نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار دانشگاه خوارزمی تهران
2 دانشیار دانشگاه خوارزمی تهران
3 دانش آموختة دکتری در رشتة زبان و ادبیات عربی
چکیده
مکان، عنصری تأثیرگذار بر حیات انسان و بر انگیزانندۀ احساسات او در قبال گذشته و اکنون است. مکان در شعر غایت نیست، چرا که در این صورت پرداختن به مکان، جغرافیای سیاسی می شد، بنابراین، مکان در شعر ابزار است و حقیقتش در شعر بیش از آن که عینی باشد، غالباً روانی و هنری است که سرشار از بارهای متفاوت معنایی میشود. ارزشها و افکار مختلف از جنبههای متعدد و متناسب با تحولات زمانی، به مکان، رمزهای معنا دار میدهند. از مکانهای پر بسامد در شعر عزالدین المناصرة، کنعان است. هدف این نوشتار آن است که دلالتهای متفاوتی را که این واژه در زبان شعری مناصره در طول تاریخ بر خود گرفته بررسی کند. ضرورت انجام این تحقیق، بررسی دگردیسی های معنایی و تنوعات مفهومی واژۀ کنعان در اشعار مناصره است. شیوۀ تحقیق، ذکر کنعانیات و تحلیل معرفتشناختی این واژۀ مکانی با بارهای معانی متعدد آن است. در این پژوهش ابتدا به نظریههای صاحبنظران پرداخته و سپس آن را تحلیل می کنیم. در اشعار مناصره گاهی کنعان همان سرزمین اجدادی میشود که یهودیهای قدیم به آن حمله کردهاند، و گاه شاعر با کنعان، هویت خود را معرفی میکند. در پارهای موارد کنعان اسطورهای است که شاعر با کمک آن به تعمیق شعریت کلام خود و فربه کردن محتوایش میپردازد. در جایی دیگر، فلسطین را با رنجهای آوارگی به تصویر میکشد. این سیالیت تداوم مییابد، و معانی درمعیت واژۀ کنعان، متکثر میشود. در هر صورت، شاعر از اختلاط قدیم و اکنون، هویتش را جسته و خواننده را فرا میخواند تا در شعر به دیرینه شناسی این سرزمین بپردازد.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Location content-affecting of Canaan & its various implications in the poetries of Izz ad-Din al-Monasera
نویسندگان [English]
- Soghra Falahati 1
- Mohammad Salih Sharif Askari 2
- Mohammad Ya'qobi 3
1
2
3
چکیده [English]
Location, is an effective element on human life and is also a motivating element on his feelings in relation to his past and present. Location is not an end in poetry; otherwise, it would become political geography. Therefore, location is an instrument and its realization in poetry rather than being objective is often psychological and artistic and full of various meaningful contents. Different values and thoughts give location meaningful codes from varying aspects and compatable with temporal fluctuations. One of the frequent locations in al- monasera's poetry is Canaan. This study aims at surveying various connotations such a term has taken during the time in the poetry language of Monasera. Therefore, studying meaning changes and conceptual distinctions in al-monasera's poems necessitates this survey. The research method involves mentioning Canaanite and epistemological analysis of this location term with its different connotations. First, we present the positions of authorities in this regard and later we analyze those positions. In al-monasera's poetry, Canaan becomes the same ancient land which ancient Jews attacked it; moreover, the poet introduces his identity through Canaan. In some cases, Canaan is a myth with the help of it, the poet deepens his poetic discourse and also its content. In some other case, he illustrates Palestine with its refugee’s sufferings. Thus, the meaning mobility continues and a distinct meaning amplifies through this term, Canaan. By the way, the poet looks for his identity through a mixture of the past and present and finally invites the reader to do the paleontology of this land.
کلیدواژهها [English]
- Izz ad-Din al-Monasera
- Location
- Semantics Mobility
- Canaan
- Palestine
مقدمه
ذکر مکان، نشانۀ وابستگی آدمی به خاکی است که در آن تولد یافته، بر آن رشد کرده، و در آن بالیده است. مکان با ذهن و روح آدمی میآمیزد. تأثیراتی که محیط بر اندیشه و حتی قاموس واژگانی انسان میگذارد بر کسی پوشیده نیست. از این رو هنگام سرودن شعر، بخشی از هستی شاعر را همان مکانهایی که وی را احاطه کردهاند، شکل
میدهند. این مکانها قبل از تولد شعر، شعریت و ادبیتشان را در هستی ذهنی شاعر پیدا کردهاند. ارتباط انسان با زمین، ارتباط وابستگی صرف و موروثی نیست، بلکه ارتباطی کنشگرانه و خلاقانه است. این پژوهش در پی پاسخ به پرسشهای زیر است:
الف. رویکرد مناصره به محوریت تکثر محتوایی کنعان، چگونه در زبان شعریش نمود یافته است؟ ب. تجسم هویت اندیشی مناصره چگونه در مکان کنعانی نمود مییابد؟
اگر بخواهیم به زبانی متدلوژیک، قضیۀ مکانِ کنعانی و محتواهای متکثر برآمده از دل این سرزمین تاریخی را ذکر کنیم، خواهیم دید که خود این مفاهیم، در هر معنایی که کاربست داشته باشند، معلول روندها و تغییرات فرایندی در یک پروسهای طولانی از تاریخند، که در زبان پژوهشی به آنها متغیر وابسته می گویند؛ این مفاهیمِ تکثریافته در قالب عبارات زیر بیان می شوند:
1- متغیر وابسته dependent variable : یعنی همان معلول. معلول یا متغیر وابسته در این پژوهش، تغییرات تاریخی و دگردیسی های عارض شده بر کنعان در طول تاریخ است که گاهی این مفهوم، از تاریخ حملات قوم بنی اسرائیل به کنعان، در زبان ادبی شکل میگیرد و زمانی، کنعانِ تغییر یافتۀ امروزی میشود با آن همه ستمی که بر آن رفته، و وقتی پناهگاهی امروزین و در همان حال تاریخی میشود تا شاعر هویت مغشوشش را درآن بازیابد، و گاهی همان گهوارۀ تمدن و اسطورۀ تاریخی است.
2- متغیر مستقل independent variable: یعنی علت اساسی و علت العلل یک پدیده و رویداد که میتواند از یک تا چندین مقدار متعدد باشد. در فرضیۀ این نوشتار، متغیرهای مستقل عبارتند از: کاربست تاریخی کنعان به عنوان سرزمینِ ازلی - ابدی عرب ها و استفادۀ زیاد مناصره از واژۀ کنعان در جهت بازیابی هویت اصیل و تاریخی و تعمیق شعریت زبان و ادبیت کلام. با توجه به متغیرهای به کار گرفته شده، فرضیات پژوهش عبارتند از: الف) به نظر میرسد کنعان در زبان شعری مناصره، با فرایندی تاریخی از مدلولات متعدد، هستیهای متکثری یافته باشدکه مناصره در زبان شعریش به آنها جان بخشیده است. ب) ممکن است در محتواپذیری کنعان، محتوای
هویت اندیشانۀ آن، با توجه به بحران هویت پیش آمده در جهان عرب و به ویژه
هویت طلبی شخص شاعر، تسلطی فراگستر بر زبان او پیدا کرده باشد.
پیشینة تحقیق
محمد بودویک در کتاب «شعر عزالدینالـمناصرة بنیاته، إبدالاته و بعده الرعوی» به صورتی گذرا دربارۀ کنعان و جلوههای آن در شعر عربی به طور عام و در شعر مناصره به صورت خاص می پردازد، رزوقة یوسف در کتاب «عزالدین المناصرة شاعر المکان الفلسطینی الأول» به مکانهای شعری وارد شده در شعر مناصره می پردازد، سپس به عنوان یکی از مکانهای وارده در شعر مناصره، به کنعان میپردازد، محمد عبیدالله نیز در کتاب «شعریة الـجذور»، مقالاتی را در خصوص مناصره و مکان در شعر او آورده است و خانم فتحیة کحلوش نیز در کتاب «بلاغة الـمکان قراءةفی مکانیة النص الشعری» به این امر پرداخته است. تفاوت این پژوهش با پژوهش های ذکر شده، نوع رویکرد آن به امر مکان و کنعان به عنوان سمبلی مکانی در شعر مناصره است، که به نتایج جدیدی رسیده است.
مکان در زبان شعری
«آنگاه که مکانی جغرافیایی وارد متن میشود به جایگاهی برای تجربه کردن شعری بدل میشود، تجربهای که از خلال رویکرد شخصیی میآید که در آن زیسته، و در شعر، مکان به شخصیت خود شاعر بدل میشود، چرا که مکان از انسان مستقل نیست و انسانِ بی مکان یافت نمیشود و مدام با کنش های انسانی و عواطفش ارتباط پیدا
میکند؛ به همین جهت، مکان در شعر به عنوان چیزی مجزا، تنها، یا ساختاری منتزع یا بنایی توخالی که دارای راهروها و دیوارها و اتاق ها و سقف ها باشد آشکار نمیشود؛ بلکه به صورت تمرین و فعالیتی انسانیخود را مینمایاند.» (النصیر، 1986: 5-6). مکان صرفاً ابعاد هندسی در طول و عرض وارتفاع، یا طبیعتی اکولوژیک نیست که انسان بتواند با آن انس گرفته، یا از طریق عادت و تکرار یکنواخت با آن به آسانی احساس امنیت کند؛ بلکه مکان قبل از هر چیز، مساحتی است که احساس و شعور انسانی، چهارچوبش را شکل میدهد، به این اعتبار که مکان، رنگ، ذات و جوهر حقیقت و منبع آن در ساختار فرد به شکل ذاتی، شخصی و اجتماعی است» (عقاق، 2001: 269).
از مطالب دکتر یاسین النصیر و قاده عقاق می توان دریافت که مکان به خودی خود، شعریت پیدا نمیکند مگر آن زمانی که احساس، شعور و آگاهی درونی انسانی با آن بیامیزد و به بخشیازخودآگاه و نا خودآگاه بشری بدل شود و انسان از ذات و جوهر بشری خود چیزی به آن بیفزاید که هر دو به شیوهای جدا ناشدنی به امری روانی از زبان و هستی بشری بدل شوند. در چنین زمانی، آنگاه که شاعر لب به سخن
میگشاید، زبان و واژگان و فرم و محتوای شعریش با مکا ن، چنان در میآمیزد که نمیتوانگسستی میانشان ایجاد کرد، بلکه برای نمایاندن شعر و لذت زبان شعری و ادامۀ شعریت کلام، چارهای جز تداخل جوهرکلام با مکان نیست.
وقتی که نقش مکان و زمان، جز با وجود انسان یا حیوانی که حرکت را
ایجاد میکنند، نمیتواند ادا شود، پس حرکت نیز نمیتواند موجود باشد جز با وجود مکانیکه در آن بچرخد، و زمانی که آن را منظم سازد و محاسبه و شمارش نماید و آن را ثبت کند و برای آن به مثابۀ نگهبان باشد. به این ترتیب، هستی مکان در یک فرایند پدیداری، در عینیت خود مکان و ذهنیت شاعر و زبانش، در تداخلی بسیار عجیب در زبان شعری خلق میشود. با این رویکرد است که ذکر مکان از یک طرف، گشوده شدن یاد و خاطره به زمان های دیگر و از طرف دیگر گشوده شدن روان به احساسات متنوع و تأثیرات پیچیده است. به همین سبب است که در زندگی روزمره، مکانی را بسیار دوست داشته و از مکانیدیگر نفرت داریم، چرا که مکان مادی را، معمولاً فضای روانیی احاطه کرده است که به خصوصیات ویژۀ درونی یا خودآگاه انسان بر می گردد؛ به شکلی که تجربههای شخصی یا تجربه هایمان در جامعهای مشخص یا تجربههای گذشته مان- که از رؤیا و آرزوهای آیندهمان انفکاک ناپذیراست- در متون شعری انعکاس می یابد.
«از تجربۀ لذتی رنجآور و خسته کننده در مکانی خاص، ناراحت می شویم؛ چرا که در آن مکان، چیزی از ذات ما وجود دارد و به شیوهای با خودآگاه ما ارتباط می یابد؛ یا از تجربۀ تباه شدگی در طول مکانی دیگر رنج میکشیم، چرا که نمایانگر مکانِ تباهی ذات و تباهی هستی واقعی ماست، دراین زمان، مکان، چنان دگرگونی پیدا می کند
که معادل اندیشه یا مجموعهای از اندیشهها باشد، و به حالتی ذهنی و روانی
تحول مییابد.» (عثمان، 13:1988). «برای نمونه، اندلس برای شاعر عربی، نمایانگر این نوع اندیشه میشود. این مکان تاریخی که روزی بخشی از تمدن عربی بود، در شعر تداوم یافت؛ اما به شیوهای منفی و رمزی برای یادآوری وضعیت ناخوشایند عربی، و به همین جهت آنگاه که اندلس در خاطرۀ شعر عربی بیدار میشود، با عناصر حسی مکانی و ابعاد انتزاعی ذهنیش پدیدار میشود.» (کحلوش، 142:2008).
در همین خصوص عزالدین المناصرة میگوید: «نمی توانم در مورد نابلس خیالی بکنم بی آنکه همراه نام فدوی طوقان باشد؛ علیرغم این که چیزی اساسی دربارهاش
ننوشتهایم، و خیال طنجه بدون محمد شکری یا مراکش بدون عبد الصمد بلکبیر یا محمدیه بدون محمد بنیس، یا قسنطینه بدون سالک حداد و الطاهر وطار و کاتب یاسین، یا بسکره بدون نام عبدالله بو خالفة، یا اسکندریة بدون لورانس داریل، یا
البحر السوری بدون حنامینا، یا الناصره بدون توفیق زیاد، یا پاریس بدون آراگون، غیرممکن است» (المناصرة، 1990 :34).
مکان به دو دلیل، با خود دوالیزمِ فرم و محتوا را حمل میکند: یکی این که مکان در زبان شاعر خواسته یا ناخواسته، به ادبیت کلامی و شعریت زبانی در میآید، دوم این که شاعر از خلال کلام شعریش میخواهد محتوایی را که در درون خود دارد به خواننده برساند و این امر را با دادن محتوای مقصودش به مفردات مکانی، انجام میدهد. علاوه بر این ها مکان، قدرت زیادی در شناساندن شخصیتها دارد، چرا که خوانش
دلالتمندی مکان، ویژگیهای شخصیتها را برای ما آشکار میسازد، و به همین جهت میتوان مکان را ساختاری شمرد که شالودۀ خود را با تکیه بر ویژگیهای شخصیتها میسازد. و این چیزی است که در گذر از مکان هندسی به مکان شعریی - که در بردارندۀ دلالتهای متکثر است و با ساختار عام شعر هماهنگ است- کمک میکند.
عزالدین المناصرة به ارتباط میان مکان و زبان شاعران تأکید میکند، مکان در زبان و متن ادبی به عنوان بخش جدایی ناپذیر از زبان ادبی حضور می یابد و گاه ارتباط ادیبان با مکان در سطح نوشتار، تمایزی ویژه مییابد، تا جایی که اسم برخی ادیبان با نام بعضی از مکان ها مترادف می شود. میتوان مهمترین موضوعات قابل بررسی در خصوص کنعان را در شعر مناصره به شکل زیر عنوان نمود: الف: تصاویر ادبیت و سیالیت یافتة مکان کنعانی در شعر مناصره. ب: مکان کنعانی به مثابۀ هویت عزالدین المناصرة. ج: تصاویر مکان عروسی در شعر کنعانیاذا، که به اختصار در شعر مناصره بررسی میشوند.
واژۀ کنعان و تاریخ آن
«واژۀ کنعان واژهای سامی است، و گفته شده کلمۀ کیناخو - که صفتی مشتق از کنعان است به معنی ارغوان قرمز - در متون اکدیها آمده است و این واژه به معنی سرزمین ارغوان یا أرض الغروب یا الأرض الغربیة است، و مورخان اتفاق نظر دارند که معنی کلمۀ کنعان، همان سرزمین ارغوان (الأرض الأرجوانیة) است؛ و هرودوت بر منطقۀ ممتد از جنوب دمشق تا حدود صحرای سینا، سرزمین فلسطین اطلاق میکند، و
اشارهای به وجود عبرانی ها یا کتاب تورات و مملکت داوود یا سلیمان نمیکند. و بعضی از تاریخ دانان معتقدند که تاریخ شهرهای کنعانی فلسطینی، به هفت هزار سال پیش بر میگردد و نوادگان کنعان که 12 شاخه بودهاند در شام و فلسطین پراکنده
شدهاند» (منی، 180:2004)
دکتر محمد بیومی میگوید:«کنعانی و فینیقی هر دو یک اسمند، سپس یونانیها آمدند و به کنعانیها، ملحق شدند و بر آنجا نام فینیکس اطلاق شد که بعضی از نظریات، آن را به مفهوم درخت خرما دانسته اند. اما کسانی هم بر آنند که فینیکس به مفهوم رنگ قرمز است و در هر حال از کلمۀ فینیقیا مشتق شده و هم معنای کلمۀ کنعان شده است که هر دو کلمه غالباً به یک مفهومند، و نامگذاری جدید یونانی در این که میان این ملتها و رنگ قرمز پیوند برقرار کند و نامگذاری قدیمی سامیها به کنعانیها و یونانی به فینیقیها نیز بر همین منوال است و هر دوی آنها دلیل آشکاری است بر اینکه ملت سامی یکی بوده است که در دشتهای ساحلی فلسطین فرود آمدهاند»(مهران،1997: 121).
«یبوسیون یا همان بنیانگذاران قدس و سرزمین اولیۀ فلسطین، جماعتی از نژاد عرب اولیه اند که در جزیرۀ عربی رشد کردند و در نواحی مختلف آن توسعه و ترقی یافتند، سپس همراه کسانی از قبایل کنعانی از آنجا کوچ کرده و در سرزمین فلسطین سکنی گزیدند؛ و به گمان غالب مورخان، این امر حدود سه هزار سال قبل از میلاد اتفاق افتاده است و کنعانیان اعرابی از نجدند و به سامی ها همچون نسب یبوسیان منتسب میشوند». (الحیدری، 1386 :143).
از قرائن و نشانههای تاریخ نگاریهای شرقی و غربی بر میآید که به دلیل مناسب بودن آب و هوا و زمینهای مناسب سرزمین فلسطین، اقوامی از شبه جزیرۀ عرب به آنجا کوچ کرده و در آنجا ماندگار شدند. فرایند تاریخ سرزمین کنعان فلسطینی به درازنای تاریخ بشریت است.
«تعدادی از قبیله های سامی به سوی آنجا کوچیده و اقامت کردهاند، و حثّیها و مصریها و بابلیان و آشوریها و کلدانیها به آنجا آمده اند. و یونانیها و ایرانیها و رومیها قصد جنگ با آنجا را داشتهاند؛ و فرزندانی از کنعانیهای اصیل عرب بر آنجا حکم راندهاند» (النحوی، 23:1991 به نقل از ولید بوعدیلة، 2008: 16).
عزالدین المناصرة
عزالدین المناصرة که شاعری فلسطینی است، به رنج آوارگی و تبعید، تن در داده است، در آرزوی بازگشت به آن هویت اصیل و بازیابی سرزمین اشغال گشتهاش، به مکانیت و مکان اندیشی روی میآورد، در مورد الخلیل، غزه، جفرا، فلسطین، لبنان، یافا، حیفا، الکرمل، الجلیل، صیدا و بردی می سراید و در کنار این نامهای نوین در طلبی از تاریخ، به کنعان سرایی و کنعان اندیشی یا همان هویت اندیشی می پردازد.
الف: تصاویر ادبیت و سیالیت یافتۀ مکان کنعانی
برای درک مفهوم مکان وسیالیتآن، به تحلیل نمونه هایی از سرودههای مناصره
میپردازیم؛ او چنین میسراید:
الکنعانِیون ِیَحتفلون بعید الشعِیرِ فی الأباطحِ[1] / لزجونَ[2]: عَرِقٌ، حَصَی البحرِ الـمیّتِ، و جنازاتُ أحبابی / یتلذّذونَ بالأهازیج[3]، والسیوفِ البرونزیة / وأنا أَنقُشُ فوق الصَفاة[4]، أسماءَ قَتلای / أُحذّرک أیُّها الشیخُ الوقور / لا تقترب من صخوری، وعصافیری، وأشجاری / (....) یعود إلی کهوفه، وأنا إلی غوایتی (المناصرة، 2006 :2/68-69)
«در شعر بالا سه شخصیت وجود دارد : «أنا» (من) یعنی شاعر کنعانی، «هو» (او) که سخن گوی غیر کنعانی است و «هُم» (کنعانیها و ساکنان سرزمین کنعان)؛ یعنی کسانی که عیدالشعیر را جشن می گیرند. قبل از این که گفتگوی میان من و او (أنا و هو) صورت گیرد، أنا» کنعانی، «هو» را از حملۀ ناگهانی به سرزمین کنعان میترساند؛ پرهیز وترسی که خوف و ترس «هو» وجدیت «أنا» بر آن مترتب نیست، به این دلیل که هشدار دهنده به نومیدی و انحراف و گمراهی خودش بازگشته، و این گمراهی و
فریب خوردن، همان باقی ماندن آنها در حد گفتار است و عمل و کنش پراکتیکی برآن عارض نگشته و به واقعیت نپیوسته است، آن چنانکه طرف هشدار داده شده بدون توجه به کلام و بدون ترس از آنها برگشته است (السرغینی، 34:2007).
تجلی اسطورهای از عنوان قصیده، یعنیعیدالشعیر میآغازد. عیدالشعیر نزد کنعانیها، عیدی است که مملو از آوازها و شمشیرهاست؛ آن عید هم اکنون پدیدار میشود، در برابر این سرزمینی که با عرق و خون کنعانیها شسته میشود. در اینجا مکانیت کنعانی به مثابۀ سرزمینی مادری، شعریت و ادبیت خود را باز مییابد، که با اسطورهها، شعری سراسر از محتواهای نوین در معیت اسطوره هایکهن میشود(بوعدیلة، 113:2008). شاعر در این شعر، از خاطرۀ مکان (سرزمین/ زمین) دور نمی شود. به همین جهت از فرهنگ محلی، «رقص الدبکة» (نوعی رقص دسته جمعی همراه با پایکوبی) و پیشینههای اسطورهای آن در خوانش دلالتهای فراخی و حرکت، کمک می گیرد.
از تحلیل السرغینی و ولید بوعدیلة دربارۀ اشعار مناصره چنین بر میآید که هر یک از آنها تأویل خاص خود را از متن شعری دارند، و بیشتر از آنکه به مناصره و رویکرد او بیندیشند با متن گفتگو میکنند. متن، شخص دوم و خوانشگران، واشخاص ثالث، کسانی هستند که با هم به گفتگو در آمدهاند و محتوای نوینی را تولید کردهاند. در
اینجا غیاب نویسنده و مرگ مؤلف تا حدی اعلام شده، و متن رو در روی خوانشگر ایستاده و با آنها صحبت میکند. السرغینی از نگاه تاریخی به متن شعری نگریسته و کنعانیهای قدیم و جدید را در برابر اسرائیلیهای توراتی و امروزین قرارداده و نگاه شکاکانه و منتقدانۀ خود را متوجه وضعیت این کنونی فلسطین و نحوۀ تعامل آنها با واقعیت میکند. اما بوعدیلة بیش از آن که نگاهی تاریخی داشته باشد متن را با دیدی اسطورهگرایانه میبیند. او با به کارگیری اسطورهها، حاصلخیزی و در همان حال، شادی و عید را برای کنعانی ها و نوادگان آنها مجسم میکند. در این شعر دوالیزم (الإحتفال/الأرض) گرد هم میآیند، یعنی تمرینی که در آن، امر آسمانی با امر انسانی به گفتگو مینشیند که این امر با جلوه گرشدن اسطوره در همان عنوان قصیده، یعنی عیدالشعیر هویداست و متن از وضعیتی واقعگرایانه به فضایی اسطورهای- دینی حرکت میکند؛ سپس دلالتهای تجلی اسطوره ای آن هم با یکی شدن انسان (عَرق/ دَم) با زمین (صخور/ أشجار) و در ادامه همین شعر (الأنهار/ الماء والطین) که اختلاط از هم ناگسستنی آنها را نشان میدهد، از واقعیت به سوی تصویر بلاغی حرکت میکنند.
ب: کنعان اصالت و هویت عزالدین المناصرة
شاعر با صراحت، ویژگی و اصالت خود را شعریت میبخشد و میگوید:
أنا عزُالدین الـمناصرة : / سَلیلُ شجرةِ کنعانَ وحَفیدُ البحرِ الـمیّت / قُبطانُ [5] سُفُن ِالزَّجاج الـمُحمِلة بالـحروف / أُسافر فی مُدنِ العالم ِکالطائر، أَحمِلُ رموزاً ورسائلَ / من بنی نُعَیم إلی کِرملَ الدالیةِ [6] / هوقلبی الذی یتَمدّدُ تَحت بساطیرالـجنودِ الغُرَباء / شَلالُ دمی فی عاصمةٍ برتقالیةٍ صهیلٌ کالـمُهر / ولا أَشکُو / فالشّکوی لغیرِ الـخلیلِ مَذَلَّةٌ (المناصرة، 2006 :1/284).
مکان مام انسان و بخش ناگسستنی از هویت هر آدمی است. بر عکسِ شعر پیشین، این شعر تنها یک شخصیت دارد و آن هم خود شاعراست که در مونولوگی درونی با خود، برای شناخت خود و اصالت تبارش، هویتش را معرفی میکند و به دیرینه شناسی خود می پردازد. در این شعر، واژۀ کنعان به مفهوم هویت، سیالیت پیدا میکند و شناسنامۀ هستی شاعر می شود. او شعر را به عنوان آدرس حیات خود ارائه می دهد تا آیندگان بدانند که او از تبار کنعانیان اصیلی است که مالک واقعی سرزمین فلسطینند و به طور غیر مستقیم این نامه را مینگارد که از نژاد کنعانیان است و از نوادگان آنها؛ و این مشعل هویت، دست به دست گشته و اینک در دستان اوست .
«نوادۀ بحرالمیت در شهرهای جهان مسافرت میکند در حالی که نهال حروف را میکارد. او معلم دیگر شهرهاست. علیرغم این امر، خودش را وکیل و نمایندۀ این نامه میداند. ریشۀ کنعانی و پیشینۀ هستیشناسی و انسانشناسی که بر آن بنیان نهاده شده، همان چیزی است که شاعر را به توصیف حماسۀ المقطعیة بالکنعانیاذا کشانده است. او در این توصیف از شاعر بزرگ یونانی هومیروس، صاحب ایلیاد و شاعر برجستۀ رومی ویرژیل مبدع انه اید پیروی می کند؛ چرا که این حماسه، رنگین از خون تجربه و معطر به بوی تاریخ و مکان است، بلکه سیرت من است و مای فلسطینی، و ارجاعات زمانی، به زمان کنعانی است، و طفولیت فلسطینی و تولیت سرزمین، روزگارانیکه عیدها، خوشبختی بود و فرحناکی» (بودویک، 130:2006).
در این جا شاعر، الخلیل را به تصویر میکشد، ازدحام شهر یا نمادهای مدنی و تمدنی الخلیل را که سرشار از این نمادها بوده است به تصویر نمیکشد، بلکه او تمامی آن چیزهایی را به تصویرمیکشد که به هستی اولیهاش اصالت و تاریخیت داده است. در اینجا دغدغۀ شاعر بیشتر از آن که توصیف شهر باشد، هستی شناختی و هویت شناختی با رویکردی وطن انگارانه و مکان اندیشانه است .
بینی وبین« إیکارَ»[7] مسافاتٌ ضوئیةٌ / ومع هذا، فنحن نَلتقی / فی نقطةٍ واحدةٍ من العالم / لیلا ً دون أن یرانا أحدٌ / رغم أن اللیلَ فی بیروتَ / لیس شرطا ً لِسِتر الأسرار / هو قبل فِعلَتِه کان مُصابا ً بِتشمّع الکبِد[8] / (.....) هو ابنُ البحر، وهی حَفیدةُ النار / هو ابنُ الطائر، وهی من شجرة الانشقاقات / (.....) هوسَیحترِقُ بشمسه / وأنا سَیذوبنی الـمنفی / (....) تلک مَشیئةُ عدمِ التخطیطِ [9] یا إیکاروس [10] / هل تُصدّقُنی الآن أیها الـمرحوم؟ (المناصرة، 2006 : 2/ 98-99).
«در این شعر دو شخصیت مشاهده میشود: یکی زنده، که آن را به زمان مردۀ گذشتهاش ارجاع میدهد، و دیگری کاراکتر زندۀ جانشینی که آن را به زمان این جهانی و کنونی ارجاع میدهد. زمان اکنون بر فراز آوارهای گذشته برپا شده است. اینجا شهری نیز هست، یعنی مکان ثابتی که زندگی و مرگ بر روی آن در نوسان است. زنده همان شاعراست و مرده همان إیکاروس یا إیکار، که در نقطهای مبهم از جهان شاید در بیروت، در شبانگاهانی که بارانش بمبها و موشکها بوده به هم رسیدهاند. در تمامی این اشعار، به بخشی از سرزمین کنعان اشاره می شود که من (أنا) یعنی (لبنان)، هرگز در طول تاریخ، دورهای از خوشبختی را به خود ندیده است؛ و این امر از زمان
ریشهکن سازی اولیۀ اسرائیل توراتی بوده است، که از فاجعۀ جنگهای صلیبی شروع شده و به مهاجرت فلسطینیها در سال 1982 منتهی می شود، زمان خاطرۀ مکان است و مکان گنجینۀ این خاطره است؛ پس آیا مردۀ قدیم توانایی دارد که برای تصحیح هویت دروغین زندۀ اکنونش بپا خیزد؟» (رزوقة، 2008: 21).
شاعر در این جا به نوعی از هم ذات پنداری با اسطورۀ ایکاروس می رسد. او خود را با این اسطوره یکی می کند و به هم رسیدن با ایکاروس را، همان وحدت خود و او در سرنوشتی مشابه دانسته است، چرا که تقدیر هر دو ذوب شدن است، وجود شاعر و عمر او در تبعیدگاه کم کم تباه می شود و ایکاروس الههای یونانی توسط خورشید ذوب شده و برای همیشه در فضا پراکنده میشود، و شاعر نیز در سرزمینی غیر از سرزمین مادری و خاکی غیر از خاک اجدادیش دفن میشود و دلیل بدبختی هر دو را به بیبرنامگی مرتبط ساخته است. در هر صورت، سرنوشت طلبیدن نوعی هویت طلبی است که شاعر با رجوع مجدد به سرزمین کنعان و از خلال فاصلۀ نجومیی که با ایکاروس و سرزمین مادریش دارد این را بیان می کند، و در خیال، به سرزمینش و به ایکاروس می رسد. گویی شاعر، خودِ ایکار است نه مناصره یا انسان معمولی، و این تصویر، همان جوهر کارکرد اسطورهای ترقی یافته است، و از این زاویه، شعر از سادگی و سطحیت به سوی عمق و غرابت حرکت می کند.
الـحجرُ قافیتی.... والقُنبلةُ الرَوِیّ[11] / سأنتحی[12]جانباً لأقول ما قاله جدی کنعان / قبل انحِلالِ الشَرایینِ وفُرقةِ القبائل قال:/ الـحدائقُ لِمن یغازلها/ هل أَعجبک التأویلُ یا مدینةَ العنب؟؟ / الـمطرُ من البحر یعود إلی البحر / الـحجرُ سلامُ الأرض / الـحجرُ قصیدتُنا العَصماء (المناصرة، 2006: 1/ 285-286)
شاعر با کلمات، خواسته یا ناخواسته در فضایی فلسطینی سیر میکند، و دوباره کنعان، سیالیت معنایی مییابد، و باز هم شاعر به همراه اجدادش هویت خود را میطلبد. او می داند که سنگ، نماد ابزار مبارزاتی فرزندان فلسطینی، و شعر هم، ابزار کلامی دفاع از وطن و شرافت مسلوب عربی در این دیارکنعانی است و فلسطینیان از این دو ابزار به خوبی استفاده کردهاند. بمب شاعر در مبارزه تنها زبان شعری اوست؛ رویکرد شاعر به وصیت پدران کنعانی در قدیم زمان است، و ترس واقعیش را از بلای تفرقه و مرگ دیار، ابراز داشته و به زبان اجدادش میگوید که تنها زمانی میتوان سرزمین خود را حفظ کرد که عاشقانه آن را دوست داشت و به همه چیزآن عشق ورزید. او صلح را در گرو آمادگی و توان تسلیحاتی میسر می داند و به نوعی از توازن قوا برای ایجاد صلح معتقد است، چرا که می داند ضعف ملت او، اقتدار دشمن غاصب است و او برای بیان این توان، از واژۀ سنگ که نزد پیشینیان جنبهای تقدس مآبانه داشته است،
استفاده میکند.
«شاعر در این شعر، بازگشتی دیگر به زمین/ کنعان، و اختلاطی دیگر میان پرسش اکنون و جادوی گذشته دارد؛ از سنگ تا قافیه و از باران به دریا؛ قبل از رسیدن به جوهر فلسطینی(الحجر قصیدتنا العصماء). سنگ در بعضی از تمدن ها و ملتها
جنبههای اسطورهای داشته و نزد اقوام دیگر مقدس است؛ سنگ نمایانگر قساوت و قدرت و تداوم است، و از این جاست که در مییابیم انسان پیشین، سنگ را به سبب مادهاش عبادت نکرده ، بلکه سنگ مفهوم و ابعادی فراتر دارد، به همین جهت عبادت سنگ از طرف انسان، بعدی جادویی و دینی به خود می گیرد» (صدقه، 1989 : 98).
توانایی شاعر در این است که در شعر عناصری را به کارمیگیرد که برای مخاطب شعر فلسطینی ملموس است، او به این عناصر به زیبایی، رنگ و روی فلسطینی
میدهد. انسان فلسطینی به سنگ، رمزونماد قهرمانی داده است، شاعر، سنگ را به سطح سمبلگرایی- اسطوره بودگی، ارتقاء می بخشد، به طوریکه در سنگ، حاصلخیزی را جستجو می کند. مناصره، (الحجر/ القافیة ) را با تمامی الهامات سنگ و علامت های قافیه میسازد، تا ساختار دیگری، یعنی(القنبلة/ بمب/ الروی) جهت عمیق وریشهدارتر کردن رویکرد شکل بگیرد. عناصراسطورهای سنگ تجلی پیدا میکند تا در ساخت متن در سطح ساختار هنری از یک سو و از سوی دیگر در سطح دلالت، سهیم باشد. سنگ در طول کنش قهرمانی- جهادی، در میدان جنگ و قافیه در سطح سمبلیک- زبانی
در میدان زبان. گویی سنگ همان قصیدۀ فلسطینی است، و این قصیده همان سنگ است که به سوی اشغالگران پرتاپ میشود. اینجا امکان تداوم خوانش و تأویل زیاد میشود، زیرا سطح اثرپذیری درکارکرد عنصر اسطورهای، از درجۀ تشابه با اندکی از تغییرات دلالتی به تعدد و تکثر انتقال مییابد. سیالیت مفهومی ادامه دارد و تغییر از سرزمین و مکان کنعانی اجدادی در گذشته به سوی فرزند کنعانی در حال حاضر که فرزند انتفاضه است و از تابش و بر افروختگی درون، روی به صدای بمب دارد.
مناصره در جای دیگر می گوید:
غَیمةٌ مارقة [13] / أَضجَرتْنی / فلا هی مرت ولا / سَکَبت دمعَها فوق هذا الرفید[14] / غیمةٌ عابرة علی جذع بلوّطةٍ تتلکّعُ[15] قُربَ الـحدود / شرشر[16]ها فی عُروق الصخور (المناصرة، 2002: 2/347)
او در اینجا با طبیعت گفتگو میکند و تداخل آدمی با طبیعت را توصیف میکند و از ابر، طلب باران دارد و در ادامه، جد کنعانی خود را ندا میدهد تا به او ملحق شود و تلاش دارد ابر را بر مرز وطنش نگه دارد، ؛ و این جاست که توانایی انسانی در اسطوره به توانایی الهی تغییر مییابد و از وضعیت معمولی گذر می کند و قدرت انسانی- الهی کنعان را در قالب عنصر اسطورهای طبیعت یعنی ابر آشکار می کند. شاعر با استفاده از ریشۀ بلوط به نوعی در پی ریشۀ خود بوده و هویت طلبی می کند. او با استفاده از ریشۀ درختان و رگهای سنگها، اصل و ریشۀ خود را جستجو می کند.
ج: تصاویر مکان – عروسی در شعر کنعانیاذا
حفلُ زفافٍ فی کنعانیاذا / ضَم َّأَحصِنةَ [17] البحرِ وثَعالِبَه / ضم قِلاعاً [18] مُسوَدّة ومَناجِلَ صَدِئَة
(....) ضم نُجوماً تَسبَحُ فی برِکةِ الـخُضر الأخضر / ضم سیَفینِ من البلاتینِ، وکَهرَباءَ الروح
(....) ضم دورا ً مَنسوفةً [19]، وحدیدُها یَتعرّی فی الـحفلة / ضَمّ أَحبّةً تَحت الأنقاض / وکانت العروسُ / (....) أُقحُوانةٌ علی هَودَجِها الکنعانی الـمدم / ضم غُربةَ قلبی...... وتَشَقُّقاتِه. (المناصرة، 2006: 2/101).
شب عروسیی که شاعر برای اجداد کنعانیش در سرزمین کنعان به تصویر می کشد، و تمامی آنچه را که در آن سرزمین است متعلق به کنعانیان می داند، اما در عین حال نگاهی به فلسطین کنونی دارد که عروسیش، عروسی خون وآوارگیاست. شاعر، کنعان را به تصاویر متفاوت شعری با مفاهیم سیال می برد تا هم از کنعان، مفهوم اشغالشدگی و به خون غلتیدن را بیان کرده باشد و هم زندگیی را که عروسیش به عزا مبدل گشته است در کنعان پدری تصویر کرده باشد.
«این شب زفافیاست که مکان در قلعه ها، در مرداب سبز، و در خانههای ویران گشتۀ آن حاضر شده و تجلی می یابد، و زمان در آن حضوری ذهنی دارد که می توان آن را تحت عنوان زمان ویرانی نامگذاریکرد، و برای اینکه حضور مکان و زمان در این شعر درخشان باشد، به شکل سوررئالیسم، ناخودآگاه، اندوختۀ خود را بیرون زده است و دیگری را به صورت حضور ذکر کرده است. حیواناتی مانند اسبها و مارهای دریایی، دیگهای زنگ زدهای که خستگی بی مصرفی آنها را به رنج انداخته، ستارهای زمینی، آسمانی یا آبی، که از اوج آسمان فرود میآیند تا جایی که به او اجازۀ شنای زمینی داده میشود، شمشیرهایی از معدنی گرانبها، علیرغم اصالتی که دارد از کشتار اجتناب نمیکند؛ و در کنار این گنجها دوستان حاضر شدهاند که بر اجسادشان آوار خانههای ویرانگشته تلنبار شده، آن چنان که قلب شاعر در حالیکه از ضعف شکسته گشته، حاضر شده است. با وجود این، عروس (فلسطین) در کجاوۀ غوطهور در خون کشتگان می درخشد، عروسی نمونهای است، این چنین نیست، !» (السرغینی، 22:2007).
اگر قومی از روی غفلت توسط یک قدرت بی ریشه سرکوب شوند، رشتة زندگی از مسائل عادی گرفته تا مسائل مهم و حیاتی (خانواده، اقتصاد، سیاست، و در این شعر عروسی) از دستشان در می رود؛ در نتیجه دچار پریشانی و سردرگمی می شوند و این بحران در جان آنها تاثیر گذاشته و در زبان شعریشان آشکارمیشود؛ از این روستکه شاعر در حالتی میان واقعیت و اسطوره و رئالیسم جادویی، واقعیت و رؤیا را در هم آمیخته است:
یَذکُرُنی حتماً فی اللیلِ حبیبی / قالت إحدی عَذراواتِ الساحِل / ثم رَقَصن رقصن رقصن / إلی أن شَقَّقت ِالأرضُ غِشاءَ الأقدام / وضَجّ الإعیاءُ من الإعیاء / ضَجّ الإعیاءُ من الإعیاء / تُعانِقُ مع الکنعانیات وحِنّاء الأشجار / سیعود عَریسا ً ... یا شجرَ الزیتون، یعود.(المناصرة، 2006: 2/ 437).
در شب، اندیشه و غم و اشتیاق، هر سه با هم در سرزمین کنعان فرا می رسند، شاعر می خواهد با تکرار شب به معشوقۀ گمشدهاش برسد، معشوقهای که سرزمین و دختران سرزمینش است، او در شبی به دیدار کنعانیان و کنعانش آمده تا غمهایش را برایشان حکایت کند و بوی خاک و تاریخ را استشمام کند، این کنعان، روح و رؤیای ابدی و رمز تاریخ و سرزمین اوست. بنابراین از تمام امکاناتِ تعبیری کمک می گیرد تا از این واژۀ بزرگ تاریخی، عاطفی و سیاسی یعنی کنعان، رمزگشایی کند. زن کنعانی به نماز می پردازد و برای حیات برروی این کرۀ خاکی، دعا میکند. «دراین شعر به همراه رقص، زمینکشف شده ومکان، سحریت و اسطوره بودنخودش را می یابد، اما مکان اینجا هرگز صیغه و شکلی جامد یا حاشیهای در سطح تحلیل نوآورانه و در سطوح اعتقادی دوالیزمهای متعدد نیست،اعتقاداتی است که در خلال داستان های ملی و اسطورهای نمود پیدا می کنند» (حمودی، 34:1997).
مناصره، مکان/ کوه، را با اعتقاد/ نمازِ زن، (برای طلب حاصلخیزی وباروری)، درآمیخته؛ و خوانشگر را به پیشینههای اسطورهای حاصلخیزی که می توان آن را با تأویل دلالت این زمین/ گنج گشوده، کشف کرد، برمیگرداند؛ او بُعد متافیزیکی را برای دوگانۀ کوه/ فضای اسطورهای از خلال تکرار ساختار ترکیبی/ دلالتی ( ضَجَّ الإعیاء من الإعیاء)، تأکید میکند، بنابر این صحنهها از جغرافیا به روح و از امید وخواهش
به توحد در إله تحول می یابد؛ آن چنانکه دلالت، مساحت های دینی- اسطورهای با تمام شکوه دین و اعجوبههای اسطورگیش را در بر می گیرد،« کنعانیات با درخت و زمین و زیتون و هویت درمی آمیزد تا خود زن از متعالیهای فلسطینی نزد شاعر کنعانی شود. زیرا زن نیروی نو کنندۀ طبیعت و نیروهای درون است به شکلی که راه را بر روی پنهانیهای باطن و پدیداری های روحی انسان میگشاید و نیروی خرد را به سوی ماجراجویی که شکل دگرگونی از نیروهای غریزی و عاطفی به خود میگیرد- به سوی اوج والا بودگی ودگرگونی خاص در نوع تعامل با هستی رها می کند» (عبدالسمیع، 65:1987).
سَأُدَندِنُ [20] أُنشودةَ سهل مُجدّو[21]/عُودی: هذا عودی الأخضر فوق شِفاهِ الکنعانیات / هذا دَربُ البُرقوقِ[22] علیخارطةٍ مُهتَرئة [23] /هذا مَفرقُ مَعصَرَةِ الزیتون (المناصرة، 2006: 2/ 78).
شاعر، کنعان را در کنار مفاهیم متفاوت میآورد تا بگوید که هر نوع موجودی در کنعان متعلق به کنعانیان است، او در جاهای متفاوت، از حیوانات و درختان و زنان و کودکان نام می برد. شاعر با سرود این مکان آواز می خواند و با آن، جهان های حیرت را روشن میکند، زیرا که مکان، آوردگاه سبزی و خاستگاه طبیعی - اجتماعی این سرزمین و اهل آن و موطن کشاورزی کنعانی اولیه است، هم چنان که موطن فضاهای جشن کنعانیهاست، در این صحنه، کنعانیها در میان کشتزارهایشان، شادابی، و اسطورۀ حاصلخیزی و حیات را می گسترانند. سیالیت معنایی کنعان با سایر واژه هایی که همراهیش می کنند، تداوم می یابد. «سهل مجدّو» یکی از مناطق تمرکز ساکنان قدیم کنعان است که کنعانی ها در آن جا در حاصلخیزترین دشت های فلسطین کشاورزی میکردند و در واقع چراگاه بنی عامر بوده است. کنعانیان در سهل مجدو تاریخ خود را نگاشتهاند و آن را به واقعیتی روزانه در تمدن کشاورزی بدل نموده اند که در تاریخ منطقه، مترقیترین بوده است. سرودۀ مناصره در این قصیده، آکنده از بینامتنیت تاریخی است و اکنون مغلوب را با گذشتۀ غالب بارور ساخته است.
الکنعانیاتُ یَجئن،/ یُصلینَ علی الـجَبلِ الـمُبتَلّ بدمعِ الآباء/ الـمجروحُ بسیفِ الأعداء/ الـجبل الـمبتل بدمع الآباء/ الـمجروح بسیف الأعداء یُصلی أیضا/ للطَلَلِ الواقفِ فوق الرأس/ الـمعشوشب دمعا ًودماً / والباکی وحشتُه/ یَجیئک کنعان ملتحیاً بالثلوج/ یطیر الیمام علی کتفیه/علی فرس أشهب، لیلة الإجتیاح. (المناصرة، 2006:/1-435-436).
شاعر با زن کنعانی گفتگو کرده و گامهای او را در حالی که برای اقامۀ نماز به بالای کوه می رود دنبال میکند، و کنعانیها در جاهای بلند، قربانیهایشان را تقدیم میکنند؛ کوه این جا فقط مکانیهندسی با ابعادی دینی نیست، بلکه مکان شعری و الهامی است که در شعر مناصره به عابد و فروتن در برابر الهه -که اینجا الهۀ حاصلخیزی است؛ یعنی الهۀ بعل که در اسطوره ها، بخشندۀ حیات و توزیع کنندۀ فراوانی است، دگرگون میشود. زنان کنعانی به ممارست فضای تضرع، به کوهی روی میآورند که پیشتر با اشک نیاکان خیس شده بود، کوهیکه زخمی و آلوده از شمشیرهای دشمنان است؛ تا آن را به اسطورهای بدل کنند که به کنعانی ها التفات دارد و از ضربات متوحشانه متأثر شده است، اما حضور زنانه، انگاره را از سمبلی شکست خورده به سمبلی پیروز تبدیل میکند، و آن نشانۀ زن در ابداع و اسطوره است؛ و بزرگترین رمز زندگی است که نیاز اصلی انسان به امنیت را در جهانی که همراه ترس هایش آشتی معنی ندارد، منعکس میکند و از آن جا میان خیر و شر و نو شدن و مرگ، دیالکتیک ایجاد میشود. زن به عنوان سمبل در بر دارندۀ تمامی برانگیزاننده های زندگی و مرگ و عشق و غربت و اعتماد و ترس، آشکار میشود
در این شعر، برخی از ویژگی های کنعان ذکر شده است، او میآید در حالی که محاسنش از برف است، و منظور از آن فقط سفیدی ریش نیست، بلکه سفیدی برف همان پاکی و صفاست، و این سفیدی همان چیزی است که زمین را فرامی گیرد به طوری که پاکی بر زمین گسترده میشود تا تنها پاکی و سفیدی و خلوصِ زمین را ببینند. این پاکی و سفیدی با رنگ های دیگر نیامیخته است، تا سرشتش را تغییر دهد. کبوتر نیز که نماد صلح است در کنار کنعان احساس آرامش می کند و بر شانههایش مینشیند یا پرواز میکند، چرا که آرامش کنعان، همچون زمین ودرختی است که کبوتر بر آن فرود میآید، و در این جا شاعر وجوه اشتراک زمین با انسان را بیان می کند، زمینی که انسان از آن آفریده شده و به آن بر می گردد.
نتایج
1- کنعان در زبان شعری مناصره، تنها یک واژه با مفهوم قاموسی مشخص نیست، بلکه معانی متکثر و تجلیات متعدددارد.
2- توجه مناصره به پیشینۀ هستی شناسی کنعان، یکی از بزرگترین دلایل بسامد کنعان در زبان شعری اوست.
3- هویت خواهی و ریشه طلبی، مفهومی مسلط بر شعر مناصره است که او این دیرینهشناسی هویت را در اغلب اشعارش با ذکر کنعان بیان می کند.
4- عناصر اسطوره ای در شعر شاعر تجلی یافته تا در ساختار هنری متن و دلالت آن سهیم باشد.
5- شاعر از طریق به کارگیری همنشین هایی برای واژة کنعان، سیالیت محتوایی را به مکان می بخشد.
6- با خواندن شعر مناصره در می یابیم که کنعان در شعر او در انتظار فرا رسیدن روزی است که تاریخ و جغرافیا با هم، هویت پیشین او را باز گردانند.
7- زن کنعانی در شعر مناصره به الهۀ عشتار تبدیل می شود، و نمایانگر آزادی و صلح و آشتی است، با حضور زن است که زندگی در کنعان شروع می شود، و زن است که هم آغوش وطن و زندگی می شود، و این امر با ذکر کلمة کنعانیات در زبان مناصره تجلی پیدا می کند.
8- کنعان دارای دلالتی اسطورهای است و محور بیشتر قصاید مناصره است و هستۀ سخت و تغییر ناپذیر اشعار مناصره، کنعان است.
9- کنعان و فلسطین نزد شاعر، تنها مفهومی سیاسی و تبلغاتی نداشته، بلکه عرق ریزان روح و عقل و وجدان مناصره است.
10- در زبان شعری شاعر، کنعان نمایانگر هویت و پیشینه، بیانگر اصالتش در تاریخ، نشان دهندۀ وطن و سرزمین و وجود کنعانی ها از قدیم تاکنون شده است.
[1] . الأباطح: دره های پهن، مجراهای فراخ
[2] . لزج: چسبناک
[3] . الأهازیج: آوازها و طرب ها
[4] . الصفاة: سنگریزه
[5] . کاپیتان
[6] . کرمل: دماغه ای درفلسطین- الدالیة: داربست تاک مو
[7] . إیکار: امیر اکدیها
[8] . تشمُّع الکبد: سیروزکبد
[9] . التخطیطِ: تعیین حدود، برنامه ریزی.
[10] . إیکاروس همان أیشاکو امیر اکدی هاست و معنایش کاهن، إلهه یا وکیله است نگاه شود به: هنری. س. عبودی. معجم الحضارات السامیة، طرابلس- لبنان، 1988.ط1 صص 267- 288 .
[11] . الرَوِیّ: حرف اصلی قافیه
[12] . أنتحی: تکیه میکنم
[13] . مارقةٌ: برگشته، منحرف از سمت خود برگشته
[14] . رفید: کاسة بزرگ، رود، شتر پرشیر
[15] . تتلکّع: به آرامی حرکت میکند
[16] . شرشرَ: تیزکرد
[17] . أَحصِنةَ: اسب های دریایی
[18] . قِلاعاً: بادبان ها
[19] . منسوفة: ویران و کوبیده شده
[20] . أدندن: زمزمه می کنم.
[21] . سهل مجدّو: یکی از مکان های تمرکز سکونت قدیمی کنعانی- فلسطینی بوده است.
[22] . البَرقُوق: آلوچه .
[23] . مهترئة: پاره پوره.