طِیْبَ الْمَنَامِ |
(الشاب الظریف, 2004: 313 )
«شیفتة عشق و جوانی گشتم تا اینکه دیدگانم خواب خوش را وداع گفت. آهویی از فرزندان «سام»، که چشمانش مانند آلحام سیاه بود قلبم را به سختی و مشقّت انداخت.»
بینامتنیت در دو واژة اسمی حام و سام به کار رفته است. شاعر این دو واژه را در وصف معشوق خود به کار میگیرد. نوع بینامتنیت شخصیّت، اسمی است. او در لایهسازی این نامها در غزل مهارتی بینظیر دارد.
شاعر در جایی دیگر معشوق را در حسن و زیبایی، خواهر حضرت «یوسف» صدّیق (ع) میداند، و ناتوانی صبر و شکیب خود در تحمّل عشق او را متذکّر میگردد، که من صبر و طاقت ایّوب صابر(ع) را ندارم:
صَدَّتْ بِلَا سَبَبٍ عَنِّی فَقُلْتُ لَهَا |
|
یا أُخْتَ یوسُفَ مَا لِی صَبْرُ أیّوبِ |
( همان:81 )
«بیدلیل از من رویگردان شد پس به او گفتم ای خواهر یوسف! من صبر ایوب ندارم.»
شاعر در این بیت رو به محبوب خود کرده میگوید: ای خواهر یوسف، من در دوری تو صبر ایّوب ندارم. شاعر با به کارگیری اسم از صفت غالب بر آن در وصف محبوب و بیان حال خود، یاری جسته است. او محبوب را خواهر «یوسف» میداند؛ یعنی زیبایی او چنان است که بیننده گمان میبرد او خواهر «یوسف» پیامبر است. سپس حال خود را بیان کرده میگوید: تنها «ایّوب» پیامبر میتواند در برابر چنین زیباییای صبر پیشه گیرد.
در بیشتر مواقع شاعر از بینامتنیتهای اسمی به کار گرفته در غزلیات خود آرایههای بدیعی زیبایی میآفریند. او سحر و جادوی چشمان معشوق را به سحر و جادوی «هاروت» در بابل نسبت میدهد و بین آن دو ارتباط برقرار میکند:
مَا سِحْرُ هَاُروْتَ الْمُفَرِّقُ غیرَ ما |
|
فِی مُقْلَتَیْکَ مِنَ الْفُتُورِ تَجَمَّعَا |
(همان: 207)
«فسون جدا کنندة هاروت چیزی جز فسون خماری که در دیدگان تو جمع شده است، نیست.»
در اینجا شاعر با به کار بردن کلمة هاروت, بینامتنیت اسمی را به کار میگیرد و میگوید: فسون و جادوی «هاروت» در چشمان جادویی تو گرد آمده است. با وجود اینکه مدت زیادی از زمان «هاروت» گذشته است دگر بار سحر او در دیدگان معشوق تجلّی مییابد و عاشق را مبهوت خویش میسازد.
از جمله شخصیّتهای مذموم در متون دینی، «ابولهب» است که در قرآن کریم در سورهای به نفرین او پرداختهشده است «تبَّت یَدا أبی لهبٍ وَ تَبَّ» (مسد، 1) و همسر او «حـمّالة الـحطبِ» آتش جهنم معرّفی گردیده است: « و امرأتُهُ حمّالَةَ الـحَطَبِ». شاعر سرخی گونههای معشوق را از سرخی گلهای سرخ میداند، نه از سرخی آتش «ابولهب»! و او را حمل کنندة گلهای سرخ میانگارد، نه حمل کنندة هیزم آتش:
لَوْ لَمْ تَکُنْ اِبْنَةُ الْعُنْقُودِ فِی فَمِهِ |
|
مَا کَانَ فِی خَدِّهِ الْقَانِی أَبُولَهَبِ |
( همان: 92)
«اگر شراب در دهانش نبود در این گونة سرخش آتش زبانه نمیکشید. (در این گونة سرخش «ابو لهب» نبود). بریده باد دست ملامتگران که گونهاش دارندة گل سرخ است نه حامل آتش «ابولهب»!»
شاعر در این بیت علاوه بر تناقض فضای شعری که به آن اشاره شد، از دو کنیه و لقب به صورت متوالی در دو بیت استفاده میکند؛ یعنی «ابولهب» و «حـمالة الـحطب»، سپس به ابداع لقبی نوین برای معشوق خود اقدام کرده است و لقب «حـمّالة الورد» را برای او برمیگزیند.
نتیجه
بررسی روابط بینامتنی دینی در اشعار «الشاب الظریف» غزلسرای مشهور قرن هفتم نشان میدهد که قرآن کریم و حفظ آن منبعی عظیم برای الهام شاعر بوده است و تاثیر شگرفی بر ذهن و زبان و خیال این شاعر بر جای گذارده است، به طوری که میتوان سبک بیانی او را، ساختاری جدید از بینامتنی مضمونی یا غزل مادّی با پیرنگ دینی نامید. شاعر به شکلهای مختلف میان متون، شخصیّتها و اماکن دینی و غزل مادّی تنیدگی ایجاد کرده است، که این تنیدگی از سطح نخست بینامتنیت (متوازی) تا سطح متعالی آن ( نفی کلی) را شامل میشود و این سطح اخیر بیشترین و بارزترین نوع الهامگیری در دیوان او به شمار میرود. چیره دستی این شاعر غزلسرا او را یکّهتاز عرصة وامگیری دینی در چارچوپ غزلی کرده است.