نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار دانشگاه تهران

2 استادیار دانشگاه پیام نور

چکیده

دیک الجن حمصی یکی از معدود شاعران عصر عباسی است که به جای مدح این و آن، شعرش را تنها در راه بیان احساسات و عقاید خویش قرار داده است. یکی از مهم­ترین باورهای این شاعر علوی، اعتقاد به حق مسلّم امام علی (ع) در جانشینی پیامبر (ص) است که در دیوانش هرچه زیباتر به تصویر کشیده شده است. وی برای اثبات خلافت امام علی (ع)، دو دسته از دلایل نقلی و عقلی را مطرح می­کند. در بخش دلایل نقلی، واقعة غدیر خم، حدیث منزلت، و حدیث قرطاس را بیان می­کند، و در بخش دلایل عقلی نیز از شاخص­هایی چون قرابت امام علی (ع) و پیامبر (ص)، دانایی، سخنوری، شجاعت، ثبات قدم و خیرخواهی آن حضرت سخن می­گوید که هر مخاطب منصفی با شنیدنِ مجموعة این دلایل، به حقانیت امام علی (ع) در جانشینی پیامبر (ص) ایمان می­آورد.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Description of Imam Ali’s Caliphate in Dic ol Jen al Hemsies Poetry

نویسندگان [English]

  • Mohammad Hasan Fuadian 1
  • Morteza Ghadimi 2

1 Associate professor, university of Tehran

2 Assistant professor, payam nour university

چکیده [English]

Dic ol Jen al Hemsi is one of the Few Shiite Poets that Made Use of His Poem to Express His Belief and Feeling, Instead of Praising Wealthy and Powerful People. One of His Important Parts of His Beliefs Centralized on the Subject that Imam Ali is the Real Sovereign after the Prophet Mohammad Peace be Upon Him and Declared his Idea Through his Poem. Dic ol Jen Presents Two Kinds of Scriptural and Intellectual Reasons to Proof Imam Ali’s Right in the Mentioned Affair. In His Poems Dic ol Jen Notes Qadire Khom Event, Hadith e Manzelat and Hadith e Qertas, as Intellectual Reasons. On the Other Side he Recites Imam Ali’s Eloquence, Bravery, Resoluteness, Benevolence, as Scriptural Reasons. These Reasons Make Everyone to Believe in Imam Ali’s Sovereignty after Prophet Mohammad PBUH, and to Reproach his Right Usurpers.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Dic ol Jen al Hemsi
  • Imam Ali’s Caliphate
  • Dic ol Jens Poetry

با وجود اینکه دیک الجن حمصی، یکی از شاعران تأثیرگذار زبان و ادبیات عربی در عصر عباسی بوده است اما به دلیل داشتن باورها و گرایش­های علوی، و اختصاص دادن بخش قابل توجهی از اشعار خود به اهل بیت (ع)، در طول تاریخ، مورد ستم قرار گرفته و علی­رغم شایستگی­های ادبی‌اش، سهمی جز حاشیه نشینی در ادبیات عربی نصیبش نشده است. از میان بردن دیوان خطی شاعر که شواهد زیادی بر وجود آن در دست است، و حذف اشعار علوی وی از دیوان­های چاپی روزگار معاصر، تنها بخشی از هزینة سنگینی است که دیک الجن در راه پُر مخاطرة عشق به اهل بیت (ع) پرداخته است.

مقالة پیش رو، در صدد است پس از بدست دادن شمة بسیار کوتاهی از زندگی دیک الجن، یکی از مهم­ترین موضوعات شعر وی یعنی مسألة جانشینی امام علی (ع) پس از پیامبر (ص) را مورد بحث و بررسی قرار دهد تا روشن گردد که مسألة یادشده، در شعر این شاعر که یکی از انسان­های آزادة اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری قمری بوده، چگونه به تصویر کشیده شده است. 

 دیک الجن حمصی، نام، نسب و لقب وی

وی ابومحمد، عبدالسلام بن رَغبَان بن عبدالسلام بن حبیب بن عبدالله بن رغبان بن یزید بن تمیم است که اصل دودمانش به روستای مُؤتَه[1] در سرزمین شام برمی­گردد. (الإصفهانی، بی تا، ج14، ص51) از نیاکان وی نخستین کسی که اسلام آورد، تمیم بود که به دست حبیب بن مَسلمة فَهری به این افتخار نایل آمد. (صافی، 2006: 19) مشهورترین شخص از اجداد او هم حبیب بن عبدالله بن رغبان است که در عصر منصور، خلیفة عباسی، کاتب بود و مسجد ابن رغبان در بغداد بدو منسوب است.(الجهشیاری، 1938:102)

نام عبدالسلام بن رغبان چنان تحت شعاع لقبش؛ دیک الجن قرار گرفته است که بیشتر کتاب­هایی که از وی نامی برده یا زندگی و شعرش را بررسی کرده‌اند، او را به دیک الجن شناخته و شناسانده‌اند. کتاب­های یادشده برای شهرت یافتن عبدالسلام به دیک الجن، دلایل گوناگونی را برشمرده­اند، برخی علت این امر را چشم­های سبز وی دانسته­اند، برخی دیگر تقلید وی از صدای خروس را علت آن ذکر کرده­اند، گروهی هم سببش را وصف خروس در شعر این شاعر می­دانند، (الحجّی، 1989: 20) اما آنچه در این زمینه تا حدودی پذیرفتنی است و در شماری از کتاب‌ها نیز بدان اشاره شده، آن است که وی به علت عادتش به زندگی در بوستان­ها و نوشیدن شراب، بدین لقب شهرت یافته است، زیرا همان­طور که دمیری به نقل از کتاب «عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات» قزوینی، ذکر می­کند: دیک الجن، جانور کوچکی است که در بوستان­ها زندگی می­کند و اگر در شراب کهنه انداخته شود تا بمیرد یا در خمرة شراب رها گردد و سر آن بسته شود و سپس در وسط خانه دفن شود، دیگر اثری از موریانه در آن دیده نخواهد شد. (الدّمیری، 1965، ج1: 488)

زندگانی وی

دیک الجن در سال 161 هجری قمری در شهر حِمصِ شام و در خانواده­ای نسبتاً ثروتمند دیده به جهان گشود. بیشتر زندگیش را در دامن طبیعت و در بوستان­های حمص به خوش­گذرانی و عیش و نوش گذرانید. وی نه به سیر و سیاحت علاقه­ای داشت و نه به دربار صاحبان زر و زور، از این رو جز موارد نادری آن هم تنها برای دیدار با دوستانش احمد بن علی هاشمی و برادرش جعفر بن علی هاشمی[2] که در سَلَمْیَة[3] می­زیستند، زادگاهش را ترک نکرد. با این حال وی به دور از رویدادها و بی­خبر از آنچه که در جامعة آن روز می­گذشت نبود؛ چرا که خانه‌اش مقصد شاعران بزرگی چون ابونواس، دعبل و ابوتمام بود که از گوشه و کنار سرزمین­های اسلامی برای دیدار با وی به حمص می­رفتند. (الحلبونی، 2001: 131)

بزرگ­ترین رویدادی که در زندگی دیک الجن حمصی به وقوع پیوست آشنایی وی با زیبارویی مسیحی به نام «وَرد» یا به روایت ابن خلکان، «دنیا» بود (ابن خلّکان، 1978، ج3: 186) که سراسر حیات شخصی و ادبی دیک الجن را تحت تأثیر قرار داد، زیرا این آشنایی به ازدواج انجامید، اما دسیسه­ای که ابوطیب، پسر عموی دیک الجن، مبنی بر خیانت ورد به وی، چید، باعث شد که دیک الجن همسر و معشوقه‌اش را با دستان خود بکشد (الإصفهانی، ج14: 55) و سپس به قول خودش تا پایان عمر بر این ماجرا بگرید:

سَوْفَ آسَى طُولَ الـحیاةِ و أَبْکِیـ

   

ـکِ على ما فَعَلْتِ لا ما فَعَلْتُ[4]
               (دیک الجن، 2004: 96)

چنانکه پیشتر اشاره شد بیشتر زندگی دیک الجن به عیش و نوش و بی­بندوباری گذشت اما برخی معتقدند بی­بندوباری دیک الجن، مصلحتی بیش نبوده است، زیرا وی نیز چون هم کیشش ابونواس که گرایش­های علوی داشت، روی به تظاهر به بی­بندوباری آورده تا از طرفی از تعقیب حکومت در امان باشد و از طرف دیگر مشکلات و فساد جامعة به اصطلاح اسلامی آن زمان را که زمامداریش از علویان گرفته شده و به دست نااهلان افتاده بود، به تصویر کشد. استاد خالد الحلبونی در کتابش با عنوان «دیک الجن: الذاتیة والإبداع» با اشاره به نکتة یادشده می­افزاید ابوالعلاء المعری به این پدیدة زندگی دیک الجن پی برده و در «رسالة الغفران» خود می­گوید: یکی عبدالسلام ابن رغبان مشهور به دیک الجن را در خواب دید و ابیات فائیه­اش را به وی یادآور شد:

خُذِی حَلَبَ الـحیاةِ و لا تَبیعی
هیَ الدُّنْیا و قَدْ نَعِمُوا بأُخْرَى
فإنْ کَذِبُوا أَمِنْتَ و إنْ أَصَابُوا
و أَصْدَقُ ما أَبُثُّکَ أنَّ قَلْبی

 

رَجَاءکِ بالـمخافَة لَنْ تَخافی
و تَسْوِیفُ النُّفُوسِ مِنَ السَّوافِ
فإنَّ الْمُبْتَلِیکَ هُوَ الـمُعَافی
بِتَصْدیقِ القِیَامَةِ غَیْرُ صَافِ[5]
                            (همان: 173)

 

 

 

دیک الجن گفت: من چنین چیزهایی را به بازی می­گرفتم و بدان اعتقادی نداشتم. (الحلبونی، 2001، ص110)    

دیک الجن و اهل بیت (ع)

دیک الجن حمصی در عصری زندگی می­کرد که به عصر عباسی اول شهرت دارد. این عصر میدان پیدایش بسیاری از جریان­های فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود. در زمینة سیاست، گرایش­های سیاسی مختلفی در این عصر دیده می­شد که دو گرایش از آن‌ها، هم نمود بیشتری داشتند و هم از اهمیت زیادتری برخوردار بودند. اولین این جریان­ها، جریان قدرت حاکم بود که خلفای عباسی سردمداران آن بودند، و دیگری جریان معارضان بود که خود شاخه­های مختلفی داشت و علویان از مهم­ترین این شاخه­ها به شمار می­رفتند. از میان این جریان­ها، دیک الجن حمصی در صف مخالفان بنی عباس ایستاد که به کمک علویان و به نام بنی هاشم حکومت امویان را سرنگون کردند و سپس همین علویانی را که تنها به کمک آن‌ها بدین مهم نایل آمده بودند، از خلافت راندند. دیک الجن به دنبال آن بود تا با شعر و ادبش از حق اهل بیت (ع) در امر خلافت دفاع کند، و خود، نیک می­دانست که با این گرایش­های سیاسی که دارد، جایی در دربار خلفا نخواهد داشت بنابراین بهتر آن دید که در دامان طبیعت و به دور از صاحبان زر و زور، روزگار بگذراند و شعرش را در پای خوکان نریزد بلکه از آن در راه دفاع از حق و حقیقت استفاده کند و طبعاً بزرگ‌ترین حق و حقیقتی را که پایمال شده می‌دید، حق اهل بیت (ع) در امر خلافت بود.

دیک الجن در برابر حکومت عباسیان، در کنار اهل بیت (ع) ایستاد و کوشید تا با شعر و زبانش از آن‌ها دفاع کند. وی همچون برخی شاعرانِ عرصة سیاست، با اخلاص تمام نسبت به اهل بیت (ع)، حقایق تاریخی و نقاط تاریکی را که بر ایشان گذشته بود بیان می­کرد. این اخلاص وی نسبت به اهل بیت (ع) او را بر آن می­داشت تا از سویی در موارد بسیاری، از شدت درد و اندوه، فریاد و آه برکشد و بر کسانی که ایشان را از خلافت دور کردند، بتازد:

أَصْبَحْتُ جَمَّ بَلابِلِ الصَّدرِ
إنْ بُحْتُ یوماً طُلَّ فیهِ دَمِی
طَلَبَ النَّبِیُّ صَحیفةً لَهُمُ
فَأَبَوا علیهِ و قالَ قائِلُهُمْ
                       

 

 

 

 

و أَبِیتُ مُنْطَویاً على الـجَمْرِ
و لَئِنْ کَتَمْتُ یَضِقْ بهِ صَدْرِی
یُمْلِی لِیَأْمَنَهُمْ مِنَ الغَدْرِ
قُومُوا بنا قَدْ فَاهَ بالـهُجْر [6]
             (دیک الجن، 2004: 143)

و از سوی دیگر باعث شد که احمد بن علی هاشمی و برادرش جعفر بن علی هاشمی را که از بزرگ‌ترین دوستداران اهل بیت (ع) در روزگار دیک الجن بودند، به دوستی برگزیده و اشعار مدح و رثایش را بدانها تقدیم کند و در این اشعار، آن‌ها را همچون امامان توصیف نماید:

و أنتَ عَلاَّمُ غُیوبِ النَّثَا
نَحنُ نُعَزِّیکَ و منکَ الهُدى
نقولُ بالعَقْلِ و أنتَ الذی

 

یوماً إذا نَسْأَلُ أوْ نُسْأَلُ
مُسْتَخْرَجٌ و النُّورُ مُسْتَقبَلُ
نَأْوِی إلیهِ و بهِ نَعْقِلُ[7]
                        (همان: 190)

 

 

در کامل­ترین دیوانی که از شعر دیک الجن حمصی وجود دارد، مجموعاً 9 قصیده و قطعه حاوی 162 بیت دربارة اهل بیت (ع) به چشم می­خورد. مهم­ترین معانی و موضوعاتی که وی در این قصاید و قطعه­ها بدان می­پردازد عبارتند از:

1. حق اهل بیت (ع) در امر خلافت. 2. مدح امام علی (ع)، بیان نقش برجستة وی در یاری اسلام و جایگاه ویژة او نزد پیامبر (ص). 3. رثای امام حسین (ع) و یاران وفادارش، و بیان مصیبت­های وارد آمده بر ایشان. 4. رثای حضرت فاطمه (س) و وصف آسمانی ازدواج ایشان با امام علی (ع).

ابوالفرج اصفهانی در کتاب «الأغانی» دربارة گرایش سیاسی دیک الجن می­گوید: «دیک الجن شیعه­ای نیک بود و مرثیه­های زیادی در رثای حسین بن علی (ع) دارد که از آن جمله است:

یا عَیْنُ لا لِلغَضَا و لا الکُثُبِ

 

بُکَا الرَّزَایا سِوَى بُکَا الطَّرَبِ

همه، این مرثیه را می‌شناسند و بدان نوحه­سرایی می­کنند و وی اشعار زیادی در این معنی دارد.» (الإصفهانی، ج14: 51)

سیمای خلافت امام علی (ع) در شعر دیک الجن

 همان­طور که پیشتر نیز گذشت امام علی (ع) و حق وی در جانشینی پیامبر (ص)، یکی از مهم­ترین موضوعات شعر دیک الجن حمصی است. وی در شعرش برای اثبات اینکه پس از پیامبر (ص) خلافت حق امام علی (ع) بوده و نه کسی دیگر، شاخص­ها و دلایل زیادی را مطرح می­کند که برخی از آن‌ها نقلی است و برخی دیگر عقلی. در بخش دلایل نقلی، دیک الجن واقعیت­هایی را از تاریخ اسلام نقل می­کند که به خوبی نشان می­دهد پیامبر (ص) به خلافت امام علی (ع) پس از خود، یا آشکارا امر فرموده، یا بدان اشاره کرده، و یا اینکه می­خواسته بدان امر فرماید ولی با ممانعت مخالفان روبرو شده است. اما در بخش دلایل عقلی، وی ویژگی­هایی از امام علی (ع) را برمی­شمارد که به خوبی، هر مخاطبی را قانع می­سازد که جانشینی پیامبر (ص) تنها حق امام علی (ع) بوده است و نه کسی دیگر.

  دلایل نقلی خلافت امام علی (ع)

1-  حادثة غدیر خم

 مهم­ترین دلیل نقلی که شیعیان با استناد به آن، خلافت را پس از پیامبر (ص) حق امام علی (ع) می­دانند،[8] روایت حادثة غدیر خم است: «مَن کُنتُ مَولاه فَعَلیٌّ مَولاه» (ابن ماجه، 2010: 28). این واقعة بسیار مهم تاریخ اسلام، در شعر دیک الجن نیز همچون دیگر شاعران شیعه، هرچه زیباتر به تصویر کشیده شده است. دیک الجن در بخشی از قصیده­ای نسبتاً طولانی که در مدح امام علی (ع) و رثای امام حسین (ع) سروده است، این واقعة تاریخی را بازگو می­کند. وی ـ چنان­که در ابیات زیر خواهیم دید ـ با دو استفهام تقریری که در زبان و ادبیات عربی برای وادار ساختن کسی به اقرار به امری بدیهی و روشن مورد استفاده قرار می­گیرد، کسانی که امام علی (ع) را از خلافت دور کردند، مورد خطاب قرار داده و می­پرسد: آیا رسول خدا در روز غدیر خم برنخاست، خطبه نخواند و نگفت ای مردم مولای شما این (امام علی) است؟ آیا وی (پیامبر) در آن روز، دست کسی غیر از امام علی (ع) را بالا برد؟ پس چرا نمی­اندیشید و تجاهل می­ورزید؟ وی آنگاه که از اقرار آنان به حق امام علی (ع)، ناامید می­شود، با بکارگیری تشبیهی ضمنی، آن‌ها را که حق روشن و آشکار امام را در جانشینی پیامبر (ص) نادیده می­گیرند، به کسانی تشبیه می­کند که در بیابان ناشناخته و بسیار تاریکی، بدون راهنما گام می­زنند. او در ادامه می­افزاید که اگر  ایشان چشم­هایشان را باز می­کردند و می­اندیشیدند، حق امام علی (ع)  روشن­تر از آن بود که نبینند ولی آیا طمع و بدخواهی بشر را حد و مرزی هست؟  

أَ لَیْسَ قامَ رسولُ اللهِ یَخْطُبُهمْ
 أَضَبْعَ غَیْرِ عَلیٍّ کانَ رافِعَهُ
دَعُوا التَّخَبُّطَ فی عَشْواءَ مُظْلِمَةٍ
الـحَقُّ أَبْلَجُ والأَعْلامُ واضِحَةٌ

 

وقالَ: مَوْلاکُمُ ذَا أَیُّها البَشَرُ
 مُحَمَّدُ الـخَیْر ....
لَمْ یَبْدُ لا کَوْکَبٌ فیها ولا قَمَرُ
لو آمَنَتْ أَنْفُسُ الشّانِینَ أَوْ نَظَرُوا[9]
            (دیک الجن، 2004: 133)

 

 

2- حدیث منزلت

یکی دیگر از دلایل نقلی که دیک الجن در جانشینی امام علی (ع) ذکر می­کند، حدیث منزلت است که در آن پیامبر (ص)، منزلت و جایگاه ویژة امام علی (ع) نسبت به خود را خاطرنشان می­کند: «أَنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَى، إِلا أَنَّه لا نَبِیَّ بَعدِی» (مسلم، 1998، ج4: 174). دیک الجن که سخن پیامبر (ص) را بهترین سخن می­داند، از زبان او نقل می­کند که وی بارها تأکید کرده است جایگاه امام علی (ع) نسبت به من جایگاه هارون نسبت به موسی (ع) است جز اینکه پس از من، پیامبری مبعوث نخواهد شد. دیک­الجن سپس نزدیکی، همراهی و ارتباط میان این دو بزرگوار را تشریح کرده و می­گوید امام علی (ع) نسبت به پیامبر (ص) چون تکمه ایست که همواره با پیراهن است و هرگز از آن جدا نخواهد شد. آری همان طور که تکمه همیشه با پیراهن است و پیراهن بدون تکمه، کارایی خود را از دست داده و دیگر نمی­تواند مایة پوشش انسان باشد و او را در برابر سرما و گرما حفظ کند، امام علی (ع) هم همواره در کنار پیامبر (ص) بود و وی را در رسالتی که در پیش گرفته بود یاری می­کرد و چه­بسا اگر او نبود، پیامبر (ص) نمی­توانست بار رسالتش را به سر منزل مقصود برساند:

 

إنَّ الرَّسُولَ لَمْ یَزَلْ یقولُ
إنّکَ مِنِّی یا عَلِیٌّ الأَبِی
لکنَّهُ لیسَ نبیٌّ بَعْدی
وأنتَ مِنِّی الزِّرُّ مِنْ قَمِیصی

 

والـخَیْرُ ما قالَ بهِ الرَّسولُ
بـحیثُ مِنْ مُوساهُ هَرونُ النَّبِی
فأنتَ خَیْرُ العالَـمینَ عِندی
وما لِمَنْ عاداکَ مِنْ مَحِیصِ[10]
                       (همان: 187)

 

 

 

3- حدیث قرطاس

چنانکه در روایات تاریخی آمده است و دیک الجن هم در شعرش روایت می­کند، گویا پیامبر (ص) با وجود توصیة صریح به ولایت و جانشینی امام علی (ع) پس از خود، در روز غدیر خم، و با وجود ایما و اشارات مکرری چون حدیث منزلت، و برادر خواندن امام علی (ع) در موارد گوناگون، باز هم از چشمداشت دیگران نسبت به خلافت، نگران بوده است، از این رو به هنگام احتضار و در آخرین لحظات عمرش، کاغذ و قلمی درخواست می­کند تا نوشتة بی شائبه­ای در این زمینه برجای گذارد و حجت را تمام کرده و به قول دیک الجن از نیرنگ آنان جلوگیری نماید: «ایْتُونِی بِکِتَابٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً»(البخاری، 2010: 535). ولی آن‌ها با بهانه کردن اینکه پیامبر (ص) – نعوذ بالله - عقلش را از دست داده و یاوه می­گوید: «فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللهِ» (همانجا) از فراهم کردن کاغذ و قلم، سر باز زدند و وی را در آن حال رها کرده و هنوز چشم از جهان نبسته بود، به دنبال تقسیم میراث واقعی­ آن حضرت یعنی خلافت رفتند و تنها زمانی بازگشتند که آن حضرت جان به جان­آفرین تسلیم کرده بود و او را به خاک سپرده بودند:

أَصْبَحْتُ جَمَّ بَلابِلِ الصَّدرِ
إنْ بُحْتُ یوماً طُلَّ فیهِ دَمِی
طَلَبَ النَّبِیُّ صَحیفةً لَهُمُ
فَأَبَوا علیهِ و قالَ قائِلُهُمْ
وَ مَضَوا إلى عَقْدِ الـخِلافِ و ما

 

و أَبِیتُ مُنْطَویاً على الـجَمْرِ
و لَئِنْ کَتَمْتُ یَضِقْ بهِ صَدْرِی
یُمْلِی لِیَأْمَنَهُمْ مِنَ الغَدْرِ
قُومُوا بنا قَدْ فَاهَ بالهُجْر
حَضَرُوهُ إلاّ داخلَ القبرِ[11]
                          (همان: 143)

دلایل عقلی خلافت امام علی (ع)

1- قرابت با پیامبر (ص)

الف: قرابت نسبی

 گرچه با طلوع اسلام در جزیرة العرب و در میان مردمانی که زندگی قبیله­ای داشتند، وابستگی خونی و نژادی که پیشتر برای عرب، بسیار اهمیت داشت تا حدودی رنگ باخت و قرآن کریم با آیة مبارکة ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ (الحجرات: 13) معیار برتری انسان­ها را تقوی دانست نه نژاد و خون، ولی این خویشاوندی و وابستگی خونی، پس از اسلام نیز همچنان مقداری از اهمیت و جایگاهش را حفظ کرده بود. از این روی پس از رحلت پیامبر عظیم­الشأن اسلام، بسیاری، خلافت را حق نزدیک­ترین شخص از بنی­هاشم به پیامبر (ص) می‌دانستند و معتقد بودند که جانشینی وی نباید از خاندان بنی­هاشم خارج شود. چنان­که طه حسین نقل می­کند اگر دیر اسلام آوردن عباس؛ عموی پیامبر (ص) نبود، وی پس از پیامبر (ص) خود را برای جانشینی او نامزد می­کرد چرا که خلافت را حق بنی­هاشم می­دانست، اما چون با خود اندیشید برادرزاده­اش علی (ع) را در این زمینه، شایسته­تر از خود یافت بنابراین نزد او رفت و گفت: دست پیش آر تا با تو بیعت کنم. یا حتی کسی چون ابوسفیان که دشمنی دیرینه­ای با اسلام و مسلمین داشت و تنها از ترس جانش بود که در فتح مکه اسلام آورد، پس از رحلت پیامبر (ص) آنگاه که دید جانشینی او به ابوبکر از خاندان بنی تیم واگذار می­شود و حدس زد که پس از وی نیز به عمر از بنی­عدی خواهد رسید، تنها به سبب تعصب خونی و نژادی و از ترس این­که مبادا جانشینی او به دست کسانی خارج از بنی­هاشم که آن‌ها هم، چون ابوسفیان از فرزندان عبد مناف بودند، بیفتد، به امام علی(ع) گفت: دست پیش آر تا با تو بیعت کنم. (حسین، بی تا، ج2: 17)

دیک الجن برای اقناع چنین کسانیکه نه سفارش پیامبر (ص) در حق امام علی (ع) برایشان مهم بود، و نه این­که شایستگی­های آنان برای خلافت را مد نظر قرار می­دادند، بلکه تنها خویشاوندی، نژاد و خون برایشان اهمیت داشت، از طرفی، هاشمی بودن و پسر عموی پیامبر (ص) بودن امام علی (ع) را خاطر نشان می‌کند و از طرفی دیگر دوری نسبی ابوبکر و عمر را که اولی از بنی تیم و دیگری از بنی عدی است، مطرح می­سازد و می­گوید این دو،تنها پس از اینکه پیامبر(ص) با دخترانشان ازدواج نمود، صاحب اسم و رسم و نسبی شدند:

حتى إذا أَوْدَعَ النَّبِیُّ شَجاً
مَعَ بَعیدَیْنَ أَحْرَزَا نَسَباً
ما کانَ تَیْمٌ لِهاشِمٍ بأَخٍ

 

قَیْدَ لَهَاةِ القَصَاقِصِ الـحَرِبِ
مَعْ بُعْدِ دارٍ عن ذلکَ النَّسَبِ
و لا عَدِیٌّ لأَحْمَدٍ بأَبِ[12]
              (دیک الجن، 2004: 85)

 

 

ب: قرابت فکری

گرچه امام علی (ع) نسبت به ابوبکر و عمر و عثمان، از نظر خویشاوندی به پیامبر(ص) بسیار نزدیک­تر بود ولی آنچه که او را هرچه بیشتر شایستة جانشینی پیامبر(ص) می­کرد قرابت فکری وی به پیامبر (ص)، و فضایل اخلاقی­اش بود نه تنها قرابت نسبی وی. پرورش یافتن امام علی (ع) در دامان پیامبر (ص) باعث شده بود تا او از نظر فکری و شخصیتی بسیار به یکدیگر نزدیک، و مورد اطمینان یکدیگر باشند از این روی امام علی (ع) پس از خدیجه، همسر پیامبر (ص)، اولین کسی بود که ندای حق را لبیک گفت و اسلام آورد و کوشید در کنار پیامبر (ص) و دوشادوش وی با استفاده از آیات آسمانی قرآن، به راهنمایی و ارشاد امتش بپردازد:  

غَرَسَتْ یَدُ البارِی لـهُ
و أقامَهُ صِنْواً لأَحْـ
صِنْوانِ هذا مُنْذِرٌ
یَهْدِی لِمَا أَوْفَى بهِ
فهوَ القَرینُ له و ما افْـ
لکنَّما الأعداءُ لَم
ثِقْلُ الهُدَى وکتابُهُ

 

رَبْعَ الرَّشادِ فأَنْبتا
ـمَدَ دَوْحُهُ لنْ یُنْحَتَا
وافَى، وَ ذَا هادٍ أَتَى
حُکْمُ الکتابِ و أَثْبَتا
ـتَرقا بصَیْفٍ أَوْ شِتَا
یَدَعُوهُ أَنْ یَتَلَفَّتا
بَعْدَ النَّبِیِّ تَشَتَّتا[13]
                              (همان: 93)

 

  نزدیکی فکری و فرهنگی، و یاری و کمک­های بسیاری که پیامبر (ص) در راه انجام رسالتش از پسر عمو و دامادش می­دید او را بر آن می­داشت تا امام علی (ع) را برادر خطاب کند، امری که سبب شد تا روزی «أم ­أیمن» از سر مزاح به او بگوید: وی را برادر می­خوانی و دخترت را به همسریش درمی­آوری! (حسین، بی تا، ج2: 18)                   

هرچند پیامبر (ص) و امام علی (ع) چون تکمه و پیراهن، همیشه قرین و همزاد یکدیگر بودند با این حال پیامبر (ص) به این حد از قرابت بسنده نکرد و هنگام حضور خواستگاران حضرت فاطمه (س) امام علی (ع) را بر دیگران ترجیح داد و به امر پروردگار دخترش را به عقد او درآورد تا بیش از پیش به وی نزدیک گردد و ارتباطشان که واقعاً جز با رابطة برادری قابل توصیف نبود، محکم­تر گردد: (نورالدین، 1990: 65)

و أنتَ مِنِّی الزِّرُّ مِنْ قَمِیصی
و أنتَ لی أَخٌ و أنتَ الصِّهْرُ
رَبُّ العُلَى بفاطِمِ الزَّهْراءِ

 

وما لِمَنْ عاداکَ مِنْ مَحِیصِ
زَوَّجَکَ الذی إلیهِ الأَمْرُ
ذاتِ الهُدَى سَیِّدةِ النِّساءِ[14]
            (دیک الجن، 2004: 187)

     امام علی (ع) نه تنها برادر، بلکه جان رسول برگزیدة خدا و پارة تن آن حضرت بود و از وی رایحة خوش احمدی به مشام می­رسید:

عُضْوُ النَّبِیِّ الـمُصطَفى وروحُه

 

وشَمُّهُ وذَوْقُهُ ورِیـحُهُ[15]
                          (همان: 188)

دانایی وسخنوری

علم و دانایی یکی از مهم­ترین شاخصه­های رهبری و زعامت در هر زمان و مکانیست که رهبران را در اتخاذ تصمیم­های صحیح و بجا، یاری می­کند. در عصری که امام علی (ع) به دنیا آمد و قرآن، از آن به دوران جاهلیت یاد می­کند، شمار کسانی که علم و آگاهی کافی داشتند و از نعمت خواندن و نوشتن هم برخوردار بودند، بسیار اندک بود. امام علی (ع) از جملة این معدود افرادی بود که بدانها اشاره شد، و در وصف دانایی و فرهیختگی ایشان همین بس که به قول دیک الجن هرگز، حتی پیش از ظهور اسلام نیز، حاضر به پرستش بت‌ها نشد:[16]

لَمْ یَعْبُدِ الأَصنامَ قَطُّ

 

و لا أَرابَ ولا عَـتـا [17]
                        (همان: 93)

اما آنچه در این زمینه امام علی (ع) را از معدود همتایانش ممتاز می­کرد آن بود که وی علاوه بر دانایی، به سلاح بیان نیز مسلح بود و چنان­که می­دانیم در میان عربی که بیشتر از همه چیز به زبان و سخنوریش افتخار می­کرد، بیان شیوا و رسا، هم اهمیت بسیاری داشت و هم در اقناع مردم به دست کشیدن از بت­پرستی، و هدایت و ارشاد آنان به خیر و صلاح، از تأثیر زیادی برخوردار بود. همین همراهی علم و بیان در وجود امام علی­(ع) بود که او را پس از پیامبر­(ص) به بهترین مردم روی زمین تبدیل کرده بود:

إنّ علیّاً خیرُ أهلِ الأرضِ
هو الذی سُمِّی أبا البَیانِ
وَ هْ
وَ أبو العِلْمِ الذی لا یُعْلَمُ

 

بعدَ النَبیِّ فارْبعی أوِ امْضی
صَدَقت أو أَصَبتَ بالبَیانِ
مِنْ قولِه قُولوا و لا تُحَمْحِمُوا[18]
                          (همان: 188)

بیان شیوا و رسای امام علی (ع) به همراه برهان­های روشن و قاطعش، از طرفی به هنگام مجادله و مباحثه با مشرکان، آن‌ها را از پاسخ دادن، عاجز می­کرد و زبانشان را بند می­آورد:

شَرَفِی مَحَبَّةُ مَعْشَرٍ
وَ وِلایَ فیمنْ فَتْکُهُ
و إذا تکلَّمَ فی الهُدى
فَلِفَتکِهِ و لِهَدْیِهِ

 

شَرُفوا بِسُورَةِ ( هَلْ أَتَى )
لِذَوِی الضَّلالَةِ أَخْبَتَا
حَجَّ الغَوِیَّ وأَسْکَتا
سَمَّاهُ ذُو العَرْشِ الفَتى[19]
                             (همان: 93)

    و از طرف دیگر مایة هدایت و ارشاد مردمانی بود که هرچند کافر بودند ولی لجاجتی بر کفرشان نداشتند و اگر کلامی درست و منطقی می­شنیدند که حق و باطل را از هم جدا می­کرد بدان ایمان می­آوردند:

مَنْ ذَا الذی کَلَّمَتْهُ البِیدُ و الشَّجَرُ
حتّى إذا أَبْصَرَ الأَحیاءُ مِنْ یَمَنٍ

 

و سَلَّمَ التُّرْبُ إذْ ناداهُ و الحَجَرُ
بُرْهَانَهُ آمَنُوا مِنْ بَعْدِمَا کَفَروا[20]
                          (همان: 132)

2-   شجاعت

چنان­که پیشتر اشاره شد علم و دانایی یکی از مهم­ترین شاخصه­های رهبری و زعامت در هر زمان و مکانیست، اما بسیارند رهبرانی که از علم و آگاهی لازم برخوردارند و چون در تنگنایی قرار می­گیرند یا با مشکلی روبرو می­شوند، علی رغم اینکه می­توانند تصمیم مناسب را برای رهایی از آن اتخاذ نمایند، ولی به دلیل نداشتن شهامت و شجاعت کافی، نمی­توانند تصمیم­شان را به اجرا گذارند. پس شجاعت نیز یکی دیگر از شاخصه­های مهم رهبری است. باورهای ناب و اعتقادات محکم امام علی (ع) باعث شده بود که وجود مبارک او سرشار از شهامت و دلیری باشد و هرگز چیزی از ترس و خوف نشناسد، زیرا آنچه برای وی در زندگی مهم بود، محکم کردن نهال نوپای اسلام و جاری ساختن احکام اسلام و قرآن بود و بس. او کشته شدن در راه خدا را افتخار می­دانست از این روی از همان ابتدای ظهور اسلام، جانش را که عزیزترین مایملک هر انسانیست در دست گرفت و آن را در راه دفاع از اسلام و قرآن قرار داد. با وجود آن­که هنوز بسیار جوان بود، در جنگ‌های زیادی چون بدر، احد، خیبر و ... شرکت کرد. آنگاه که در بحبوحة جنگ­ها ندای هل من مبارز برمی­خاست و کسی را یارای استجابت نبود، این امام علی­(ع) بود که شمشیرش را که حد فاصل حق و باطل بود، برمی­داشت و به میدان نبرد می­شتافت و دشمنان اسلام و قرآن را یکی پس از دیگری از پای درمی­آورد:

وَ مَنْ کَعَلِیٍّ إذا ما دَعَوْا
تَراهُ یَقُدُّ جُسومَ الرِّجالِ
و کَمْ ضَرْبَةٍ واصَلَتْ کَفُّهُ
سَطَا یومَ بَدْرٍ بِقِرْضَابِهِ
و مِنْ بَأْسِهِ فُتِحَتْ خَیْبَرٌ
دَحَا أربعینَ ذِراعاً بِها

 

نَزَالِ، و قَدْ قَلَّ مَنْ یَنْزِلُ
فَیَـنْدَحِـرُ الأَوَّلُ الأَوَّلُ
لِفَیْصَلِهِ فاحْتَوَى الفَیْصَلُ
وَ فی أُحُدٍ لَمْ یَزَلْ یَحْمِلُ
و لَمْ یُنْجِها بابُها الـمُقْفَلُ
هِزَبْرٌ لَهُ دانَتِ الأَشْبُلُ[21]
                            (همان: 193)

 

 

 

 

 

      هرچند این امام علی (ع) بود که همیشه در جنگ­هایی که در دفاع از اسلام و قرآن رخ می­داد، با رشادت تمام، بر دیگران پیشی می­گرفت، اما آنگاه که پای خلافت و جانشینی پیامبر (ص) به میان آمد، دیگرانی که پیشتر، خودشان را پشت سر امام علی (ع) پنهان می­کردند، این بار سینه سپر کردند و بر آن حضرت پیشی گرفتند:

جَعلوکَ رابِعَهُمْ أباحَسَنٍ
و على الـخِلافَةِ سابَقُوکَ و ما

 

ظَلَمُوکَ و رَبِّ الشّفْعِ والوَتْرِ
سَبقوکَ فی أُحْدٍ و لا بَدْرٍ[22]
                              (همان: 143)

     از بارزترین نمونه­هایی که شجاعت امام علی (ع) در آن به خوبی نمود پیدا کرد، لیلة المبیت بود که در آن امام علی (ع) از توطئة قریشیانی که کمر به قتل پیامبر (ص) بسته بودند، هیچ ترسی به دل راه نداد و جان­ برکفانه به­ جای ایشان در بسترش خوابید:

وَ مَنْ کَعَلِیٍّ فَدَى الـمُصْطَفَى
عَشِیَّة جاءتْ قُرَیْشٌ لَهُ
و طَافُوا على فُرْشِهِ یَنْظُرو
فلمّا بَدا الصُّبْحُ قامَ الوَصِیُّ

 

بِنَفْسٍ، و نامَ فما یَحْفِلُ
وَ قَدْ هاجَرَ المُصْطَفَى الـمُرْسَلُ
نَ مَنْ یَتَقَدَّمُ إذْ یُقْتَلُ
فأقبلَ کُلٌّ لـهُ یَعْذُلُ[23]
                           (همان: 193)

 

 

 

  ثبات قدم

انسان­ها معمولاً برای دست­یابی به اهداف بزرگ، نیاز به ثبات قدم دارند. از طرفی، رسیدن به ثبات قدم نیز مستلزم داشتن اهداف بزرگ و خدایی است. هدف متعالی و خدایی که امام علی (ع) در زندگی برای خود ترسیم کرده بود و ایمان و اعتقاد راسخی که آن حضرت بدین هدف سامی داشت، باعث می­شد که وی هرگز، حتی زمانی که با دیگر همراهانش در تنگناها قرار می­گرفت و آنها پاهایشان می­لغزید و از مسیر مستقیم منحرف می­شدند، راه راست و درست را گم نکرده و از صراط مستقیم منحرف نشود:

ثَبْتٌ إذا قَدَمَا سِوا

 

هُ فی الـمَهاوِی زَلَّتَا[24]
                       (همان: 93)

در بیشتر مواقع، آنچه که باعث می­شود انسان­ها، یا از پیمودن راه، خسته شوند و یا به چپ و راست منحرف گردند، داشتن اغراض پست و ناچیز دنیوی است، امری که بسیاری از همرزمان امام علی (ع) را در جنگ احد به خود مشغول ساخت و از گام سپردن در صراط مستقیم باز داشت اما هرگز نتوانست در امام علی (ع) که این اهداف ناچیز دنیوی را در خود کشته و آن‌ها را از وجودش بیرون رانده بود، کارگر افتد و ایشان را از مسیر راست و درست منحرف سازد:

مَنْ ذَا الذی کَلَّمَتْهُ البِیدُ و الشَّجَرُ
أَمْ مَنْ حَوَى قَصَباتِ السَّبْقِ دُونَهُمْ
أَمْ مَنْ رَسَا یومَ أُحْدٍ ثابتاً قَدَماً

 

و سَلَّمَ التُّرْبُ إذْ ناداهُ و الحَجَرُ
یومَ القَلیبِ و فی أَعْناقِهِمْ زَوَرُ
و فی حُنَیْنٍ و سَلْعٍ بَعْدَمَا عَثَرُوا[25]
                            (همان: 132)

 

 

 

3- خیرخواهی

 پیشتر در بخش قرابت نسبی امام علی (ع) به پیامبر (ص) خاطرنشان شد که عباس، عموی پیامبر (ص)، و حتی ابوسفیان، پس از رحلت پیامبر (ص) از امام علی (ع) خواستند تا جانشینی او را بپذیرد. اکنون باید افزود که تنها این دو نفر نبودند که چنین امری را از آن حضرت تقاضا می­کردند بلکه شمار زیادی از یاران پیامبر (ص) هم چه از مهاجران و چه از انصار، همین درخواست را از وی داشتند. از طرفی خود امام علی (ع) هم کاملاً واقف بود که جانشینی پیامبر (ص) حق مسلم اوست. با این حال چون احساس می­کرد که اگر به مطالبة حقش در خلافت بپردازد، با مخالفت برخی، حکومت نوپای مسلمانان دچار تزلزل خواهد شد، در کمال از خودگذشتگی و از سر خیرخواهی و مصلحت­اندیشی امت اسلامی و نه مصلحت­اندیشی خود، ترجیح داد تا استخوان در گلو فشرده و بر از دست رفتن حق مسلم خویش در جانشینی پیامبر (ص) سکوت اختیار کند و دم بر نیاورد.

نتیجه

چنانکه دیدیم، دیک الجن حمصی از یک سو با به تصویر کشیدن وقایع بسیار مهمی از تاریخ اسلام چون واقعة غدیر خم، حدیث منزلت، حدیث قرطاس، و از سوی دیگر با بیان شاخص­هایی چون قرابت امام علی (ع) با پیامبر (ص)، دانایی، سخنوری، شجاعت، ثبات قدم و خیرخواهی آن حضرت، به بهترین شکل ممکن حق او را در جانشینی پیامبر بزرگ اسلام به اثبات رسانده و نادیده گیرندگان این حق مسلم را مورد سرزنش قرار داده است.

پی­نوشت­ها



[1] . مُؤْتَة روستایی بوده از روستاهای البلقاء در سرزمین شام که در آن شمشیر سازی رواج داشته و شمشیرهای مشرفی منسوب به همین جا است.

[2] . این دو از بزرگان بنی هاشم در عصر عباسی بوده­اند که در سَلَمْیَة از توابع حمص می­زیسته­اند. (دیک الجن، 2004: 39 مقدمه)

[3] . سَلَمْیَة که شامیان آن را تنها با نام سَلَمِیَّة می­شناسند شهر کوچکی در استان حماه در سوریه است که پیشتر از توابع شهر حمص بوده است. این شهر از نظر تاریخی شهر مهمی بوده ،زیرا جنگ میان عبدالله بن علی العباسی و ابو الورد بن الکوثر الکلابی از فرماندهان مروان بن محمد، آخرین خلیفة اموی، که به سقوط دولت امویان در شرق سرزمین­های اسلامی انجامید، در اینجا رخ داده است. این شهر همچنین پناهگاهی برای شیعیان در اواخر عصر اموی و اوایل عصر عباسی بوده و اسماعیلیان دعوتشان را از اینجا آغاز کرده­اند. (الحلبونی، 2001: 89)

[4] . تا زمانی که زنده هستم افسوس خواهم خورد، و بر تو گریه خواهم کرد البته به جهت آنچه تو انجام دادی نه آنچه من مرتکب شدم.

[5] . از زیبایی­های دنیا که چون شرابی گوارا هستند بهره برگیر، و امید و آرزوهایت را با ترس از آخرت از بین مبر. دنیا همین نوشیدن شراب است نه دلخوش بودن به وعده و وعید دنیای خیالی و دروغین دیگر، زیرا اگر کسانی که به دنیای دیگری اعتقاد دارند، دروغگو از آب درآیند تو ایمن از عذاب خواهی بود، اما اگر گفته­های ایشان راست هم باشد آنکه تو را در دنیا آزموده، از گناهت خواهد گذشت. صادقانه‌ترین چیزی که باید بگویم این است که قلبم وجود قیامت و دنیای دیگر را باور ندارد.

[6] . سینه­ام لبریز از اندوه گشته و شب را با قلبی پر آتش می­خوابم. اگر روزی، (ستمی که بر علی (ع) رفته است)، فاش کنم، خونم هدر خواهد رفت، و اگر آن را پنهان کنم، اندوه، سینه­ام به تنگ خواهد آمد و خفه خواهم شد. پیامبر قلم و کاغذی از آنان خواست تا چیزی بر آن دیکته کند که به واسطة آن از دسیسه و خیانت­شان در امان بماند ولی آن‌ها از اجابت درخواست او سر باز زدند و یکی از آن‌ها گفت: برخیزید، هذیان می­گوید.

[7] . و تنها تو هستی که حقیقت هر خبری را می­دانی، آنگاه که از تو بپرسیم جواب می­دهی و چون دیگران از ما دربارة چیزی بپرسند باز هم تو بار جواب دادن را به دوش می­کشی. ما به تو تسلیت می­گوییم در حالی که تو سرچشمة هدایت و منبع نوری هستی که در راه پیمودن­مان از آن کمک می­جوییم. ما به عقل، ایمان داریم و تو تنها کسی هستی که به وی پناه می­آوریم و از وی عقل و حکمت می­آموزیم.

[8] . برای اطلاعات بیشتر در این زمینه مراجعه شود به کتاب «الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب» نوشتة علامه امینی.

[9] . آیا پیامبر خدا برنخاست و آن‌ها را مورد خطاب قرار نداد و نگفت: ای مردم مولای شما این است. آیا پیامبر خیر و رحمت، دست کسی جز علی (ع) را بالا برد یا ... ؟ گام زدن در تاریکی و گمراهی را که هیچ ماه و ستاره­ای در آن نمی­درخشد، رها کنید. حق روشن و پرچم­های هدایت برافراشته­اند اگر بدخواهان و کینه­توزان ایمان بیاورند و بنگرند.

[10] . پیامبر (ص) که کلامش عین حقیقت بود، به راستی، پیوسته می­گفت: ای علی دلاور! تو برای من بهترینِ مردمی، و نسبت تو با من، همان نسبت هارون با موسی (ع) است با این تفاوت که پس از من پیامبری مبعوث نخواهد شد. و تو نسبت به من، مانند تکمه نسبت به پیراهن منی، و هر که با تو به دشمنی برخیزد، مفرّی ندارد.

[11] . ترجمة چهار بیت نخست در پی­نوشت شمارة شش آمده است و ترجمة بیت پنجم چنین است: آن‌ها پیامبر (ص) را رها کرده و به دنبال تقسیم ارث و میراثش (خلافت) رفتند و تنها، زمانی بازگشتند که آن حضرت را به خاک سپرده بودند.

[12] . تا اینکه پیامبر (ص) پس از خودش، لقمه گلوگیری را که حتی در گلوی انسان­های نیرومند نیز گیر می­کرد به همراه ابوبکر و عمر بن خطاب که با وجود دوری نسبی از پیامبر (ص)، پس از ازدواج آن حضرت با دختران ایشان، به افتخار بزرگی نایل آمدند، به امانت گذارد. نه تَیم؛ بزرگ قبیله بنی تیم، برادر هاشم بود و نه عدی پدر حضرت محمد (ص) بود.

[13] . دست خدا، سرای راستی و هدایت را برای وی کاشت و آن هم سرسبز شد. و وی را که در اصل و نسبش هیچ خدشه­ای وارد نبود، برای پیامبر به سان برادری قرار داد. این‌ها دو همانند بودند که این یکی (پیامبر) مردم را با کتاب خدا بیم می­داد و آن دیگری (حضرت علی) آن‌ها را با آنچه که قرآن کریم بدان حکم داده و مقرر کرده بود، هدایت می­کرد. وی (امام علی) همیشه همراه او (پیامبر) بود و این دو هیچگاه از هم جدا نشدند ولی بدخواهان نگذاشتند او پس از پیامبر، رسالتش را دنبال کند. (از این رو) مدار هدایت و کتاب خدا، پس از پیامبر، از هم پاشیده شد.

[14] . و تو نسبت به من، مانند تکمه نسبت به پیراهن منی، و هر که با تو به دشمنی برخیزد، مفری ندارد. و تو برای من، به منزله برادری، و تو داماد من هستی که خدای بزرگ، سرور بانوان؛ فاطمه زهرا (س) را به عقد تو درآورد. 

[15] . وی عضوی از بدن پیامبر برگزیده خدا، و روح و عطر و بو و سلیقه آن حضرت بود.

[16] . یکی از دلایلی که عرب‌های پیش از اسلام را جاهل نامیده­اند پرستش بت­هاست، دیک الجن در بیتی که ترجمه­اش در شمارة 17 می­آید امام علی (ع) را به نپرستیدن بت، و دچار شک و تردید نشدن، که از نشانه های دانایی اوست، می‌ستاید.

[17] . وی هرگز نه بت پرستی کرد، نه خود دچار شک و تردید شد، نه دیگران را به شک انداخت، و نه حد و مرزها را زیر پا گذاشت.

[18] . علی (ع) پس از پیامبر (ص) بهترین مخلوق روی زمین است، حال می­خواهی بایست یا برو. اگر بیان را خوب بشناسی، اوست که پدر و صاحب بیان نامیده شده است. او صاحب علمی بود که کسی بدان آگاهی نداشت، و اوست که پیوسته می­گفت: بپرسید و حمحمه نکنید.

[19] . آبرو و شرف من، دوستی کسانی است که به سورة مبارکة )هل أتی( مفتخر گشتند. من به کسی عشق می­ورزم که بر گمراهان یورش برده و آن‌ها را به فروتنی و تواضع در برابر خدا باز می­گرداند. کسی که چون از هدایت سخن می­گفت با دلیل و برهان بر گمراهان چیره می­گشت و ایشان را ساکت می­ساخت. پس به جهت دلاوری و هدایتش بود که رسول خدا وی را جوانمرد نامید.

[20] . کیست که بیابانها و درختان با وی گفتگو می­کردند و چون خاک و سنگ را صدا می­کرد، بر وی درود می­فرستادند. (کیست) که وقتی قبیله های یمنی برهان وی را دیدند، به خدا ایمان آوردند در حالی که پیشتر کافر بودند؟

[21] . آنگاه که ندای «هل من مبارز» سر داده می­شد و پاسخی بر نمی­آمد، جز علی (ع) که بود که بر می­خواست و پیکر دشمنان را تکه تکه می­کرد و حتی شجاع­ترین آنان هم در مقابل وی خرد می­شدند؟ و چه بسیار ضربات شمشیری که از جانب وی پی در پی فرود می­آمد و حد فاصل میان حق و باطل می­شد. با شمشیر برّانش در جنگ بدر جنگید و آن را در جنگ احد نیز همچنان با خود داشت. و از دلاوری وی، دژ خیبر توسط مسلمانان فتح شد و حتی قفل بودن دروازه آن نیز به دادش نرسید. علی (ع) آن دژ را چهل ذراع گسترش داد، وی شیری بود که بچه شیرها فرمانبردارش بودند.

[22] . ای ابوالحسن تو را چهارمین خلیفه قرار دادند و به خدای زوج و فرد قسم، با این کار به تو ستم ورزیدند. ایشان در جانشینی پیامبر با تو به رقابت پرداختند و بر تو پیشی گرفتند در صورتی که در جنگ‌هایی مثل احد و بدر بر تو پیشی نمی­گرفتند.

[23] . چه کسی همچون علی (ع)، شبی که قریش قصد کشتن پیامبر (ص) را داشت، بی پروا خودش را به خطر انداخت و در بستر وی خوابید و آن بزرگوار به مدینه هجرت کرد. گرداگرد بستر پیامبر، می‌چرخیدند که ببینند چه کسی بیرون می‌آید تا کشته شود؟ ولی آنگاه که سپیده دمید، علی (ع) از بستر بیرون آمد و همه او را سرزنش کردند.  

[24] . وی زمانی که گام‌های دیگران در تنگناها می­لغزد، پایدار و استوار است.

[25] . کیست که بیابانها و درختان با وی گفتگو می­کردند و چون خاک و سنگ را صدا می­کرد، بر وی درود می­فرستادند. یا چه کسی در جنگ بدر، بر مشرکان سبقت گرفت در حالیکه گردنهایشان کج بود. یا چه کسی در جنگ احد و حنین و سلع ثابت قدم ماند، پس از آنکه دیگران لغزیدند؟

 

قرآن کریم.
ابن خلّکان، أبوالعباس شمس الدین أحمد بن أبی بکر، وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، تـحقیق إحسان عباس، بیروت، دارصادر،  1978م.
ابن ماجه، الـحافظ أبو عبدالله محمد بن یزید القزوینی، سنن ابن ماجة، بیروت، الـمکتبة العصریة، 2010م.
الإصفهانی، أبوالفرج علی بن الـحسین، الأغانی، القاهرة، دار الکتب، لا. ت.
البخاری، الـحافظ أبو عبدالله محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، بیروت، الـمکتبة العصریة، 2010.
الـجهشـیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، تـحقیق مصطفى السقا و آخرین، القاهرة، ط 1، 1938م.
الـحجّی، مظهر، دیک الـجن الـحمصی، دمشق، دار طلاس، ط 1، 1989م.
حسین، طه، الفتنة الکبرى: علی وبنوه، القاهرة، دار الـمعارف، ط 13، لا. ت.
الـحلبونی، خالد، دیک الـجن: الذاتیة و الإبداع، دمشق، دار الیمامة، ط 1، 2001م.
الدمیـری، کمـال الدیـن محمـد بن موسى، حیاة الـحیوان الکبرى، القاهرة، دار التحریر، 1965م.
دیک الـجن، عبد السلام بن رغبان، دیوان دیک الجن الـحمصی، تـحقیق مظهر الـحجّی، دمشق، إتحاد الکّتاب العرب، 2004م.
صافی، عبدالعلیم، دیک الـجن الـحمصی رائد الصنعة الفنیةفی الأدب العربی، حمص، دار الإرشاد، 2006م.
القیروانی، ابن رشیق، العمدةفی محاسن الشعر و آدابه و نقده، تـحقیق مـحمد مـحیی الدین عبدالـحمید، بیروت، دار الـجیل، ط5، 1981م.
مسلم، أبوالـحسین مسلم بن الـحجاج، صحیح مسلم، تـحقیق أیـمن إبراهیم و محمد مهدی السید و محمود محمد خلیل، بیروت، عالم الکتب، ط 1، 1998م.
نورالدین، حسن جعفر، دیک الـجن الـحمصی عصره و حیاته و فنونه الشعریة، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط 1، 1990م.