نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار دانشگاه کاشان

2 کارشناس ارشد در رشتة زبان و ادبیات عربی

چکیده

سندباد یکی از شخصیت‌های مهم «هزار و یک شب» است که در شعر معاصر عربی، فراخور تجربه‌های متعدد آن شاعران، چهره‌های گوناگونی پیدا کرده است. از جمله شاعرانی که در شعر خود توجه ویژه‌ای به این شخصیت اسطوره­ای نشان داده‌اند خلیل حاوی (1919 -1982م) شاعر معاصر لبنان، و بدرشاکرالسیاب (1926 – 1964م) شاعر معاصر عراقند؛ آنان سعی کرده­اند با بازآفرینی این شخصیت اسطوره­ای به صورت نمادین و غیر مستقیم، به ابراز اندیشه‌های خود بپردازند. سندبادِ آنان، آرزوی انسان برای ماجراجویی و خروج از جریان موجودِ زندگی را به تصویر می‌کشد. نگارندگان در این مقاله برآنند تا ضمن بازگویی سفرهای سندباد، به بررسی، نقد و تحلیل تطبیقی آن اسطوره در سرودة «السندباد فی رحلته الثامنة» از خلیل حاوی و سرودة «رحل النهار» از بدرشاکرالسیاب بپردازند. آنچه در این مجال برایمان مهم می‌نماید بیان دلالت یا دلالت‌های این اسطوره، نحوة فراخوانی و بکارگیری آن، واکاوی ویژگی‌های زبانی، ادبی و هنری، و مهم‌تر از همه کارکرد این اسطوره در شعر دو شاعر یاد شده است. برداشت این است که دو شاعر به قصد جاودان ساختن دغدغه‌های شخصی و اجتماعی- سیاسی، دست به «اسطوره زدایی» یا «ساختارشکنی اسطوره» زده و به نحوی به «اسطوره‌سازی» روی آورده­اند. دیگر آنکه با کاربست شگرد «تکرار» بر آن بوده­اند تا علاوه بر تقویت موسیقی زبان، در محور عمودی، بر معنی و مفهوم مورد نظرشان تاکید کنند.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

A Comparative Analysis of Sandbad's Myth in the poems of Khalil Havi and Badr Shakir al-Sayyab

نویسندگان [English]

  • Ali Najafi Ayuki 1
  • Elham Bujariyan 2

چکیده [English]

Befitting with various experiences of literary figures, Sandbad who is one of the significant figures of "one thousand and one night" in contemporary poetry, has gotten different images. Amongst literary charactersthat paid a lot of attention to this mythical figure, is Khalil Havi (1919-1982), contemporary poet, from Lebanon and BadrShakir al-Sayyab (1926-1964) from Iraq could be mentioned. Recreating this mythical figure in a symbolic and indirect aspect, they have tried to express their own thoughts. Their Sandbad performed the human's desire for adventure and exiting from the current flow of life.
In the present study, the authors make an efforts to criticize and make a comparative analysis of "Sandbad in his eighth adventure" written by Khalil Havi and "the day departed" written by Badrshakir al-sayyab. Meanwhile the definition of this myth and the reason of contemporary literary figures's tendency toward applying this myth in their poems and expressing his adventures are also elaborated on. What is important in this respect is showing reasons of applying this myth, the way of recalling and applying it, investigating literary and poetry features, and more importantly application of this myth in poems of the two mentioned poets. The conclusion is that both poets tried to "Demythical" or " Deconstructing myth" and somehow tend to "mythmaking". And all these have been done for the purpose of immortalizing their personal and political-social thoughts. Using "frequency" technique to emphasize their wanted meaning and content was in line with improving language music in vertical axis.

کلیدواژه‌ها [English]

  • : myth
  • Sandbad
  • Arabic Contemporary Poetry
  • Khalil Havi
  • Badr shakir al-sayyab

مقدمه

اسطورة سندباد در کنار دو شخصیت دیگر هزار و یک شب یعنی «شهریار» و «شهرزاد» بیش از هر شخصیت فولکلوریک دیگر مورد توجه ادیبان و منتقدان بوده و هست. در اهمیت کتاب «هزار و یک شب» -که در نزد ما ایرانیان به «هزار افسانه» نیز معروف است- همین بس که بیش از سی خاورشناس از ملیّت‌های مختلف، به این کتاب و افسانه‌های آن پرداخته­اند.(عواد، 1962 :26) کتابی که تنها در قرن هجدهم سی بار در فرانسه و انگلیس به چاپ رسیده است. (القلماوی، 1959: 57)

از جمله شخصیت‌های فولکلوریک میراث ادب عربی حاضر در هزار و یک شب، که شاعران معاصر عربی برای بیان تجارب و تمایلات خویش از آن بهره گرفته‌اند و آن را بازآفرینی کرده‌اند، شخصیت افسانه‌ای «سندباد بحری» است. این شخصیت
اسطوره­ای نه تنها جایگاه ویژه‌ای در میان عرب‌ها دارد، بلکه توجه خاص شاعران غربی را نیز به خود جلب کرده است. سندباد با ثروت هنگفت پدرِ بازرگان و زبده و کاردانِ خود، مدت زمانی چنان به عیش و نوش می‌پردازد که تمامی اندوخته‌های پدر را بر باد می‌دهد. آنوقت که تهیدست می­شود به خود آمده. و بر آن می­شود همچون پدر، دست به سفر دریایی زند. این است که به قصد کسب ثروت و فرونشاندن میل فطری به ماجراجویی و کشف ناپیداها، دست به هفت سفر پرماجرا و سهمگین می‌زند، که البته با اتکاء به تدبیر و ابتکار شخصی و گاه بخت نیک خویش، بر تمامی مشکلات چیره می‌شود. (بلحاج، 2004: 82-109) اگر بخواهیم با نهایت اختصار از هفت خطر سفرهای این شخصیت ماجراجو سخن بگوییم - که البته بازگو کردن آن به شرح و تحلیل سروده‌های مورد نظر کمک شایانی می‌کند- چنین خواهد بود:

 سفر اوّل: پس از اینکه سندباد به همراه دوستان خود، جزیره‌های مختلفی را پشت سر می‌گذارد، در جزیره‌ای دوردست لنگر می‌اندازد. هنگامی که مسافران سرگرم کار خود هستند، ناگاه ناخدا فریاد بر می‌آورد: خداوند نجاتمان دهد، جایی که لنگر انداخته­ایم نه جزیره، که تنۀ نهنگی غول پیکر است که با روشن کردن آتش بر روی آن، گرما را احساس کرده و به حرکت می­افتد! با شنیدن این خبر هر کسی به سویی می­گریزد و مدتی بعد همگی غرق می­شوند، بجز سندباد که به تنة چوبی چنگ می­زند و با وزش باد به جزیره‌ای می­رسد و در نهایت با کوله باری از ثروت به خانه‌اش برمی­گردد.  (سیف الدینی،1372: 26-27)

سفر دوم: سندباد به همراه چند بازرگان از دریا و جزیره‌های متعددی گذر می‌کنند، تا در نهایت به جزیره‌ای بهشت آسا و پر نعمت می­رسند. همگی برآن می­شوند قدری بیاسایند. سندباد نیز به خواب فرو می‌رود. به محض بیدار شدن، درمی­یابد که همگی رفته­اند و او را یکه و تنها رها کرده­اند! سندباد از سرِ خوش شانسی به تخم پرندة «رخ» می‌رسد و منتظر می‌ماند تا پرنده بر سر تخم بنشیند. دستار خود را باز می‌کند تا خود را بر پای آن ببندد. با پرواز پرنده، او نیز از آن جزیره رهایی می‌یابد. پرنده بر سرزمینی فرود می‌آید که در آنجا پر از الماس و سنگ‌های قیمتی است. او تا حد توان، از آن الماس‌ها برمی­دارد وسپس خود را بر پای کرکسِ بنشسته بر یک لاشه می‌بندد و بوسیلة آن از آنجا نیز جان سالم به در می‌برد. کرکس در جایی فرود می‌آید که دسته‌ای از بازرگانان در آنجا حضور دارند. سندباد نیز با کمک آنان و با دستی پر به بغداد باز می‌گردد.(اقلیدی،1386: 17- 27)

سفر سوم: سندباد در سفر سوم پس از گذر از دریاها و جزیره‌ها به همراه دیگر همسفران به جزیره‌ای می‌رسند. سریعاً متوجه می‌شوند که به «جزیرة میمون» رسیده­اند؛ مکانی که کسی تاکنون از آنجا جان سالم به در نبرده است! میمون‌ها حمله‌ور می‌شوند وآنان ناخودآگاه به قصری پناه می‌برند که در آن نزدیکی وجود دارد. اندکی نمی‌گذرد که در آن قصر با غولی آدمخوار مواجه می­شوند که آدم ها را به سیخ می‌کشید و می‌خورد. وقت خورده شدن سندباد که می­رسد، غول خوابش می­برد. سندباد از این فرصت استفاده کرده و با سیخ داغ، چشمان غول را کور می­کند و از مهلکه گریخته و به دیار خود بازمی­گردد.(سیف الدینی:1372: 42-47)

سفر چهارم: سندباد پس از پشت سر گذاشتن سختی‌های زیاد، به سرزمینی راه می‌یابد که مردمان آنجا اسب بی‌زین سوار می‌شدند. او هنر زین‌سازی را به آنان می­آموزد. پادشاه آن سرزمین به پاس خدمتش، دختر زیبارویی را به عقدش در می‌آورد. پس از چند سال همسرش در بستر بیماری جان می‌سپرد. سندباد ناگاه با مردمی مواجه می‌شود که بنا به رسم خود، او را به همراه همسر بی‌جان در غاری می­نهند و با تخته سنگی آن غار را می­بندند تا به رسم وفاداری، وی نیز در کنار همسرش جان سپارد و بدین گونه وفای خودش را ثابت نماید! از سر خوش‌شانسی سندباد در غار متوجه نور و روزنه‌ای می‌شود. پس از تلاش بسیار موفق می‌شود شکافی در غار ایجاد کند و از آنجا بگریزد و به دیار خویش باز گردد.(همان: 48-57)

سفر پنجم: در این سفر همراهان او در جزیره‌ای، به اشتباه، تخم پرندة «رخ» را می‌شکنند و در پی آن پرنده، کشتی آنان را در هم می‌شکند وهمه را می‌کشد و تنها سندباد می­تواند با پشت سر گذاشتن مشکلات متعدد به جزیره‌ای دیگر برسد. در آنجا پیرمردی از او می‌خواهد که سندباد وی را بر دوش بکشد. سندباد چنین می­کند، امّا متوجه شود که پیرمرد به هیچ وجه رضایت نمی‌دهد که از دوشش پایین بیاید و هرگاه سندباد از او می­خواهد چنین کند، با پاهای خود، گردنش را چنان می‌فشرد که سندباد به ادامة کار رضایت می‌دهد. سرانجام سندباد تدبیری می­اندیشد و با نوشاندن شراب به پیرمرد، باعث می­شود که پاهایش سست شود وبدین حیله خود را از شرش می­رهاند. بعدها متوجه می­شود که او «شیخ دریا» نام داشته و تا آن‌ زمان کسی از دست این شیطان صفت، جان سالم به در نبرده و البته سندباد، اوّلین و آخرینشان بود! (اقلیدی: 1386: 69-78)

سفر ششم: در این سفر کشتی سندباد و همراهانش از مسیر خارج می‌شود و به کوهی برخورد می‌کند و بجز سندباد همگی می‌میرند. سندبادِ خوش اقبال، ناگاه متوجه می‌شود آن کوه، اشیاء گران قیمتی در خود جای داده است. همة آنها را جمع می‌کند و با سوارشدن بر قایقی که خود ساخته است به جزیرة هندی‌ها و حبشی‌ها می‌رسد. پادشاهِ آنجا وقتی حکایت عجیب و غریب سندباد را می‌شنود، او را مورد لطف و عنایت خود قرار می‌دهد و با هدایایی گرانبها روانة دیارش می‌کند!(سیف الدینی،1372: 66-73)

سفر هفتم: کشتی سندباد در آخرین سفر، توسط طوفان در هم شکسته می‌شود و سندباد ناخواسته سر از جزیره‌ای دوردست در می‌آورد. در آنجا شیخی به اصرار، دخترش را به عقد سندباد در می‌آورد و سندباد سالیانِ سال با او زندگی می‌کند وبه مال اندوزی می‌پردازد. روزی سندباد پی به رازی عجیب می‌برد، و آن اینکه متوجه می­شود مردم آن جزیره بجز همسر و پدرش، همگی از نسل و جنس شیطانند! سندباد به پیشنهاد همسرش، تمامی دارایی خود را می­فروشد و به همراهی او پنهانی از آن جزیره می­گریزد و جان سالم به در برده و به بغداد بازمی­گردد! (ستاری،1382:  103- 105)

ماجراجویی این شخصیت، به همراه حوادث تلخ و شیرینی که برای وی اتفاق افتاده، فرصت مناسبی برای شاعران معاصر عربی ایجاد کرده تا آنان بتوانند تجربه‌های متعدد شخصی و جمعی خود را با کمک این شخصیت سنتی، به گونه‌های مختلف فرادید مخاطب قرار دهند. در این میان، خلیل حاوی شاعر معاصر لبنان (1919-1982)
و بدرشاکر السیاب شاعر معاصر عراق(1926-1964) از جمله شاعرانی هستند که هنرمندانه در بستر شعرشان از شخصیت اسطوره­ای سندباد بهره برده­اند که در اینجا به تحلیل و نقد تطبیقی دو سرودة «السندباد فی رحلته الثامنة» از حاوی و «رحل النهار» از سیاب می‌پردازیم.

 پیشینه و پرسش‌های تحقیق

صرف نظر از پژوهش‌هایی که در کشورهای عربی دربارة حضور اسطورة سندباد در شعر معاصر عربی صورت گرفته- که البته در این تحقیق سعی شده از آنها استفاده شود- مقالاتی در کشور به این موضوع پرداخته‌اند که بدین قرار است: «حکایت سندباد به روایت نای و باد» از نجمه رجائی، چاپ شده در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، شمارة 141، تابستان 1382 که سخنِ نویسندة محترم دربارة یکی از دو سرودة مورد نظر ما یعنی «السندباد فی رحلته الثامنة» از چند سطر فراتر نرفته (ر.ک: صص41-42) و بیشتر از سروده‌هایِ دیگرِ شاعر سخن به میان آمده است. «بررسی تطبیقی اسطورة سندباد در شعر بدرشاکر السیاب و خلیل حاوی» از علی سلیمی و پیمان صالحی، چاپ شده در مجلة زبان و ادبیات عربی دانشگاه مشهد، شمارة 4، بهار و تابستان 1390 که نویسندگان محترم به بیان مضمون چندین سروده از دو شاعر می‌پردازند و به صورت گذرا و بدون نقد تطبیقی، از دو متن مورد نظر می‌گذرند. برای نمونه سخن دربارة سرودۀ «رحل النهار» سیاب با احتساب متن شعری، صرفاً در دو صفحه بسنده می‌شود و با عنایت به تعدّد سروده‌های مورد بررسی، به جای نقد تطبیقی دو متن، بیشتر حکم کلی دربارة حضور سندباد صادر می‌گردد.

 دو نویسنده محترم مقالة پیشین، در مقالۀ دیگری با عنوانِ «خوانش‌های متفاوت از افسانة سندباد در شعر معاصر عربی»، چاپ شده در فصلنامة لسان مبین، شمارة 4، تابستان 1390 با افزودن دو شاعر دیگر به تحقیق خود یعنی «عبدالوهاب البیاتی» و «صلاح عبدالصبور» تلاش کرده­اند دورنمایی کلی از حضور سندباد در شعر یاد شده فرادید مخاطب قرار دهند که البته مطالب دربارة مضمون سروده‌های سیاب و حاوی، تکراری است و نکتۀ جدیدی در آن گنجانده نشده است. به هر روی با بررسی پژوهش‌های موجود، باور ما بر این است که آنچنان که بایسته و شایسته است از سفرهای سندباد سخن به میان نیامده و حضور آن شخصیت اسطوره­ای در این دو سروده، به بوتة نقد و تطبیق کشانده نشده و با گرایش به کلی‌گویی، حق مطلب بیان نگشته است.

در پرتو این مسأله، پژوهش حاضر می‌کوشد با محور قرار دادن سرودة «السندباد فی رحلته الثامنة» از خلیل حاوی و «رحل النهار» از بدرشاکر السیاب و نقد تطبیقی آن دو
 – و البته بدون توجه به دیگر سروده‌های شاعران، به شیوۀ توصیفی- تحلیلی، از جایگاه و کارکرد این اسطوره در شعر دو شاعر پرده بردارد و به این پرسش‌ها پاسخ دهد: سندباد معاصر، در بستر شعر شاعران، دچار چه دگردیسی شده؟ علت حضور وی در شعر شاعران چه بوده؟ چه ویژگی یا ویژگی­های کهن و اصلی خود را در عصر معاصر حفظ نموده؟ عهده‌دارِ چه تجربه‌ای از تجارب شاعران است؟ دخالت دادنِ وی در شعر، چه تاثیری بر وحدت و یکپارچگی سروده، واژگان و تصاویر آن داشته؟ و... لازم به ذکر است که نقد تطبیقی سروده‌ها بر اساس «مکتب آمریکایی» در ادبیات تطبیقی شکل گرفته است. 

 

سندباد در شعر خلیل حاوی

اسطوره و شخصیت‌های اسطوره­ای شاکلۀ اصلی سروده‌های خلیل حاوی را تشکیل می‌دهد، تا جایی که گذشته و آینده در نزد او چارچوبی کاملاً اسطوره­ای یافته و«تجربة او نیز از ژرف‌ترین تجربه‌های انسانی و تجسمی از دردهایش نسبت به سرزمین، تاریخ، و میراث شعری گردیده است.» (شکری ، 1978: 72 ) یکی از مهم‌ترین اسطوره‌هایی که در دفترهای شعری خلیل حاوی جایگاه ویژه‌ای یافته و سهم عمده‌ای در ترسیم اندیشه‌های شاعر داشته، اسطورة «سندباد» است. برای نمونه وی در چهارمین و آخرین سروده از دفتر شعری «النای والریح» از اسطورة سندباد الهام می‌گیرد و در قطعۀ «السندباد فی رحلته الثامنة» ایده‌ها و اندیشه‌هایش را بر وی حمل می‌کند، گرچه در این سروده، به غیر از آنچه در عنوان آمده، تصریحی به نام سندباد ندارد.

خلیل حاوی در سرودة دیگری به نام «وجوه السندباد» نیز از این شخصیت
اسطوره­ای بهره فراوان گرفته است. به هر روی «حاوی در ماجراجویی­های هنری خویش، تحت تأثیر ماجراجویی‌های شخصیت سندباد قرار گرفته، و شعرش سفری دائمی برای شناخت و دستیابی به سرچشمة رهایی و حاصلخیزی گشته است.»
(داوود، د.ت: 330) این است که باید او را بی هیچ تردیدی زبده‌ترین شاعری معرفی کرد که با هنرمندی بالا به الهام‌گیری و بکارگیری اسطورۀ سندباد مبادرت ورزیده و تجربه‌های روحی، فکری، وجدانی، اجتماعی و ملّی خود را بر آن حمل نموده است.

امّا سندباد در سرودۀ «السندباد فی رحلته الثامنة» داستانی دیگر دارد. او در پی ماجراجویی‌های خود، هشتمین سفرش را تجربه می‌کند، البته نه درجستجوی گنج و کشف سرزمین‌های دوردست، که در جستجوی گمشده‌ای که  او را احساس می‌کند امّا نمی یابدش! وی در این بستر شعری، از همان آغاز، به گونه‌ای دخالت داده شده که دو خانه پیش رو دارد: یکی خانة قدیمی، و دیگری خانه‌ای جدید، و بر آن است که به ترک خانة قدیمی بپردازد و خانة جدیدش را جستجو کند؛ از این رو این بار نه به قصد تجارت، بلکه به قصد امری مهم‌تر پای در سفر می‌نهد، البته با یادآوری سرگذشت تلخ و شیرین خود که چگونه در سفرهای پیشینش، «غول» را شکست داده و از دستش گریخته، و چگونه «شیطان» را مست نموده. و او را به قتل رسانده است، و چگونه ازدست مردمانی جان سالم به در برده که قصد داشتند بر طبق سنت‌های خود، وی را زنده زنده به همراه همسر مرده‌اش در خاک دفن کنند، امّا او با ایجاد شکافی در قبرش از آنجا نیز گریخته است. سندباد این بار نیز امیدواراست تا بخت با او یار شود و از هشتمین سفرش، همچون قبل، سالم باز گردد:

رحلاتی السبعُ وما کنزتُه/ من نعمةِ الرحمانِ والتجارهْ/ یومَ صرعتُ الغولَ والشیطانَ/ یومَ انشقّتِ الأکفانُ عن جسمی/ ولاحَ الشقُّ فی المغارهْ،/ رَویتُ ما یروونَ عنّی عادةً/ کتمتُ ما تعیا له العبارهْ/ ولم أزَل أمضی وأمضی خلفَه/ أُحسُّه عندی ولا أعیهِ(1)
(حاوی، د.ت :256 -257)

آنچه در اینجا بیانش لازم می‌آید و در فهم سروده به ما کمک می‌کند این است که هدف شاعر از اختیار اسلوب روایی و کاربست بینامتنی و جهش به گذشته «فلش بک» آن بوده تا به مخاطب القا کند که او می‌تواند در این سفر نیز موفق باشد همانگونه که در هفت سفر پیشین نیز موفق بوده است؛ بویژه آنکه اینک وی بسیار مجرّب و کارکشته شده است. نکتة دیگر اینکه سندباد، معادل خودِ شاعر است ومراد از خانه در یک نگاه «ذات شاعر» و در نگاه دیگر «جامعة عربی» است. بنابر این تفسیر، می‌توان پذیرفت که «این سروده، عهده‌دار سفری است نفسانی، تا شاعر ماهیت نفس و زوایایِ پنهان آن را بشناسد.» (حاوی، 1984 :66) و هم می‌توان به این برداشت تن داد که «سندباد در این سروده نمادی از انسان عربی است که از عقب ماندگی و تحجّر و مرگ، به سوی پیشرفت و سرزندگی و نوزایی گام برمی‌دارد.» (عوض، 1983 :55-56)

در چرخة دوّم، سندبادِ مهاجر، به خانة کهنِ خود «ذات قدیمیش» می‌نگرد و آن را پر از پلیدی و نجاست می‌یابد، خانه‌ای که به شهر نفرین شدۀ «سدوم» می‌ماند، شهری که مردمانش یکسره آلوده دامن و گناه پیشه‌اند و در پسِ پردۀ دینداری خود، به هزاران پلیدی گرفتارند. این است که از در و دیوار این خانۀ سندباد، چیزی جز
معصیّت نمی‌بارد:

وکان فی الدارِ رِواقٌ/ رصّعَتْ جدرانَه الرسومْ/ موسی یری/ إزمیل نارٍ صاعقَ الشررْ/ یحفرُ فی الصخر/ وصایا ربِّه العَشَر:/ الزفتُ والکبریتُ والملحُ علی سَدوُمْ./ هذا علی جدارْ/ علی جدارٍ آخرٍ إطارْ:/ وکاهنٌ فی هیکل البعلِ/ یُربّی أُفعُواناً فاجراً وبُومْ (2)
(حاوی، د.ت: 258 -259)

کاربست واژگان ثقیل و عموماً با بار منفی، القاگر این نکته است که سندبادِ معاصر، پذیرای شرایط حاکم نیست و می‌کوشد از آن دور شود. به بیان ساده‌تر، دخالت‌دهیِ واژگان کم کاربرد، در راستای همسوییِ مفهوم و اندیشۀ مورد نظر بوده است.

 از آنجایی که سندباد خود نیز یکی از شهروندانِ این شهر است، خواسته یا ناخواسته دامنش آلوده به گناه می‌گردد و یکی از همان نابکاران می‌شود. از این رو وقتی به خود می‌آید و خویش را در وضعیّت اسفناکی می‌یابد تلاش می‌کند تا از گمراهی رهایی یابد. این است که در چرخۀ سوّم پس از اعتراف به گناه، عزمِ خود را جزم می‌کند تا به مرحلۀ رهایی از آن قید و بندها برسد:

بَلوتُ ذاکَ الرواقْ/ طفلاً جرَتْ فی دمه الغازاتُ والسمومْ/ وکنتُ فیهِ والصحابَ العتاقْ/ نرفُّه اللؤمَ، نحلّی طعمَه بالنفاقْ/ ... سلختُ ذاک الرّواقْ/ خلّیته مأوی عتیقاً للصحابِ العتاقْ/ طهرتُ داری من صدی أشباحِهمْ/ فی اللیل والنهارْ/ من غلِّ نفسی، خنجری،/ لِینی، ولینِ الحیّة الرشیقَه،/ عشتُ علی انتظارْ/ لعلّهُ إن مرَّ أُغویهِ،/ فما مرّ/ وما أرسلَ صوبی رعدَه، بروقَهْ.(3) (حاوی، د.ت : 267- 268)

تلاش سندباد ماجراجو، سودی در پی ندارد، و سرای او همچنان خموش و وحشت زده است، و فریادرسی هم در کار نیست! چیرگی بر پلیدی، سخت و طاقت فرساست و جایگزین کردن پاکی در انبوه ناپاکی ها مشکل می‌نماید. به بیان روشن‌تر، سندباد معاصر(خلیل حاوی) می‌خواهد بگوید: در جایی که همه، تن به زبونی و خواری داده‌اند و با جان و دل آنرا پذیرا شده‌اند تئوریِ «رهایی» جز با جانفشانی بی‌معنا خواهد بود؛ از این رو سندباد مجبور می‌شود برای  نجات از آن همه عذاب، دست طلب به آسمان دراز کند و از آن کمک بطلبد، گرچه چنین کاری نیز بیهوده است:

طلبتُ صحوَ الصبحِ والامطارَ، ربّی،/ فلماذا اعتکرتْ داری/ لماذا اختنقتْ بالصمتِ والغبار/ صحراءَ کلسٍ مالحٍ بَوارْ./ وبعدَ طعمِ الکلسِ والبَوارْ/ العتمَةُ العتمَةُ فارت مِنْ/ دهالیزی، وکانت رَطبةً(4) (حاوی، د.ت :269)

در چرخة دیگر، سندباد به این دریافت می‌رسد که برای هر رستاخیزی می‌باید همراه و یاریگری داشته باشد تا او را در سختی‌های زمانه رهنمون شود. اینست که به رؤیای خود پناه می‌برد و مُنجیی  تصوّر می‌کند که توانِ آنرا دارد تا پستی و زبونیِ زمانه را از بین ببرد وسندبادِ شوربخت را از گرفتاری برهاند. در پی این خواسته، یاریگر سندباد که در واقع «همزادِ خودِ اوست» (حلاوی، 1994 :169) در لباس یک زن در برابرش هویدا می‌گردد تا این مهاجر را از آن سنگستانِ نفرین شده نجات بخشد:

والطیفُ الذی یلمعُ فی الشمس/ تجسّدْ واغترفْ من جَسَدی/ خبزاً وملحاً،/ خمرة ونار،/ وحدی علی انتظارْ/ أفرغتُ داری مرّة ثانیّة/ أحیا علی جمرٍ طریٍ طیّبٍ وجوعْ/ کأنّ أعضائی طیورٌ/ عبرَتْ بحارْ/ وحدی علی انتظارْ (5) (حاوی، د.ت :276- 277)

سندباد با پیدایش یاریگرِهمزاد، به آرام و قرار نمی‌رسد بلکه شوق او در جستجوی یافتن خانۀ جدید بیشتر می‌شود؛ خانه‌ای که در آنجا وی تولّدی دیگر می‌یابد و سرشار از نعمت آزادی و خوشبختی است. در نظر سندباد ماجراجو آن خانه و آن شهر، این قابلیت را به فرد می‌دهد که احساس آرامش کند، همان آرامشی که او در هفت سفرِ دور و درازش نتوانسته بدستش بیاورد. در آنجا به مانند خانة سندباد، میلیون‌ها خانة دیگر وجود دارد وهمگی سرشاد و سرخوشند. از این رو سندباد برای رسیدن به آن شادی‌ها و پاکی و عزتِ نخستین خود و دیگران، باید خطرها را به جان بخرد و در پی آن آرام و قرار گیرد:

تحتلُّ عینَیَّ مروجٌ، مُدخَناتٌ/ وإلهٌ بعضُه بعلٌ خصیبٌ/ بعضُه جبّارُ فحمٍ ونارْ،/ ملیونُ دارٍ مثلُ داری ودارْ،/ تزهو بأطفالٍ غصُون الکرم/ والزیتونِ، جمرِ الربیعْ/ غبَّ لیالی الصقیعْ...(6)(حاوی، د.ت :290- 291)

فرجام سفر امّا در چرخة دهم شکل می‌گیرد که سندبادِ خسته تن سرانجام با گذشتن از تمامی مال وسرمایة خود و بعد از آنهمه فراز و فرود به مراد دیرینه خود می‌رسد و بعنوان یک شاعر، بشارتِ رستاخیزی را با خود برای آنانکه او را چشم در راه بودند می‌آورد، بشارتی که با ارزش‌تر از گنجینه­ای است که وی در پیش برای آن دست به هفت سفر زده است:

ضیّعتُ رأسَ المالِ والتجارةْ/ عدتُ إلیکم شاعراً فی فمه البشارهْ/ یقولُ ما یقولْ/ بفطرةٍ تحسُّ ما فی رَحِمِ الفصلِ/ تراهُ قبلَ أن یولدَ فی الفُصُولْ.(7) (حاوی، د.ت: 299)

اینکه سندباد در اینجا بعد از آن همه رنجوری و سختی در لباس یک «شاعر» به سوی جمع برگشته، ما را به چند نکته رهنمون می‌سازد: نخست اینکه این سندباد همان خلیل حاوی است که از آغاز سروده به چهرة خود «نقاب» زده و از زبان او به بیان تجربة خود پرداخته، و در فرجام سروده به عنوان «شاعر» بازگشته است؛ از این رو در اینجا از آن موضوع گره‌گشایی می‌شود. دوّم اینکه سندبادِ معاصر(خلیل حاوی) به صورت رمزی بر آن است تا بگوید شاعران در قبال جامعه و وطن خود مسؤولند و نباید در برابر نابسامانی‌ها و ناهمگونی‌ها لب فرو ببندند. دیگر اینکه سندباد بعد از آن همه سفر طولانی  با خبری خوش به سوی «مردم» بازگشته و این خود حاکی از این است که خلیل حاوی شاعری پایبند و متعهّد است و به قضایای مردم و خواسته های آنان اهمّیت می­دهد.

هر چه که باشد اسطورة کهن ِسندباد، در شعر خلیل حاوی چهرۀ جدید به خود گرفته و علاوه بر اینکه هشتمین سفرش را تجربه کرده، هدف و نحوۀ سفر خود را نیز نسبت به هفت سفر پیشین تغییر داده است؛ اینک سفر او سفری است «درونی» برای «از بین بردن نفس‌های بیگانه‌ای که مانع از تکامل روح می‌گردد و هنرمند را از ورود به ساحت هنر، و قهرمان را از شناختِ آزادی باز می‌دارد.» (حاوی، 1984: 66) به همین سبب چهرۀ سندباد در این سروده با هنرنماییِ شاعر، چهرۀ بدیع و نو است که به صورت نمادین و در پسِ پرده، اسطورۀ انسان معاصر را در تضاد و تعارض میان او و بازدارنده‌های زمانی و مکانی متبلور می‌کند، و تلاش دارد تا از هر چه تجربه‌های تلخ و عقب ماندگی است بگذرد و در فضایی گسترده‌تر به حرکت درآید.

افزون بر آن، سندباد در شعر خلیل حاوی تابعِ تجربه‌های اوست، و شاعر با زبدگی بالا آن شخصیت را در راستای این امر پرورانده است، به نحوی که بین چهرۀ کهن وی با چهرۀ معاصرش نوعی همسویی دیده می‌شود؛ سندباد با اینکه سر در میراث کهن دارد امّا در این بسترِ شعری باز هم یک ماجراجو، پوینده، کوچنده و خطر پذیر است، و البته دست به سفر جدید نیز زده است. بنابر این برداشت، به اصرار باید گفت: کاربست سندباد در شعر خلیل حاوی ذهنیتی تکراری و ترجیع بندوار نیست بلکه از آن، اندیشه و مفاهیمی جدید برمی‌خیزد.

امّا هدف خلیل حاوی از بکارگیری اسطورة سندباد این بود که اندیشه‌ها و خواسته‌های خود را بصورت نمادین و سمبولیک از زبان وی بیان دارد، و به مخاطب القا کند وی شاعری است که همچون سندباد در پی رسیدن به خواسته‌های خود و دیگران، از خود ماجراجویی داشته و سختی‌های زیادی را به جان خریده است، و اگر سندبادِ افسانه‌ها، برای رسیدن به هدفش آرام و قرار نداشت او نیز تا به مرادش دست نیابد به آرامش واقعی نمی‌رسد. ناگفته نماند که فلسفۀ نقاب زدن به چهرۀ سندباد از سوی شاعر و حمل تجربۀ معاصر بر وی، در ایدۀ «همزاد پنداری» نهفته است. به بیان روشن‌تر، شاعر با حلول در شخصیّت سندباد و عاریت گرفتن ویژگی‌های وی برای خود، حد فاصل بین او و خودش را از بین برده و با او به مرز یکی شدن رسیده است. در پی این فرایند مخاطب به هنگام قرائت این سروده، هیچ بیگانگی و یا دوگانگی بین این دو شخصیت احساس نمی‌کند و به خوبی تجربه‌های سندباد را می پذیرد.

مسألة دیگری که نمی‌توان به سادگی از کنار آن گذشت این است که سندباد اسطوره‌ای، این امکان را به شاعر معاصر داده تا شاعر خواسته‌ها و رؤیاهای خود را به شکل نمادین به مخاطب القا کند؛ اینکه او شاعری با رؤیاست و دغدغۀ بازگشت به دوران پاکی را در سر می‌پروراند، و از اوضاع ناهمگون و ناهمساز سیاسی و اجتماعی ناخرسند و گریزان است و خواستار اصلاح آن نابسامانی‌هاست. اینکه انسان باید برای از بین بردنِ ناراستی‌های خود و زمانه کمر همّت ببندد و ارادۀ قوی داشته باشد و سختی‌های آنرا به جان بخرد. از طرف دیگر باید با عقب ماندگی‌ها و سنت‌های دست و پا گیر و هرچه رنگ و بوی تحجّر و تحجّرگرایی دارد به نبرد برخیزد، و اگر انسان در این مجال مصمّم باشد پیروزی دست یافتنی خواهد بود. این است که در پایان سروده گفته است: «ضیّعتُ رأسَ الـمالِ و التجارة / عدتُ إلیکم شاعراً فی فمه البشارة».

جان مایۀ کلام ما این است که این سروده «اعتراضی است علیه مفاهیم ناکارآمد گذشته» (جبر، 1991 :66) و تلاشی است از سوی شاعر در جهت پالایش نفس و زدودنِ زنگار آن و بازگشت به دوران پاکی در بعد فردی، و کوششی است برای از بین بردن نابسامانی‌های اجتماعی و سیاسی، و بازگشت به عزّت پیشین در بعد جمعی. سندبادِ حاوی، سخنگوی دردهای فردی و اجتماعیِ شاعر است، وبرای رهایی از مشکلات همچنان دریادل و ماجراجوست. سندباد در این سروده، همان شاعر و رمزی برای امت عربی است که بعد از غرق شدن در گرداب گندیدة روزگار و رهاورد آن، دوباره متولد شده و به تولد تمدنی جدید به دست انسان‌های کوشا و تلاشگر بشارت می‌دهد.

سندبادِ خلیل حاوی، پیوسته به دنبال راهی به سوی وجدان خویش است و سفرهای او به منظور جستجو در اعماق ذات خویشتن و پاکسازی آن از هرگونه تظاهر و ریاکاری است. بی‌شک آنچه که سبب تمایز بیشتر این شخصیت اسطوره­ای می‌گردد همان کیفیت به کارگیری و شیوة دخالت دادن آن اسطوره توسط شاعر است؛ چراکه حاوی رویکردی جدید در شعر اسطوره­ای عرب ایجاد کرد که همان از سرگیری ساخت جدید اسطوره یا تغییر شکل آن است. ناگفته نماند که از سبک و سیاق این سروده می‌توان دریافت که شاعر قصد کرده است از حالت اخلاقی و اجتماعی و فکری به سوی رستاخیزی فراگیر گذر کند.

 

سندباد در شعر بدرشاکرالسیاب

سیاب ازجمله شاعرانی است که شعرش با اسطوره در آمیخته و آن عنصر، سازۀ اصلی بیشتر سروده‌هایش را تشکیل می‌دهد و اساساً تفکر اسطوره­ای، مسلط‌ترین شیوة تفکر در شعر اوست. واکاوی سروده‌های اسطوره­ای او گویای این حقیقت است که کارکرد اسطوره در نزد وی کارکردی عمدتاً سیاسی دارد. وی خود نیز در مصاحبه‌ای به این امر اذعان کرده و گفته: «به نظر می‌رسد من نخستین شاعر معاصر عرب زبانم که بعد نمادین به اسطوره‌ها بخشیده است. مهم‌ترین انگیزة من در این رویکرد، انگیزة سیاسی بود...» (بلّاطة، 1981: 189) و اگر بگوییم در بیشتر سروده‌های سیاب رگه‌هایی از اسطوره می‌توان یافت به بیراهه نرفته‌ایم. نکته‌ای که در اینجا باید متذکر شد این است که شاعر گاهی اوقات آنقدر در کاربست اسطوره‌های غربی افراط می‌کند که مخاطب در فهم شعر وی دچار نوعی «سکت ادبی» می‌گردد. امّا پذیرفتن این نکته لزوماً به این معنا نیست که وی در دفترهای شعریش از اسطوره‌های عربی بهره نگرفته، بلکه حقیقت امر این است که اسطوره‌های عربی سهم عمده‌ای در شعرش دارد و شاعر توجه خاصی به آنان مبذول داشته که از مهم‌ترین آن اسطوره‌ها، اسطورۀ سندباد است.

بدرشاکرالسیاب به منظور ترسیم تجربه‌های تلخ و شیرین خود، در دفترهای شعریش از اسطورۀ سندباد، الهام زیادی گرفته است که سرودۀ «رحل النهار» یکی از آن نمونه‌هاست. او در این سروده به قصد تجسّم و عینیّت ‌بخشی تجربة بیماری خود، آن چهره را در این سروده فرا می‌خواند و از زبان او به بیان احساس مرگ و نیستی خود می‌پردازد. آنچه در اینجا بیانش خالی از فایده نیست، این است که سیّاب از لحاظ جسمی، شخصیتی بیمار و رنجور بود، و از همان آغازِ زندگی با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد. او برای درمان خود به شهرهای زیادی سفر کرد، که زمان سرایش این سروده یعنی 27/ 6/1962 برای مداوای خود در بیروت به سر می‌برده است. (سقّال، د.ت: 35 -44) در آنجا این احساس به او دست داد که روزهای پایانی عمر خود را سپری می‌کند و دیگر هرگز به خانه‌اش برنخواهد گشت و باید تسلیم مرگ گردد.
این اندیشه یا احساس، وی را برآن داشت تا خود را سندبادی بداند که دست به سفری بی­بازگشت زده، و اینک از دوردست‌ها برای همسرخود پیغام می‌فرستد که دیگر چشم در راهِ این سفر کرده نباشد:

رحل النهار/ ها إنه انطفأت ذبالتُه علی أفق ٍتوهَّج دون نار/ وجلستِ تنتظرین عودة سندباد من السّفار/ والبحرُ یصرخ من ورائک بالعواصف والرعود./ هو لن یعود،/ أوَ ما علمتِ بأنه أسرته آلهة ُالبحار/ فی قلعةٍ سوداء فی جزرٍ من الدم والمحار./ هو لن یعود،/ رحل النهار/ فلترحلی، هو لن یعود.(8) (سیاب، 1989: 229)

سندبادِ سفرکرده به اصرار می‌گوید: روز به کوچیدن گرفت و تاریکی بر همه جا سایه افکند، و دریا موّاج و طوفانی است. این در حالی است که همسرِ وفادارش، لب ساحل، چشم در راهست و منتظر بازگشت اوست. امّا او باید بداند که دیگر بخت با سندباد در این سفر یاریگر نبوده و اینک او در دست پریان دریا گرفتار گشته و در قلعه‌ای قیرگون اسیر شده است.

آنچه در اینجا بایستة امعان نظر است این است که شاعر در آن واحد و به طور همزمان در دو شخصیت اسطوره­ایِ سندباد عربی وعولیس یونانی حلول می‌کند؛ زیرا او در بستر شعری خود از وفاداری همسرِ خویش و انتظار وی برای بازگشتِ این مسافر سخن گفته، و همچنین از اسارت خویش به دستِ پریان دریا حکایت کرده است، که البته وفاداریِ همسر و اسارت به دستِ پریان تنها در اسطورۀ عولیس آمده (کندی، 1385: 109 و298) و نه در اسطورۀ سندباد، وسیاب نیز با ایجاد سازش و هماهنگی میان آندو برآن است «برخی ازویژگی‌های عولیس را برای سندباد به عاریت گیرد تا از این رهگذر احساس خود را نسبت به غلبة مرگ بر جسم و جانش به تصویر بکشد.» (زاید، 2005: 157) از این رو به اصرار باید گفت: شاعر گرچه در متن شعریش تصریح به نامِ سندباد می‌کند امّا ویژگی‌هایی که در متن می‌آورد به اسطورۀ عولیس نزدیکتر است تا
اسطورۀ سندباد!

در وهلۀ دیگر سندبادِ معاصر برای برجسته کردنِ احساس نیستی و مرگ خود، طبیعتِ اطرافش را نیز در گفتارش دخالت می‌دهد؛ اینکه چگونه همگی دست به دست هم داده­اند تا عمر او به بادِ فنا رود. آری این سفر، سفری است بی بازگشت، سفری است که هرکس به آن مبادرت ورزیده، برنگشته است؛ از این رو دیگر توجیهی برای انتظار کشیدن وجود ندارد:

الأفقُ غابات من السحب الثقیلة و الرعود/ الـموتُ من أثمارهنّ و بعض أرمدة النهار/ الـموتُ من أمطارهنّ و بعض أرمدة النهار/ الخوف من ألوانهنّ و بعض أرمدة النهار/ رحل النهار/ رحل النهار./ و کأنّ معصمکِ الیسار/ و کأنّ ساعدکِ الیسار، وراء ساعته، فنار/ فی شاطئ للموت یحلم بالسفین علی انتظار./ رحل النهار/ هیهات أن یقف الزمان، تمر حتی باللحود/ خطی الزمان و بالحجار./ رحل النهار و لن یعود.(9) (سیاب، 1989 :230)

روانشناختیِ قطعۀ حاضر ما را به این دریافت نزدیک می‌کند که شاعر از لحاظ روحی نیز افسرده و پریشان است، و این افسردگی سبب شده تا او محیط پیرامون خود را پر از مرگ و نیستی بیابد، به گونه‌ای که خود را در هاله‌ای از ترس و نیستی تصور می‌نماید، و گمان می‌کند گرفتارِ دستِ تقدیر است و راهی جز تسلیم ندارد، که البته وجود واژگان و تعابیری همچون رحل، انطفأت، لن یعود، الموت و... گواه بر صحّت این ادعاست.

در وهلۀ دیگر، سندباد معاصر (سیاب) به همسرِ به انتظار نشسته‌اش می‌گوید: زمانی که عمرش به پایان برسد و مرگش فرا رسد، دیگر هیچ چیز نمی‌تواند در برابر آن مقاومت کند، و او نیز مجبور است که از همۀ دلبستگی‌های خود بگذرد و تن به مرگ دهد:

خصلات شَعرک لم یَصُنها سندباد من الدمار/ شربت أجاج الماء حتی شاب أشقرها وغار/ و رسائل الحب الکثار/ مبتلة بالماء منطمس بها ألق الوعود(10)(سیاب، 1989 :231)

نکته‌ای که در اینجا باید افزود این است که سیاب به هنگام بستری در یکی از بیمارستان­های بیروت، به پرستار خود - که لیلی نام داشت - دل می‌بندد. گویند که آن پرستار نیز چند نامه‌ای به او می نویسد و چند تار موی خود را به وی داده تا سیّاب به رسم عاشقی آن را پیش خود به امانت نگه دارد. هنگامی که همسر سیاب برای ملاقات وی به آن بیمارستان می‌رود، متوجه آن نامه و تارهای مو می‌شود وآنها را به دریا
می اندازد. (سقّال، د.ت :39) شاعر در این متن شعری با اشاره به این داستان، تأکید می­کند که دیگر فرصتی برای مهرورزی باقی نمانده و مرگ به او مجالی نداده تا وی نگهدار آن امانت باشد.

در قدم بعدی، سندباد معاصر- و یا همان عولیس معاصر- بر آن است تا به مخاطب القا کند که دلبستگی و عشق او به زندگی یکطرفه نبوده، بلکه دیگران نیز خواهان آنند که سندباد معاصر همچون گذشته، شادمانه به سرای خویش بازگردد و عمری دراز یابد. همسر سندباد از جملۀ آن آرزومندان است، که دلواپسِ مسافرِ سفرکردۀ خویش است و در نبود وی سخت آزرده خاطر گشته است. سندباد نیز دلواپسیِ همسرِ دلشوریدۀ خود را اینگونه به تصویر می کشد:

وجلستِ تنتظرین هائمة الخواطر فی دوار:/ «سیعود. لا. غرق السفین من الـمحیط إلی القرار/ سیعود. لا. حجزته صارخة العواصف فی إسار/ یا سندباد، أما تعود؟/ أوّاه، مدّ یدیک بین القلب عالمه الجدید/ بهما و یحطم عالم الدم و الأظافر و السعار،/ یبنی و لو لهنیهة دنیاه./ آه متی تعود؟...»(11) (سیاب، 1989 :231- 232)

امّا کشتی سندباد معاصر از یک سو گرفتار طوفان هاست و از سوی دیگر در این دریای گسترده و بی انتها، ناپیداست. به نحوی که تا چشم کار می‌کند نشانی از آن نیست، تنها تپش قلب همسر او و موج دریا به گوش می‌رسد و بس! آری، حال که روز به کوچیدن گرفت، باید از سندباد معاصردست شست:

رحل النهار/ و البحر متسع و خاوٍ. لا غناء سوی الهدیر/ وما یبین سوی شراعٍ رنّحته العاصفات، وما یطیر/ إلا فؤادک فوق سطح الماء یخفق فی انتظار./ رحل النهار/ فلترحلی، رحل النهار(12)(سیاب، 1989 :232)

لازم است یادآور شویم که «عزالدین اسماعیل» دربارۀ این قطعه می‌گوید: عبارتِ «البحر متسع و خاوٍ» به داستان مشهورِ «تریستان و ایزولده» اشاره دارد، آنجا که این پادشاه از دوستش می‌خواهد به دریا بنگرد تا شاید کشتیِ محبوبه‌اش «ایزولده» را ببیند، امّا دوستش بارها می‌نگرد و چیزی نمی‌یابد و سرانجام می‌گوید:od und leer das meer یعنی «دریا آرام و خالی از هر چیز است» و اینگونه بود که دیگر هرگز از محبوبه‌اش خبری نشد. این جریان دربارۀ محبوبۀ سندباد یا همان محبوبۀ سیاب نیز صدق می کند. (1988: 212)   

از آنچه گفته شد می‌توان به این نتیجه رسید که سندبادِ سیاب در این سروده، شخصیتی نگران و دلواپس و شکست خورده است که امید به زندگی را از دست داده و به نوعی تلاش می‌کند غزل خداحافظیش را به گوش مخاطب برساند. وی در این سروده عمرش به پایان رسیده و از ساحل سلامت دور گشته و خود را تسلیم طوفان سهمگین مرگ کرده است. او دیگر بازگشتی به سرایِ نخستین خود ندارد، و این درست نقطۀ مقابل چهرۀ سنتی و کلاسیک او(و حتی عولیس) است که همواره با دستی پر، به خانه‌اش باز می‌گشت. به بیان ساده تر سندبادِ سیاب نسبت به اصل خود کاملاً شخصیتی معکوس و وارونه است، و اینک تابع تجربه‌های تلخ و شخصیتِ بیمارگونۀ اوست، و اگر بپذیریم که یک ادیب با همان ذهنی زندگی می‌کند که اثر هنری خود را می‌آفریند، باید حکم کنیم که بدرشاکرالسیاب دستِ کم در این سروده شخصیتی ناامید و افسرده خاطر و دلواپس است.

نقد تطبیقی دو سروده

الف- وجوه اشتراک دو متن

  1. 1.    سرودۀ هر دو شاعر بر محورِ اسطورة «سندباد» می‌چرخد وشعر هر دو، شعری است اسطوره­ای و نمادین. هر دو سعی کرده‌اند تحت تأثیر ایدۀ «اشتراک عینی»
    orrelative  objective  به صورت غیر مستقیم و با بیان رمزی به نقل ایده و تجربه‌های خود بپردازند، و همچون «الیوت» از ارائۀ مستقیم عواطف و احساسات خود بپرهیزند، و ضمن ایجاد فضای مناسب و خلق صحنه‌ها و حوادث گوناگون، با دخالت دادن شخصیت اسطوره­ایِ سندباد، احساسات خود را از دایرۀ فردی خارج و رنگ عمومی به آن ببخشند. با این ترفند هنری، هر دو شاعر توانسته‌اند شعرشان را از درون‌گرایی و عزلت گزینی رمانتیسم برهانند و از خطابه‌گری و گزارشی بودن اثرشان دوری گزینند؛ از این رو سندباد در شعر هر دو شاعر معادلِ خود شاعرست که به صورت نمادین به بیان تجربه‌هایشان می‌پردازد و دغدغه و دلواپسی‌هایشان را بیان می‌دارد.

2. الهام‌گیری از میراث کهنِ اسطوره­ای، سبب گشته تا اثر ادبیِ هر دو شاعر با آن میراث پیوند خورد و به شعرشان اصالت بخشد. از سوی دیگر موجب شده تا مخاطب برای دریافت مفهوم و مرادِ گوینده، دست به پژوهش زند و از میراث اسطوره­ایِ بکار رفته در آن دو اثر، آگاهی یابد و در پیِ آن به فهمِ قابل قبولی از سروده‌ها دست یابد. می‌خواهیم بگوییم: شعرِ شاعران، شعری است اصیل و در پیوند با میراث کهن و ماندگار که مخاطب برای دریافت آن، چاره‌ای جز فعّالیت در معادلۀ شعری ندارد.

3. هر دو شاعر به هنگام فراخوانی و بکارگیریِ اسطورۀ سندباد از تکنیک «نقاب» بهره گرفته‌اند؛ بدین شکل که خودشان در پشتِ چهرۀ سندباد پنهان شده و سندباد را در شعرشان دخالت داده و او را به سخن واداشته­اند. به بیان ساده‌تر، سیاب و حاوی، بجایِ اینکه بگویند: ما مثلِ سندبادی هستیم که... یا ما سندبادی هستیم که...، این فرصت را به آن شخصیت اسطوره­ای داده­اند تا خودش در بستر شعری سخنگو باشد، هر چند که در اصل، آنکه سخن می‌گوید خودِ شاعر است و نه سندباد. دخالت‌دهیِ این شگرد، در راستای همان ایدۀ «همزاد پنداری» است؛ بدین نحو که شاعر خود را معادل و همزادِ سندباد می‌بیند و با حلول در شخصیت وی برخی از ویژگی‌های او را به عاریت می‌گیرد و برخی از تجربه‌های معاصرِ خود را نیز بر او حمل می­کند. بکارگیری این ترفند سبب می‌شود تا اثرِ ادبی، یک قدم به نمادین شدن نزدیک گردد و بر بُعدِ نمایشی بودن آن بیفزاید.

4. هر دو شاعر در شعرشان از فن «آشنایی زدایی» یا «هنجارشکنیِ ادبی» بهره گرفته­اند؛ چهرۀ سندباد در شعرشان چهرۀای تکراری و سنتی نیست، بلکه نسبت به چهرۀ پیشین خود تا حد زیادی تغییر کرده است. او در شعر حاوی- بر عکسِ چهرۀ گذشته‌اش- دست به سفرِ هشتم می‌زند، سفری معنوی را می‌آغازد، سفری درونی را پی می‌گیرد و... در متن شعر سیاب نیز سندباد- برعکس سفرهای پیشین- بدشانس و شوریده حال است، دچار شکست و ناامیدی می‌گردد، راه بازگشت به خانه  در دستور کارش نیست، تسلیمِ بی‌چون و چرایِ مرگ می‌شود و...  از این رو از جادۀ صواب به دور نخواهیم شد اگر بگوییم: فضا و مفاهیمِ شعرِ دو شاعر، بدیع و نوست و هر دو شاعر اهلِ خطر کردنند، گرچه نسبت این موضوع در شعر دو شاعر متفاوت است.

5. شکل درونی یا فرم ذهنیِ شعرِ هر دو شاعر در سطح بالایی است؛ بدین نحو که تمامیِ عناصر شعرشان به گونه‌ای هماهنگ در خدمت تصویر تجربۀ آنان است. به بیان ساده‌تر بهره‌گیری از اسطورۀ سندباد سبب شده تا تمامیِ اجزایِ سرودۀ دو شاعر با هم وحدت و انسجام داشته باشد و آغاز تا پایان سروده، به عنوانِ یک پیکره به مخاطب ارائه گردد. از این رو به اصرار باید گفت: ما در شعر حاوی و سیاب با نوعی وحدت ارگانیگ و یکپارچگیِ درونی روبرو هستیم، که البته این انسجام و یکپارچگی در پرتوِ دخالت دادنِ هنرمندانۀ اسطورۀ سندباد هویدا گشته است.

6. هر دو شاعر برای القای ِاندیشۀ مورد نظر خود، در دو حیطۀ واژگان و مضمون از عنصرِ «تکرار» بهره برده­اند تا راحت‌تر بتوانند توجه مخاطب را نسبت به موضوعی خاص برانگیزند و به مخاطب القا نمایند که آن موضوعِ تکرار شده، برای شاعر اهمیّت دارد. برای نمونه، خلیل حاوی که در پیِ خیزش دوباره و رستاخیز تمدنی است و آن مسأله برایش اهمیت بسزایی دارد، به اشکال گوناگون واژۀ «انتظار» را در متن شعرش بکار می­گیرد و به شیوه‌های مختلف در سراسر سروده بر مضمون آن تأکید می­کند. سیاب نیز از آن جهت که عمرش را پایان یافته تلقی می‌کند، می­کوشد تا مفهومِ به پایان رسیدن و مرگ را به خوبی به مخاطبش القا کند، که در این راستا بارها به تکرارِ عبارت‌هایی همچون «رحل النهار» و «هو لن­یعود» پرداخته و با بهره‌گیری از این عنصر توانسته است آن مفهومِ ذهنی خود را برای مخاطب مهم و برجسته نشان داده و او را متوجۀ اهمیت مسأله کند.

7. واژگان شعر حاوی و سیاب از «هماهنگیِ القاگر» برخوردار است؛ گزینش و چیدمانِ واژگان شعری از سوی آندو به گونه‌ای صورت پذیرفته که واج‌های تشکیل دهندۀ آنها با تصاویر شعری و اندیشۀ ذهنی صاحب اثر تناسب دارد. دو شاعر با دقت در گزینش واژگان توانسته‌اند تصاویر ذهنی یا اندیشه‌های مورد نظر را تداعی کنند و آنها را در ذهن خواننده بیدار سازند. برای نمونه خلیل حاوی که در لباس شاعری ناپذیرا، سرکش و معترض هویدا گشته، به آهنگ شعرش اهمیت بسزایی داده، و از واژگانی بهره گرفته که آن روحیۀ ناپذیرایی و جستجوگریِ وی را به مخاطب القا می کند. این ویژگی را می‌توان در واژگانِ مطنطنی همچون: «الرحمان، الغول، الشیطان، الشقّ، رواق، صاعق الشَرَر، العَشَر، أفعوان و...» یافت. سیاب نیز با شناخت به این مهم، واژگانی اختیار کرده که احساس اندوه وی را برای مخاطب تداعی می‌کند. برای نمونه، پایان دادنِ سطرهای شعری با واژگانی همچون: «النهار، نار، السفار، البحار، المحار، انتظار، الیسار، الدمار و...» سبب شده تا به علت وجود حرف مدّ «الف» در این واژگان، آه کشیدن‌های متوالی به گوش مخاطب برسد و اندوه سیاب برایشان تداعی شود.

 

ب- وجوه افتراق دو متن

1. سندبادِ خلیل حاوی شخصیتی امیدوار، پویا، دریادل و ماجراجوست که به رغم سختی‌های سفر، همچنان پیگیر خواسته‌های خویش است و در راه رسیدن به هدفش، حاضر است هر خطری را به جان بخرد. امّا سندباد بدرشاکرالسیاب، شخصیتی خموش، ناامید، افسرده و بی‌تکاپوست که به بن بست رسیده و شوق ماجراجویی را از دست داده است. اگر با نگاه روانکاوانه به این مسأله بنگرییم در می‌یابیم که حاوی دارای شخصیتی است که به سختی تن به شکست می‌دهد، و امید دارد که با پشتکار و کوشش، هرگونه ناهمگونی و ناهمسازی از میان رخت بربندد؛ به همین جهت در سروده‌اش در پی رستاخیز و خیزش دوباره است و بر آنست تا با غلبه بر ناهمگونی‌ها، طرحی دیگر اندازد، که البته این موضوع در شعر او، از مقام و منزلت والایی برخوردار است. این در حالی است که سیاب جسم و جانی بیمار وافسرده دارد وچنین می‌اندیشد که هر آن، مرگ به سراغش می‌آید؛ از این رو نیازی ندیده که سندباد خود را در سروده‌اش فعال و پویا ارئه دهد، به ویژه اینکه پذیرفتیم یک ادیب با همان ذهنی زندگی می‌کند که اثر هنری خود را می‌آفریند.

2. سندبادِ خلیل حاوی در این سروده، شخصیتی هدفمند و با ایدئولوژی است که در بُعد فردی، بازگشت به دوران پاکی خود را در سر دارد، و در بُعد جمعی بر آن است تا با هرگونه تحجّرگرایی به مبارزه برخیزد و اوضاع بی‌سامان و ناهمساز زمانه را
سامان بخشد و امت عربی را به وجه خاص و امت مشرق زمین را به وجه عام،
به دوران عزتمندی گذشته برگرداند و نمی‌خواهد انسان معاصر بردۀ عادت‌ها و سنت‌های نادرست اجتماعی خویش باشد؛ از این رو درد او در این سروده، دردی مشترک است و نه دردی شخصی یا ذاتی. و این درست نقطة مقابل سندبادِ سیاب است؛ زیرا وی تنها دغدغۀ شخصی دارد و در پی درمان و دوای درد خود می‌گردد و فقط به خویشتن می‌اندیشد و بس! به دیگر سخن، درد او نه دردی مشترک، که دردی شخصی و ذاتی است.

3. لحنِ سندبادِ خلیل حاوی، لحنی صوفیانه است و همچون صوفیان مراحلی را پشت سر می‌گذارد، والبته در فرجام کار به مرادش دست می‌یابد. امّا لحنِ سندباد ِسیاب، لحنی عاطفی است که گویا صاحب آن در حال جان دادن است و آخرین گفتارهایش را بر زبان جاری می‌سازد و با تمرکز کردن بر بعد عاطفی، می‌کوشد تا مخاطب را بگریاند؛ البته توجه به چنین مفهومی در گزینش و چیدمان حروف، واژگان و عبارت‌ها تأثیرگذار بوده است.

4. شعر خلیل حاوی پیچیده‌تر، فنی‌تر، هنری‌تر و تفسیر پذیرتر است و سندبادِ وی ابعاد گسترده‌تری دارد و در فضای بیشتری به حرکت درآمده، اما شعر سیاب ساده‌تر و ملموس‌تر است. در پرتو این مسأله باید افزود: مخاطب خواه ناخواه درگیر سفر هشتم سندبادِ خلیل حاوی می‌شود و در این ماجراجویی جدید او را همراهی می‌کند، امّا همین مخاطب تنها با سکوت سنگین خود به غمنامۀ سندبادِ سیاب گوش فرا می‌دهد و اساساً در جایگاه شخصیتی منفعل قرار می‌گیرد.

5. سیاب هم زمان در بستر شعری خود به دو اسطورۀ سندباد وعولیس نقاب می‌زند و از هردو بهره می‌گیرد، اما خلیل حاوی تنها به اسطورۀ سندباد در شعرش بسنده کرده است. ضمن اینکه سیاب در شعرش با متن غربی پیوند برقرار کرده، اما در شعر حاوی این گونه از بینامتنی، چاشنی سخن قرار نگرفته است.

6. پویایی و ماجراجویی سندبادِ خلیل حاوی سبب شده تا وی در شعرش اطناب داشته باشد و به تفصیل از کنش و واکنش‌های آن چهره سخن گوید. این در حالی است که سندبادِ سیاب به اقتضای شرایط نامساعد روحی و جسمی، نسبت به سندباد خلیل حاوی، به ایجاز سخن گفته و گویا به صورت غیر مستقیم به مخاطب القا کرده که وی حتی توان سخن گفتن را نیز از دست داده است.

نتیجه

از آنچه گفته شد می توان به این دریافت رسید که سندباد گرچه ریشه در سنت کهن دارد و در داستان‌های هزار و یک شب حضور داشته، امّا سر از قرن بیستم و شعر معاصر عربی در آورده و این امر نشان از آن دارد که سندباد شخصیتی است فعّال و پویا که قابلیت این را دارد تا از مرز زمان بگذرد و تجربه های مختلفی بر دوش بکشد. شاعران معاصر عربی و از جمله خلیل حاوی و بدرشاکرالسیاب با شناخت به این مسأله و تحت تأثیر «اشتراک عینی» الیوت و با بهره گیری از تکنیک «نقاب» شعر جدید خود را با آن چهرۀ کهن و اسطوره­ای پیوند زده و با دخل و تصرف در آن چهره و آشنایی‌زدایی نسبت به آن، تجربة معاصرشان را بر وی حمل کرده­اند. سندباد در بستر شعریِ ایندو شاعر، شخصیتی است نمادین که بر خلاف چهرۀ پیشین خود، دست به سفر هشتم می‌زند و با خطرپذیریِ نوینش، به دنبال دگردیسی‌های شخصی و جمعی است، و در دیگر سوی، تسلیم طوفانِ سهمگین مرگ می‌شود و در سفرش بازگشتی تجربه نمی‌کند.

باری، سندبادِ هزار و یک شب، این فرصت را به شاعران معاصر عربی داده تا آنان با ایجاد فضای مناسب و خلق صحنه‌های جدید، از خطابه‌گری و گزارشی بودنِ اثرشان دوری کنند و از این طریق پوشیده‌تر، کنایی‌تر و در نتیجه ادیبانه‌تر سخن گویند و از رهگذر وی هنرمندی خود را فرادید مخاطب قرار دهند. به هر روی، سندبادِ عراقی با دردی شخصی در غمنامه‌ای حضور می‌یابد که نگاهی تیره به پیرامون خود دارد و تن به شکست و ناامیدی داده و می‌کوشد مخاطب را در غمش شریک کند و او را بگریاند. سندبادِ لبنانی امّا نه ایستا، که پویا و حرکت رو به جلو دارد؛ وی با بردوش کشیدن هدف فردی و جمعی، می‌کوشد با لحنی حماسی، مخاطب را به پویش و رستاخیز وادارد و از این رهگذر، تعهدش را به تمدن و سرنوشت مردم کشورش برجسته سازد.


پی‌نوشت­ها

1. [از] سفر هفتگانه‌ام و آنچه ذخیره بنمودم/ از روزیِ خداوند رحمان و بازرگانی [برایتان سخن می‌گویم]/ آن روز که غول وابلیس را بر زمین زدم/ آن روز که کفن‌ها از جسمم دو پاره شد/ و در غار، روزنه هویدا گشت/ از آنچه که عموماً دربارۀ من گفته می‌شود سخن راندم/ آنچه قابل بیان نبود پنهان نمودم/ و همواره در جستجویش رهسپارم/ آن را پیش خود احساس می‌کنم و درنمی‌یابمش.

2. و در آن سرا، سایه‌بانی وجود داشت/ که علامت‌ها دیوارش را آراسته بود/ موسی انبر آتشی می‌بیند که شراره می‌پراکند/ وصیت‌های دهگانه خدایش را در صخره قلم‌زنی می‌کند:/ قیر و کبریت و نمک بر سدوم./ این متن بر روی دیوار است/ بر روی دیوار دیگری قابی است:/ وکاهنی در لباسِ بعل/ که به تربیت اژدهای هرزه و جغد مشغول است.

3. آن سایه‌بان را نیک بررسی کردم/ کودکی [دیدم] که گازها و سم‌ها در خونش راه یافتند/ و من به همراه یاران دیرینه‌ام/ او را با سرزنش خشنود می‌کردیم، با دارویی مزه‌اش را شیرین می‌ساختیم/ ... آن سایه‌بان را ترک کردم/ به عنوان پناهگاهی کهن برای یاران دیرینه‌ام رهایش کردم/ سرایم را در شب و روز از پژواک شبح‌هایشان پاک کردم/ از زنجیر وجودم، از خنجرم/ از نرمیم، و نرمیِ مار خوش خط و خال/ چشم در راه زیستم/ به این امید که اگر [از آنجا] بگذرد فریبش دهم/ اما گذر نکرد/ و به سویم رعد وبرقش را روانه ساخت.

4. پروردگارا! روشنی صبح و باران را خواستم/ پس از چه روی سرایم تیره‌گون گشت/ چرا با سکوت و غبار گلوگیر شد/ بسانِ بیابانِ پرآهکِ بی‌کشت و زرع./ و بعد از طعم آهک و بی‌حاصلی/ تمامی تیرگی از سرسراهایم فوران نمود، و در پیش‌، تر و تازه بود.

5. و رؤیایی که در نور خورشید می‌درخشد/ هویدا گشت و از جسمم نان و نمک، شراب و آتش روزی خورد/ یکه وتنها چشم در راهم/ دیگربار سرایم را خالی نمودم/ بر اخگری با طراوت و خوشایند و گرسنگی زنده‌ام/ تو گویی اعضای بدنم پرندگانی هستند که از دریاها گذر کردند/ یکه وتنها چشم در راهم.

6. در دو چشمم علفزارها، دودکش‌ها، و خدایی جای می‌گیرد که بخشی از وی بعل حاصل‌خیز است/ و بخشی دیگر جبّار زغال و آتش/ یک میلیون سرا همچون سرایم و سرایی دیگر/ به کودکان به شاخه‌های درخت تاک/ و زیتون، اخگر بهار می‌بالند/ پس از شب‌های یخبندان. 

7. سرمایه و تجارت را برباد دادم/ بسانِ شاعری به سویتان برگشتم که بشارت با خود دارد/ حرف‌ها برای گفتن دارد/ با فطرتی که آنچه را در رحم فصل‌ها هست حس می‌کند/ آن را قبل از زاده شدن در فصل‌ها می‌بیند.

8. روز رخت بربست/ اینک سوسوی نورش از فروغ افتاد، در افقی که بی‌آتش درخشیدن گرفت/ و تو بنشسته‌ای و چشم‌در راه بازگشت سندباد از سفری/ حال آنکه پشت سرت دریا با طوفان‌ها و رعدها فریاد برمی‌آورد/ او هرگز باز نمی‌گردد،/ مگر نمی‌دانی که پریان دریاها اسیرش کردند/ در قلعۀ سیاهی واقع در جزیره‌ای از خون و صدف./  او هرگز باز نمی‌گردد/ روز رخت بربست/ پای در سفر نه/ که او هرگز باز نمی‌گردد.

9. افق بیشه‌ای از ابرهای سنگین و رعدهاست/ مرگ و بعضی از خاکسترهای روز، از جملة میوه‌هایش است/ مرگ و بعضی از خاکسترهای روز از جملة باران‌هایش است/ هراس و بعضی از خاکسترهای روز از جملة رنگ‌هایش است/ روز رخت بربست/ روز رخت بربست/ و گویا مچ چپ تو/ و گویا ساعد چپ تو، آن سویِ ساعتش جای دارد، پس آتشی است/ در ساحل مرگ، در رؤیای کشتی چشم در راه است/ روز رخت بربست/ به هیچ عنوان زمان نمی‌ایستد، گام‌های زمان، درگذر است حتی بر قبرها و بر سنگ‌ها/ روز رخت بربست و هرگز بازنمی‌گردد.

10. گیسوان موی ترا سندباد نتوانسته از پریشانی حفظ کند/ شوری آب را نوشید تا اینکه بوری آن جایش را به سپیدی داد و ناپیدا گشت/ و نامه‌های زیادِ عاشقانه/ توسط آب خیس و نامشخص گردیده و وعده‌ها را نادیده گرفته.

11. و با پریشان خاطری در سرا، چشم در راه هستی/ [با خود می‌گویی] باز می‌گردد. نه. کشتی به هنگام بازگشت از اقیانوس به خشکی غرق گشت/ باز می‌گردد. نه. غرش طوفان‌ها او را به بند کشید/ ای سندباد، آیا بازنمی‌گردی؟/ آه! دو دست را بین قلب دراز کن، عالم جدید در میانش است/ که عالم خون و چنگال و حرص را نیست می‌سازد/ هرچند برای اندک زمان، دنیایش را می‌سازد/ آه [ای سندباد] چه وقت بازمی‌گردی؟...

12. روز رخت بربست/ و دریا بی‌کران و خالی است. صدایی جز صدای غرش به گوش نمی‌آید/ و چیزی جز بادبانی که طوفان‌ها آن را تکان داده، به چشم نمی‌آید/ و چیزی جز قلب تو بر سطح آب به پرواز در نمی‌آید که در انتظار می‌تپد/ روز رخت بر بست، پای در سفر نه، روز رخت بربست.

کتابنامه
اسماعیل، عزالدین، «الشعر العربی الـمعاصر»، بیروت، دارالعودة، الطبعة الخامسة، 1988.
اقلیدی، ابراهیم، «ترجمه و تحقیق هزار و یک شب (داستان های سفر دریایی)»، تهران، نشر مرکز، 1386.
بلّاطة، عیسی، «بدرالشاکرالسیاب حیاته و شعره»، بیروت، دارالنهار للنشر، الطبعة الثالثة، 1981.
بلحاج، کاملی، «أثر التراث الشعبی فی تشکیل القصیدة العربیة المعاصرة»، دمشق، اتحاد الکتاب العرب، الطبعة الأولی ، 2004.
جبر، جمیل، «خلیل حاوی»، بیروت، دارالمشرق، الطبعة الأولی، 1991.
حاوی، ایلیا، «خلیل حاوی فی سطور من سیرته و شعره»، بیروت، لبنان، دارالثقافة، 1984.
حاوی، خلیل، «الدیوان»، بیروت، دارالعودة، بلا تاریخ.
حلاوی، یوسف، «الأسطورة فی الشعر العربی المعاصر»، بیروت، دارالآداب، الطبعة الأولی، 1994.
داوود، أنس، «الأسطورة فی الشعر العربی الحدیث»، المنشأة الشعبیة للنشر و التوزیع و الإعلان، دون تاریخ.
زاید، علی عشری ، «استدعاء الشخصیات التراثیة فی الشعر العربی المعاصر»، القاهرة، دارغریب، الطبعة الأولی، 2006.
ستاری، جلال،«پژوهشی در حکایت سندباد بحری»، تهران، نشر مرکز، 1382.
سقّال، دیزیرة، «بدرالشاکرالسیاب شاعر الحداثة و التغییر»، بیروت، دار الفکر العربی، دون تاریخ.
السیاب، بدرشاکر، «الدیوان»، بیروت، دار العودة، 1989.
سیف الدینی، علیرضا، «سندباد (قصه های هزار و یک شب)»، تهران، انتشارات تلاش، 1372.
شکری، غالی، «شعرنا الحدیث إلی أین»، بیروت، دار الآفاق الجدیدة، الطبعة الثانیة، 1978.
عوّاد، میخائیل، «ألف لیلة و لیلة»، بغداد، مرآة الحضارة و المجتمع فی العصر الإسلامی، 1962.
عوض، ریتا، «أعلام الشعرالعربی الحدیث خلیل حاوی»، بیروت، الموسسة العربیة للدراسات والنشر، الطبعة الأولی، 1983.
القلماوی، سهیر، «ألف لیلة و لیلة»، مصر، دارالمعارف، 1959.
کندی، مایک دیکسون، «دانشنامه اساطیر یونان و روم»، ترجمۀ رقیه بهزادی، انتشارات طهوری، چاپ اول، 1385.